شماره ۴۸۴ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۵ بهمن
صفحه را ببند
محمدرضا قادری، معلم مدرسه و قهرمان سابق دوچرخه سواری در گفت‌وگو با «شهروند»:
تشخیص اشتباه به سرطان مبتلایم کرد

حسین زندی| محمدرضا قادری این روز‌ها به یکی از چهره‌ه‌ایی رسانه‌ای تبدیل شده است اما این بار نه به‌دلیل قهرمانی او در دوچرخه سواری بلکه به خاطر حرکت انساندوستانه دانش‌آموزانش، شاگردان این آموزگار همدانی با تراشیدن موهای سرخود بخش قابل توجهی از مردم ایران و جهان را متوجه بیماری معلم خود کردند این دانش‌آموزان نشان دادند روحیه جوانمردی کوچک و بزرگ نمی‌شناسد و کوچکتر‌ها هم توانایی انجام کارهای بزرگ را دارند، قادری ۱۲‌سال است دچار بیماری شده است اما کمتر ازدوسال است که متوجه این موضوع شده است علت طولانی بودن تشخیص این بیماری را از جانب پزشکان می‌داند. محمدرضا قادری ساکن یکی از محله‌های قدیمی همدان و دوچرخه‌سواری است که قهرمانی آسیا را در ویترین افتخارات خود جا داده و این روزها با سرطان ریه دست و پنجه نرم می‌کند. در این گفت‌و‌گو به چگونگی روند درمان خود می‌پردازد.
  چه زمانی متوجه شدید به این بیماری مبتلا شده‌اید؟
حدودا دوازده ‌سال پیش که اواخر ورزش حرفه‌ای من بود، احساس خس خسی در سینه‌ام داشتم، رفتم پیش دکتر کیایی در همدان، ایشان یک نامه برای دکتر س .ت نوشت و من را به ایشان معرفی کرد. دکتر س .ت  یک تست اپرومتری (تست تنفس) از من گرفت و گفت؛ متاسفانه شما دچار آسم هستید و باید اسپری مصرف کنید من خیلی ناراحت شدم و پرسیدم باید چکار کنم آیا خوب می‌شوم؟ ایشان گفتند؛ که کنترلش می‌کنیم آن زمان اسپری‌هایی که استفاده می‌کردم بسیار سخت پیدا می‌شد و من آنها را از آلمان تهیه می‌کردم ولی هرچقدر اسپری‌ها را مصرف می‌کردم هیچ نتیجه‌ای نمی‌گرفتم و تست تنفسم تغییر نمی‌کرد و ایشان می‌گفتند شما به دارو مقاوم هستید. دکتر «س.ت»  تشخیص اشتباه داده بود و سالی سه چهار بار در اثر ناراحتی و غیره حمله خفگی به من دست می‌داد. من با دکتر س .ت رابطه دوستی پیدا کرده بود و هرچقدر به ایشان می‌گفتم که انگار چیزی در گلوی من گیر کرده ایشان فقط لبخند می‌زدند و می‌گفتند چیزی نیست.
  همیشه به یک پزشک مراجعه می‌کردید؟
یازده‌ سال از این ماجرا گذشت و من با هفتصد نسخه توسط دکتر س .ت  که دیگر به تهران رفته بودند ویزیت شدم. برمی‌گردیم به بیست ماه قبل رفتم پیش دکتر س .ت و گفتم وضع من را کنترل کنید و ایشان گفتند خوبی و برو. بعد از یک ماه که ریه من شروع کرد به خونریزی به ایشان زنگ زدم و گفتم و چون احساس می‌کردم الان یکسری داروهای خارجی تجویز می‌کنند و من می‌توانم بنویسم صدای ایشان را ضبط کردم گفتم از گلوی من خون می‌آید و ایشان گفتند که باید داروی کلاسید ۵۰۰ مصرف کنم. در صورتی که با هر دکتری مشورت کردم از این تجویز تعجب کرد شاید برحسب اتفاق یا خواست خدا من این مکالمه را ضبط کردم و فقط می‌خواهم جامعه پزشکی به خودش بیاید.
  پیگیری قانونی نکردید؟
خیر، چون در طی یکسال گذشته هم خودم و هم خانواده‌ام به شدت درگیر بیماری و مسائل و مشکلات آن بودیم و حتی به کارهای روزمره هم نمی‌رسیدیم و حتی فرصت انجام بسیاری از کارهای پزشکی را هم نداشتیم چه برسد به شکایت، خلاصه دکتر گفت که باید کلاسید ۵۰۰ مصرف کنم در صورتی که این قرص یک آنتی‌بیوتیک قوی است که نشانه‌ها را می‌بندد. همین ماه بود که برای بدنسازی به کوه‌های الوند در ارتفاع ۳۰۰۰ متری رفتم، آن‌جا حالم بد شد و با سر به زمین خورد و سرم شکست فقط می‌خواهم به مردم شریف هشدار بدهم که بدانند در جامعه ما چه می‌گذرد. من خودم ورزشکار هستم و یکسری از نشانه‌های حیاتی مثل ضربان فشار خون را کنترل می‌کنم اگر حالت استراحت قلب من ۴۵ تا می‌زد ولی آن روز ۱۱۰ تا بود.
