شماره ۴۸۴ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۵ بهمن
صفحه را ببند
برای یک جنبش تک‌جلدی بپاخیزیم

علی دهقان روزنامه‌نگار

گاهی‌اوقات نوشتن آن‌قدر سخت می‌شود که آدم گمان می‌برد، شیر سماور را در گلویش باز کرده‌اند و دمای دلش، از نقطه‌جوش هم عبور کرده است. الان این اتفاق برای من رخ داده است و احساس می‌کنم همین که دارم این چند خط را می‌نویسم، یک‌وزنه سنگین روی شانه‌هایم گذاشته‌اند و برای آن‌که جابه‌جایش کنم، زور، از همه روزنه‌های بدنم فرار می‌کند. دلیلش را می‌دانم که چرا این‌گونه شده‌ام. راستش را بخواهید قبل از آن‌که شروع به نوشتن کنم، با خودم قرار گذاشتم، تا آن‌جا که می‌توانم ساده بنویسم و ساده سخن بگویم و نگاهی ساده، میان کلماتم بریزم. این تمایل به ساده بودن، تازیانه ترس را روي تنم مورب کرد (می‌کند).
وقتی می‌خواهیم ساده باشیم، یعنی باید آن‌قدر حرف برای گفتن وجود داشته باشد که از یاد ببریم، کلمات‌درشتی هم وجود دارند که می‌توانند مثل سنگر، تمام بی‌حرفی و بی‌سخنی را استتار کنند و یک حجم خالی را مثل یک‌توپ پر، به تصویر بکشند. به خودم حق می‌دهم که وقتی گمان سادگی به اندازه یک تار مو، ذهنم را خط می‌اندازد، ترس پایش را تا انتهای درونم دراز بکند و جیغ بکشد. این ماجرایی طبیعی و واقعی است. من هم مثل همه آدم‌های این شهر فرزند روزگار این کوچه‌ها و خیابان‌ها و دکان‌ها و زیستن‌های اکنون هستم. جایی در تاریخ که آدم‌هایش یاد گرفته‌اند دوجلدی باشند. یک‌جلد، وقتی روزگار خود را به نقد می‌کشند و با دهان دانای‌کل از بدی‌ها سخن می‌گویند و جلد دیگر، زمانی که انتقاد نمی‌کنند و جامه‌عمل و حرکت در بطن زندگی روزگار بر تن کرده‌اند. چون با خودم قرار دارم که به هر قیمتی شده است، ساده سخن بگویم، پس این حرف را این‌گونه تجزیه می‌کنم که در حال‌وهوای این‌روزهای تاریخ، حالم از این جمله به‌هم می‌خورد: «ای وای مردم خیلی بد شده‌اند»، جمله‌ای که زیاد در اتوبوس، تاکسی، مترو و حتی پیاده‌روهای شهر می‌شنویم. همه مردم از این جمله استفاده می‌کنند و از دور که نگاه می‌کنی، همه ما مردم، دیگر آن مردمی نیستیم که در قصه‌های‌ هزار و یک شب ساده بودیم، آن‌قدر ساده بودیم که به قول سپهری، حتی دانه‌های دلمان پیدا بود. به‌عنوان یک شهروند، تا ابرو در گل مانده‌ام که چگونه می‌شود هم شاکی بود، هم به‌گونه‌ای رفتار کرد که تعداد شاکی‌ها، هر ثانیه افزایش یابند. یا چگونه می‌شود هم سیلی پهن کرد روی گونه شرف اجتماعی و هم ناله کرد که، واااااااااای! مردم چقدر بد شده‌اند و اصلا نمی‌بینند که گونه اخلاق، سرخ شده است. باور کنید همه ما آدم‌هایی که در این شهر صبح را به شب می‌دوزیم، مردم هستیم و سهم بسزایی در شکل‌گیری قافله‌ای داریم که زندگی مردم را با خود می‌برد که می‌برد. برای همین به خودمان لطف کنیم و یکبار که غمزه می‌دهیم روی بدن کلمات و «‌ای وای» را به‌گونه‌ای می‌کشیم که انگار همه نت‌های موسیقی در تنش جابه‌جا می‌شود، به این هم اندیشه کنیم که خودمان چه کرده‌ایم و چه می‌کنیم که در همان لحظه، در جایی دیگر در یک تاکسی دیگر یا در کابین خط دیگری از مترو، یک شهروندی که تابه‌حال ندیدیمش نیز با همان ظرافت می‌گوید: «‌ای‌وای...». من فکر می‌کنم ما نیاز به جنبش داریم، یا حتی خیلی بزرگتر، نیاز به یک انقلاب تمام‌عیار داریم. منتهی اشتباه نکنید، منظور جنبش‌ها و انقلاب‌هایی نیست که تحول سیاسی ایجاد می‌کند. مراد به‌طور قطع جنبشی است که آدم‌ها، درون خود بپا می‌کنند تا دیگر ساده‌بودن برایشان سخت نباشد و با قدرت به سمتی بروند که فقط یک‌جلد داشته باشند. اسم این اتفاق را هم می‌توان گذاشت: «جنبش تک‌جلدی‌ها». لحظه‌ای تصور کنید که تاریخ با چه عظمتی از این جنبش و آدم‌های آن یاد می‌کند. ما حتما جاودانه می‌شویم و برای همیشه با پرچم‌هایمان در دل تاریخ رژه می‌رویم. شک نکنید این ساده‌ترین جنبش زمانه نام می‌گیرد، چون آدم‌هایش نمی‌خواهند يك پيكره انبوه را جابه‌جا کنند، فقط می‌خواهند کاری کنند تا وقتی می‌گویند: «‌ای وای...» همچین از ته‌دل خیالشان آسوده باشد که خود پراگمایی برای شکل‌گیری این افسردگی اجتماعی و انتقاد فراگیر مردمی در  وسایل حمل‌ونقل عمومی نیستند. همین.
ظاهر ماجرا البته کمی تا حد زیادی ساده به نظر می‌رسد اما باطن ماجرا آن‌قدر بزرگ است که می‌تواند برای توسعه و مفهوم بالندگی ملی یک کوه را جابه‌جا کند. اگر خوب نگاه کنیم این را می‌توان در تجربه کشورهای دیگر هم دید. نمی‌توان فقط از شاخص‌های مختلف انتگرال گرفت یا مشتق نماگرهای اقتصادی را حل کرد و آن وقت در انتظار توسعه نشست. اگر توسعه با حل انتگرال‌های چند مجهولی و رفع گره دیفرانسیل‌های چند بعدی به دست می‌آمد، تا حالا فوجی از اقتصاددان‌های ایرانی- که از برنامه اول روزگار تعدیل، ریاضی حل می‌کردند و تا همین دو‌ سال پیش برنامه‌هایشان در دولت احمدی‌نژاد اجرایی می‌شد- چندبار جایزه‌های بزرگ اقتصادی را ربوده بودند. این را برای این گفتم تا بنویسم، تجربه‌های خودمان نیز ثابت می‌کنند که توسعه ایرانی واقعا این‌روزها نیاز به جنبش تک‌جلدی‌ها دارد. این حرف گنده‌ای نیست، سادگی را باد با خود برده است و در خم کوچه‌های پیچیده، تو در تو و بد رنگ زندگی- که انسانیت در آن نم برداشته است- بدون این ساده‌بودن‌ها، نمی‌توان دلخوش کرد که فردا نسیمی می‌وزد و گرد زندگی را ساده، روی راه راه‌های ما پهن می‌کند. امیدوارم بپا خیزیم و بنیاد چند جلدی را براندازیم.

 


تعداد بازدید :  245