فاطمه عسگری نیا|جوان و سرزنده است، اهل روستای الیمستان از توابع آمل. تمام کودکانههایش در جنگلهای الیمستان گذشته و به خاطر همین وجببهوجب این جنگل را مانند کف دستش میشناسد و راهنمای تمام مسافرانی است که به این منطقه سفر میکنند. دو دهه از زندگیاش گذشته بود که هلالاحمری شد. پوشیدن لباس سرخوسفید هلالاحمر برای او، آغازگر اولین مأموریت امدادی بود؛ نجات پسربچهای کمتوان از لبه یک پرتگاه عمیق. نامش «محمد صادقیفر» است. جوانی 30 ساله که کارنامه کاریاش پر است از مأموریتهای امدادی در کوهستان و جنگل. 9 سال است که به عضویت جمعیت هلالاحمر در آمده است و از این 9 سال به عنوان سرنوشتسازترین سالهای زندگیاش یاد میکند.
یک روز، دمدمای ظهر بود که خبر گم شدن پسربچهای در جنگل الیمستان در ده میپیچد و نیروهای امدادی یکی پس از دیگری وارد منطقه میشوند. زن پریشان و نگران خود را به خانه آقا مجتبی میرساند. زن ایمان داشته که پسر جوان این خانه میتواند کودک گمشدهاش را پیدا کند.
مادر از محمد میخواهد برای جستوجوی این کودک راهی جنگل شود: «مادرم خودش هم کوهنورد است و به منطقه آشناست، اما آنروز از من خواست تا همراه تیمهای امدادی به جنگل رفته و این بچه را پیدا کنم. بلافاصله تجهیزات مختصری که برای جنگل داشتم، برداشتم و از پدرومادر بچه گمشده، اطلاعات لازم در مورد آخرین نقطهای که حضور داشتند، گرفتم. مشخص شد برای سفر به منطقه آمدهاند و وقتی برای چیدن گیاهان معطر بهاری مشغول بودهاند از بچه غافل شده و او را گم کردهاند.
جنگل الیمستان یکی از جنگلهای زیبا و انبوه شمال ایران است، اما غریبهها به دلیل نداشتن شناخت کافی، معمولا در آن دچار مشکلات و حوادثی میشوند. منطقه موردنظر بارهاوبارها توسط امدادگران و خانواده کودک جستوجو شده، اما کسی کودک را پیدا نکرده بود. همه نگران بودند مبادا بهدلیل کمتوانی کودک، اتفاق ناگواری برای او رخ داده باشد.»
محمد با امدادگران راهی منطقه میشود. سکوت وهمانگیزی در جنگل مهآلود پیچیده بود. فریادهای امدادگران بیپاسخ بود و خبری از بچه نبود. محمد ذهنش به سمت پرتگاههای جنگلی میرود: «جنگل الیمستان پر از پرتگاههایی است که بهواسطه انبوه بودن درختان به چشم نمیآید و همواره قربانیان زیادی میگیرد. تمام طول مسیر را دعا میکردم که حدس و گمانم اشتباه باشد، اما اینگونه نبود. به فاصله کمی از فکر کردن به این موضوع بچه را در حالی که به تنه درختی لبه یک پرتگاه گیر کرده بود پیدا کردم.»
آنطور که محمد میگوید، پسربچه از شدت ترس به خود میلرزیده و از وضعیتی که در آن قرار داشته وحشت کرده بود: «با دیدن ما صدای گریهاش بالا گرفت و امدادگران نفس آسودهای کشیدند. بالا آوردن کودک کار آسانی نبود. با احتیاط از دیواره کناری پایین رفتم و از زیر درختچهای که پسرک به آن گیر کرده بود و دیگر جانی برای تحمل وزن او نداشت، بالا آمدم و موفق شدم از پشت سر پسرک را روی کول بگیرم و آهستهآهسته بالا بیایم.»
پسرک زخمی بوده و بهشدت از موقعیتی که در آن قرار گرفته بود، وحشت کرده بود. محمد ادامه میدهد: «کودک بعد از فاصله گرفتن از محدودهای که خانوادهاش حضور داشتند، سر خورده بود و به سمت این پرتگاه سقوط کرده بود. وقتی شاخه بیجان درختچه را دیدم که چطور این بچه را نگه داشته بود، به قدرت خدا ایمان بیشتری آوردم.»
دعوت به جمعیت هلالاحمر
محمد آن روز به فرمان مادرش راهی این مأموریت شده بود، اما مأموریتهای بعدی را به خواست جمعیت هلالاحمر وارد میدان شد. همین عملیات کافی بود برای اینکه جمعیت هلالاحمر آمل از محمد صادقیفر برای عضویت داوطلبانه در این نهاد دعوت کند: «بعد از انجام این عملیات جستوجو و امدادرسانی بود که از طرف جمعیت هلالاحمر برای فعالیت در حوزه امدادگری داوطلبانه دعوت شدم. برایشان ثابت شده بود تسلطم به منطقه زیاد است. جنگل الیمستان، جنگلی انبوه و پرتراکم و همواره محل انتخاب گردشگران طبیعی کشور است. برای همین هرسال شاهد گم شدن افراد غیربومی در این محدوده هستیم. بنابراین نیاز بود کسی که منطقه را مانند کف دستش میشناسد، در مأموریتهای امدادی در کنار هلالاحمریها باشد. من هم بدون هیچ مکثی این پیشنهاد را پذیرفتم.»