  بازهم به پزشکان متخصص دیگر مراجعه نکردید؟
مراجعه کردم. پس از این حادثه نزد پزشک دیگری به نام دکتر [ه] رفتم و ایشان گفتند مشکلی نیست، اکو هم انجام دادند و گفتند قلب قوی و خوبی داری من را به یک پزشک متخصص مغز معرفی کردند تا از لحاظ عصبی کنترل شوم. از من نوار مغزی و سی تی اسکن مغز گرفتند و گفتند یک تومور توی مغزت هست که مادرزادی است، به‌شدت شوکه شدم. درنهایت گفتند شما به‌شدت مشکل عصبی داری و برای من داروهای شدید افسردگی تجویز کردند. من آنها را مصرف کردم و حالم بد‌تر شد.
یک روز رفتم پیش‌‌ همان دکتر و گفتم که حالم بد‌تر شده و دارو‌ها را قطع کن اکسیژن به مغزم نمی‌رسد و رنگم سیاه شده ولی ایشان دز دارو‌ها را دو برابر کرد. اینها تهمت نیست و قابل اثبات است. تا این‌که رفتیم پیش دکتر شاه نظری، ایشان همه آزمایشات را مانند سونوگرافی و.... برای من انجام دادند و درنهایت عکسی از قفسه سینه من گرفتند و دیدند که یکی از ریه‌های من کلا نیست. ایشان می‌گفتند قادری تو یک تومور داری، چطوری زنده‌ای و این کار یک روز دو روز نیست و من را سریع برای سی‌تی اسکن فرستاد. من به واسطه رابطه دوستی که با دکتر س .ت داشتم با او تماس گرفتم که آقای دکتر چنین مشکلی پیش آمده و او با کمال تعجب گفت مگر می‌شود؟ امکان ندارد. گفتم من چهار ماه پیش آمدم خدمت شما، گفتم برای من سی تی اسکن با تزریق نوشتند، ایشان گفتند که اگر این سی تی اسکن را انجام دهید خطر شوک دارد و برایت بسیار خطرناک است و این جمله را به کسی گفت که فردا صبح باید سی تی اسکن می‌شد، آن شب را تا صبح نخوابیدم فردا رفتم پیش دکتر شاه‌نظری و قضیه را گفتم که ایشان گفتند من این‌جا هستم اصلا نترس. رفتم برای تزریق و سی تی اسکن ولی همه‌اش استرس داشتم که هرلحظه به من شوک وارد می‌شود ولی چیزی نشد.
  من تعجب می‌کنم که در این مدت چرا پزشک معالج را تغییر نمی‌دادید؟
تاکسی دربست گرفتیم تا با خواهرم به تهران برویم نزدیک نیروگاه همدان حالم به شدت بد شد و مرا به سرعت به همدان برگرداندند. فردا دوباره با اکسیژن مرا بردند تهران پیش دکتر س .ت  که به او کاپیتان دکترهای ایران می‌گفتند. ساعت ۷ و نیم، 8 شب بود که دکتر س .ت مرا معاینه کرد واقعا ترسید که چرا این‌طوری شده و گفت سریع باید بستری شوم من در بیمارستان مدرس تهران بستری شدم من روز چهارشنبه بستری شدم و شنبه صبح دکتر آمد مرا بردند اتاق عمل و یک نمونه‌برداری انجام دادند و گفتند التهاب است خدا رو شکر چیزی نیست و خوب می‌شوی.
دو سه روز دیگر گفتند که تیم جراحی می‌خواهند شما را به اتاق عمل ببرند مرا به اتاق عمل بردند و با چه برخوردهای بدی روبه‌رو شدم، چون آن‌جا بیمارستان دانشگاهی بود مدام مرا آزمایش می‌کردند.
