شماره ۲۴۳۲ | ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۲ دي
صفحه را ببند
جان معلمان و دانش‌آموزان بخش «دیشموک» کهگیلویه در خطر است
نبرد با رودخانه خروشان برای رسیدن به مدرسه!

ملیحه محمودخواه| آب می‌رود. سرکشانه و بی‌رحم. ذرات آب خودشان را به هر سو پرت می‌کنند، رها و سخت. سرما که می‌آید بی‌رحمی هم به جان آب می‌ریزد. انگار همه سرما را در خودش جمع می‌کند تا تلافی مسیری را که از سرچشمه به راه افتاده است، دربیاورد. آنقدر سرد که وقتی پا داخل آب می‌کنی تحملت طاق می‌شود و سرما انگار می‌خواهد رگ و پی‌ات را از هم متلاشی کند. زنان روستا که گاهی از آب رودخانه برای شستن لباس‌ها استفاده می‌کنند، می‌دانند سرمای این آب یعنی چی. همان‌هایی که تا ساعت‌ها بعد از شستن رخت‌ها یخ دست‌هایشان روی بخاری هیزمی باز نمی‌شود و نایی هم برای ها کردن به دست‌هایشان باقی نمی‌ماند. سرمای این آب را یدالله غفاری و اندیک و زاهد مظلومی سه معلمی می‌دانند که هر روز صبح زود مجبورند از دل این آب رد شوند. 40 متر را دست در دست هم طی کنند تا بتوانند خودشان را به روستای سمه برسانند. برسانند تا بچه‌ها از درس جا نمانند. بروند تا دل دخترکان روستا از اینکه پدرشان توان خرید تبلت و موبایل برایشان ندارد، نلرزد. تا مدرسه می‌لرزند. سرما به جان‌شان رخنه می‌کند، آنقدر که در تمام طول درس استخوان‌هایشان درد می‌کند و دوباره ظهر روز از نو و روزی از نو . می‌مانند با جنگ با آبی که بی‌رحمانه به سر و صورت‌شان می‌کوبد.

جنگ تن به تن با آب
 معلم‌های روستای سمه سال‌هاست با این جنگ تن‌به‌تن آشنایند. از همان روزی که قرار شد پابه‌پای بچه‌های روستا درس بخوانند، می‌دانستند روستا آن سوی آب است و خبری از پل نیست. به وعده‌ها و وعیدها هم نمی‌شد دل بست. باید به دل آب می‌زدند و چاره‌ای جز این برایشان باقی نمانده است. پنج سالی می‌شود که یاد گرفته‌اند صبح‌ها با هم دست در دست هم به دل آب بزنند تا حریف موج‌های سرکش آب شوند.
 صدایشان به جایی نمی‌رسد. انگار همه گوش‌هایشان را گرفته‌اند تا فریاد درخواست چهار معلمی را که هر روز به دل آب سرد می‌زنند تا سر ساعت به مدرسه برسند، نشنوند.
 یدالله غفاری پنج سالی می‌شود که هر روز صبح و ظهر به نبرد تن‌به‌تن با آب می‌رود. پنج سال است که هر روز صبح ساعت 7 منتظر دوستانش می‌شود که برسند و بتوانند دست در دست هم از آب عبور کنند. «تنهایی نمی‌شود از آب رد شد. عبور از آب بلدی می‌خواهد گاهی آنقدر آب سرکش و تند است که نمی‌شود از آن عبور کرد. باید با کمک هم رد شویم. ظهر هم که می‌شود و کلاس‌ها تمام، باز هم دوباره باید با کمک هم به دل آب بزنیم تا زنده به خانه برسیم.»
 او و چهار معلم دیگر روستا هر روز همین وضعیت را دارند، بارها به اداره‌های مختلف رفته‌اند، درخواست داده‌اند، خواهش کرده‌اند و خواسته‌اند یک پل حداقل موقت برای عبور مردم زده شود، اما خبری نشده است.
 «همین هفته پیش بچه چهار ماهه یکی از اهالی روستا نیمه‌شب بیمار شده بود و مردم نتوانستند از رودخانه عبور کنند. مجبور شدند  تا صبح صبر کنند، اما تا کودک را به بیمارستان رساندند، کودک از دنیا رفت.»
 اینها را غفاری می‌گوید و ادامه می‌دهد: «پنج دانش‌آموز در مقطع متوسطه هم داریم که باید برای رفتن به مدرسه از این رودخانه عبور کنند. هر روز صبح خانواده‌ها در یک طرف می‌ایستند و بچه‌ها را از آب عبور می‌دهند و ظهر زودتر از آنکه آنها بیایند به آن سوی آب می‌روند تا بچه‌ها را به خانه برسانند.»

ناچاریم از رودخانه عبور کنیم
 عبور از این آب کار آسانی نیست. رود سمه از دو چشمه تشکیل می‌شود و جریان آب آنقدر شدید است که می‌تواند به راحتی یک آدم بزرگ را با خودش ببرد. مثل سال گذشته که سه زن روستا را با خود برد و سمانه و ثریا و علی و فاطمه بی‌مادر شدند. حالا این چشمه شده محل ترس مردم. بچه‌ها که ابتدایی را می‌خوانند دیگر جرات رفتن به مقاطع بالاتر را ندارند. دخترها که می‌مانند خانه. پسرها هم باید کلی به پدر و مادرشان التماس کنند تا اجازه بدهند به مدرسه بروند، آن هم با ترس و اضطرابی که میهمان هر روز آنهاست.
 گاهی آنقدر آب بالا می‌آید که امکان عبور از آن نیست. آن وقت است که ما مجبوریم در کانکس مدرسه بمانیم. همین هفته پیش ناچار شدم 10 روز در مدرسه بمانم و به خانه نروم، زیرا اصلا امکان عبور از رودخانه به خاطر بالا آمدن آب وجود نداشت.