آقا محمد حالا بعد از گذراندن تمام دورههای آموزشی جمعیت هلالاحمر و اخذ درجه ایثار بهعنوان یک امدادگر حرفهای در آمل شناخته شده است. او در بیشتر مأموریتهای امدادی حضوری فعال و مثمرثمر دارد: «عمده فعالیتهای امدادی من بهواسطه تسلط و شناختی که از بافت کوهستان و جنگل دارم، در این بخشها متمرکز شده است.»
امدادهای ناگهانی اما پربرکت
جالب اینکه خیلی وقتها محمد صادقیفر به نیت انجام مأموریت به دل کوه و جنگل نمیزند، اما محال است که گشتوگذارهای شخصیاش بدون امدادرسانی باشد: «سال پیش قرار بود یک صعود سرعتی به دماوند را تجربه کنم. صعود سرعتی امدادی از ارتفاع 4200 متر تا ارتفاع 5610 متر که قله دماوند بود را محک زدم. این صعود چیزی حدود 3 ساعت و 25 دقیقه طول کشید. دمای هوا منفی 38 درجه تا 40 درجه بود. نتیجهای رضایتبخش برایم داشت. در راه برگشت به سمت کمپ متوجه شدم خانمی در مسیر برگشت از قله از ارتفاع 5 هزار متری سقوط کرده است. خودمان را سریع به او رساندیم، در وضعیت مطلوبی قرار نداشت. از ارتفاع 5 هزار متری تا ارتفاع 4500 متری در یخچال دماوند لیز خورده و دچار شکستگی پا شده بود.»
او در مورد امدادرسانی به این زن میگوید: «با یکی از همراهان نزدیک این مصدوم رسیدیم. نیاز به وسایل امدادی بود و برای دسترسی به این امکانات باید خودمان را به ارتفاع 4600 متری میرساندیم تا بتوانیم از بستۀ امدادی کوهستان استفاده کنیم. بعد از صعود به ارتفاع 4600 متری و انتقال بسته، کمکهای اولیه امدادی روی مصدوم انجام شد. هوا سردتر و سردتر میشد. دمای هوا به منفی 42 درجه رسیده بود.»
به گفته محمد حتی با وجود 4 نفر، امکان انتقال مصدوم به پایین کوه وجود نداشت: «مجبور شدم برای اطلاع و درخواست نیروی کمکی بیشتر، به ارتفاع 4200 متری بروم و دوباره برگردم. چارهای نبود، باید شب مصدوم را بالا نگه میداشتیم و فردا با کمک امداد هوایی او را به پایین منتقل میکردیم. با کمک امکانات، مصدوم را گرم نگه داشتیم و با راهنمایی پزشکان با کدئین درد او را کاهش دادیم. تیم امدادی 8 نفره بودیم و مصدوم را به ارتفاع 4250 متری منتقل کردیم. در پناهگاه تثبیت شده بودیم تا صبح که بالگرد امدادی با هماهنگی امدادگران به منطقه برسد. بالاخره بالگرد از راه رسید. هوا بهشدت سرد بود و امکان نشستن بالگرد وجود نداشت، اما با کمک سایر امدادگران توانستیم آسیب دیده را به داخل هلیکوپتر منتقل کنیم. مصدوم از ناحیه لگن بهشدت مصدوم و دچار شکستگی شده بود، اما از اینکه توانسته بودیم او را زنده نگه داریم، خوشحال بودیم.»
کوهستان پر از قصه و خاطره برای محمد است، خاطراتی که گاهی دلخراش و تلخ است: «ماجراهای کوهستان برای ما تمامی ندارد. خیلیهایشان دلمان را میلرزاند و خیلیهایشان هم به ما درس زندگی میدهد. سه هفته قبل از حادثهای که تعریف کردم، خبر رسید که سه نفر در ارتفاعات دماوند دچار حادثه شدهاند. دمای هوا منفی 30 درجه سانتیگراد بود. یکی از این افراد حین تلاش برای پایین آمدن از کوه متأسفانه دستکشش را گم کرده بود. بهدلیل ساعتها ماندن در سرما، آنهم بدون دستکش، دچار سرمازدگی شده بود. صبح زود بالگرد امدادی برای انتقال این افراد به ارتفاعات آمد. مصدومان در پناهگاه سوم قله دماوند، در ضلع جنوبی پناه گرفته بودند اما متأسفانه مصدومی که بدون دستکش بود، به علت سرمازدگی از ناحیه انگشتهای دست دچار سرمازدگی شدید شد و انگشتان دستش قطع شد.»