قرار بود دکتر «ج» من را به اتاق عمل ببرد، ولی هرچه پرسیدم دکتر «ج» کجاست می‌گفتند توی راهه، خلاصه به من آمپول زدند و بیهوش شدم. وقتی از اتاق عمل بیرون آمدم متوجه شدم که تخت را شکسته‌ام و می‌شنیدم که می‌گفتند این چقدر زور داره و..... خواهرم را می‌دیدم که توی سرش می‌زند. آن‌جا می‌خواستند از من نمونه‌برداری کنند و بدهند آزمایشگاه، حالم آن‌قدر خراب شد که مرا به سی سی یو منتقل کردند و دو روز در سی‌سی‌یو بودم. روز بعد آمدند و گفتند متاسفیم و باید ریه‌ات را برداریم. وقتی دکتر ج به بالای سرم آمد و گفتم من مریض دکتر س.ت  هستم، او گفت اگر س.ت از تو نمونه‌برداری می‌گرفت چند ‌سال پیش، کار به اینجا‌ها نمی‌رسید. گفتم یعنی می‌خواهی ریه من را برداری یعنی همه چیز تمام شد گفت تمام شد و رفت. ۲۵ اسفند 92، مو‌هایم را زدم تا هشت صبح ریه چپم را کامل بردارند. التماس کردم که حداقل یک مقداری از ریه‌ام را برندارید. خلاصه ناشتا برای عمل رفتم و خدا رو شکرکه این اتفاق نیفتاد...
خب وضع من مناسب نبود و هر احتمالی وجود داشت، یاد آرمسترانگ قهرمان دوچرخه‌سواری آمریکا افتادم زمانی که گفتند باید او را شیمی‌درمانی کنند، شیمی‌درمانی کار بسیار دشواری است، مثل خردل بمب شیمیایی و سم است، نمی‌دانید آدم چه حالی می‌شود. فقط باید خدا کمک کند. شیمی‌درمانی را شروع کردم و دکتری به نام دکتر ابوطالب پزشک معتمد فدراسیون و وزارت ورزش که خیلی از ایشان ممنونم دنبال کار‌هایم بودند. اطراف من خیلی شلوغ بود همه دوستانم و آشنایان می‌آمدند و می‌رفتند و ابراز همدردی می‌کردند. شیمی‌درمانی تمام شد و ۵ روز گذشت گفتند آقای قادری برو خانه. گفتم من نمی‌توانم حالم خوب نیست، گفتند برو شمال مسافرت کن دوستانم برایم ویلا گرفتند ولی ترسیدم اگر برم خانه حالم بد شود و خانواده‌ام بترسند. رئیس بیمارستان بالای سرم آمد و گفت برایت چکار کنم، گفتم کاری کن که مرا همینجا نگه دارند. رئیس بیمارستان به خسرو قمری رئیس فدراسیون گفته بود او یک ماه بیشتر نمی‌ماند، ایشان را ببرید چون بیمارستان خصوصی به هیچ وجه نمی‌خواهد تلفات بدهد، ولی من گفتم می‌خواهم بمانم و درنهایت قبول کردند و هزینه آن‌جا شبی یک‌میلیون تومان بود. پنج شب آن‌جا ماندم. ما همه به دنبال فرشته‌ای به نام دکتر ( م ) بودیم همه‌اش می‌گفتیم او می‌تواند کاری برای من انجام دهد ولی همه می‌گفتند نه، در این مدت رادیوتراپی بسیار سنگینی انجام دادم. الان که درباره‌اش صحبت می‌کنم یک ماه است که رادیوتراپی‌هایم تمام شده است. هرروز رادیوتراپی می‌کردم وقتی تقریبا جلسه بیستم رادیوتراپی را انجام دادم غذا هم نمی‌توانستم بخورم چون بر اثر رادیوتراپی،  مجاری‌ام دچار سوختگی شده بود. باید یک آنتی‌بیوتیک و داروی ضدقارچ به من می‌دادند ولی ندادند به همین خاطر قسمت‌هایی که در معرض پرتو درمانی بود زخم شد. می‌خواستم دکتر (م.ز) را ببینم ولی نبود. یک دکتر دیگر به نام عباسی را پیدا کردیم و به ایشان مشکل را گفتیم ایشان داروهای ضدقارچ دادند بعد رفتیم پیش دکتر عطاریان و ایشان گفت برو بیست روز دیگر بیا یک اسکن انجام بده تا ببینیم وضع تو چطور است اگر مشکل رفع شده باشد که برو و زندگیت را بکن وگرنه تصمیم بگیریم که چکار کنیم.
  ادامه درمان را در آمریکا دنبال خواهید کرد؟
به هر حال آنها پرونده پزشکی مرا دیده‌اند نظر من این است که بروم آن‌جا چون آنها تجهیزات پیشرفته قوی دارند. من حدود یازده نمونه‌برداری دارم و فقط یکی از آنها سرطانی است و بقیه مشکوک است. حالا برویم آن‌جا ببینیم آنها چه می‌گویند...


تعداد بازدید :  755