همه می‌دانند و کسی کاری نمی‌کند
 همه می‌دانند وضعیت مردم در این روستا چگونه است. همه می‌دانند  چهار معلم روستاهای «رود سمه» و «پای پره» بخش «دیشموک» شهرستان «کهگیلویه» استان «کهگیلویه‌وبویراحمد» ناچارند برای آموزش 50 دانش‌آموز خود، هر روز از میان رودخانه‌ای خروشان بگذرند، اما هیچ کس کاری نمی‌کند. علاوه بر معلمان، اهالی روستاها نیز همواره در معرض تهدید غرق‌شدن قرار دارند.
 زاهد مظلومی نیز تمام نگرانی‌اش بچه‌ها و خانواده‌هایی است که مجبورند از دل آب عبور کنند. او چند ماهی است که معلم مدرسه تربیت در این روستاست و به عشق 21 دانش‌آموز مدرسه حاضر است تمام شرایط را تحمل کند تا دانش‌آموزانش از مدرسه جا نمانند.
 «تمام مشکل ما نبود پل ارتباطی است. بارها مسئولان به روستا آمده‌ و از وضعیت اینجا از نزدیک دیدن کرده‌اند، اما شرایط هیچ تغییری نکرده است.» مظلومی که پیش از این بهیار بوده و حالا به عشق معلمی حاضر است سختی راه را به جان بخرد، می‌گوید: «بچه‌های اینجا استعدادهای خوبی دارند، اما بعضی از خانواده‌ها به شدت فقیر هستند. به همین علت بچه‌ها مدام استرس دارند که از مدرسه جا نمانند و این وضعیت ما را سخت‌تر و وظیفه ما را برای حضور در مدرسه سنگین‌تر می‌کند تا این بچه‌ها کمتر استرس را تحمل کنند.»
 او برای گذر از رودخانه شرایط سختی دارد «گاهی با معلم‌های دیگر قرار می‌گذاریم و با هم از عرض رودخانه عبور می‌کنیم، زیرا باید حتما دست‌های همدیگر را بگیریم، اما گاهی اوقات هم از برادرهایمان کمک می‌گیرم. آنها با من تا دم رودخانه می‌آیند و بعد از آنکه دست‌به‌دست هم می‌دهیم، از رودخانه عبور می‌کنیم.»

فقط سرما و آب مشکل اهالی روستا نیست
 عبور از آب آن هم به کرات مشکلات زیادی برای اهالی روستا به وجود می‌آورد، این را مظلومی می‌گوید و تاکید می‌کند که تا وقتی افراد جوان هستند، می‌توانند از آب روستا عبور کنند و جوانی و سرزندگی آنها سبب می‌شود که بر مشکلات فائق بیایند، اما ماجرا از زمانی شروع می‌شود که افراد پا به سن بگذارند.  پیر که می شوند، مشکلات‌شان شروع می‌شود. مشکلی که در خیلی از اهالی می‌شود دید. عفونت، مشکلات سنگ‌کلیه و روماتیسم از مشکلاتی است که زیاد در بین اهالی دیده می‌شود و بسیاری از آنها نیز از اثرات عبور از همین آب است.

دندان مصطفی در رودخانه شکست
 پنج دانش‌آموز از 40 خانواده روستا برای رفتن به مقطع متوسطه از روستا خارج می‌شوند. آنها نیز همان شرایط سخت عبور از سمه را دارند. مصطفی بلادی یکی از همین دانش‌آموزان است که امسال برای رفتن به کلاس هفتم ناچار است از دل این روستا عبور کند. پدرش کارگر ساختمانی است و تمام دارایی‌اش چند گوسفندی بود که برای دندان مصطفی فروخت.
 «یک روز صبح وقتی از رودخانه عبور می‌کردیم، سنگ زیر پای مصطفی در رفت و پسرم در رودخانه زمین خورد. دو دندان جلوی صورتش شکست. تا چند روز بچه مدرسه نمی‌رفت و می‌گفت خجالت می‌کشم با این دندان‌ها به مدرسه بروم، برای همین مجبور شدم دو گوسفندی که همه سرمایه زندگی‌مان بود، بفروشیم تا دندان مصطفی را درست کنیم. 18 میلیون خرج دندان او شد و در کنار فروش گوسفندها 10میلیون هم قرض کردم که هنوز نتوانسته‌ام آن را پرداخت کنم. همه مشکل ما در روستا نبود پل و محل عبور است که هیچ کسی به آن توجه نمی‌کند و سال‌هاست با این موضوع دست‌وپنجه نرم می‌کنیم، اما گره از مشکل ما باز نمی‌شود.»
 نبود پل در روستا مشکل امروز و دیروز مردم این حوالی نیست و سال‌هاست مردم این منطقه درگیر این ماجرا هستند. آنها می‌گویند تا دیر نشده کاری کنید که اگر کار از کار بگذرد، دیگر نمی‌شود جبران کرد.


تعداد بازدید :  468