شماره ۳۴۸ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ مرداد
صفحه را ببند
از میان دفترخاطرات روزانه یک شهروند

|   طرح نو| ماندانا فتحی جو  | شهر به جایی گفته می‌شود که همگان در آن برای رسیدن به اهداف کوچک و بزرگ با تصوراتی بسیار متفاوت و گاهی دور از ذهن گردهم می‌آیند. شهروندانی که اجتماعی را تشکیل می‌دهند، در بسیاری موارد از ابتدا بدان تعلق خاطری نداشته‌اند و بر حسب تغییر شرایط و موقعیت‌های پیش آمده در زندگی مجبور به ترک زادگاه خود شده‌اند. در فضایی ناخواسته وارد می‌شوند و دورهم جمع می‌شوند. ابن‌خلدون برای نخستین‌بار مدنیت را در شکل‌گیری جامعه شهری برشمرد و نخستین ساختار شهر و شهرنشینی را قبل از سایرین بنا گذاشت. شهرنشینی به گذر از دوران روستانشینی و پایان فصل کشاورزی و دامپروری اطلاق می‌شود. حضور در مکانی که دیگر شکل کار روی مزرعه و پیشه‌وری شغل اهالی آن نیست و صنعت و زندگی ماشینی جایگزین آن می‌شود. به‌خصوص در عصر حاضر که علاوه‌بر ماشین و ماشین زدگی، همگان به دنبال آن هستند تا برای به‌دست آوردن زندگی بهتر و جا نماندن از سایرین به هرکاری دست بزنند. همه با شتابی غیرمعقول و باور نکردنی، به‌دنبال کسب موقعیت به‌خصوص اگر به قدرت نزدیکتر باشد، برایشان ایده‌آل‌تر است، درحال دویدن هستند و برای به‌دست آوردن شهرت به‌خصوص اگر گیشه پسند یا رأی‌آور باشد از هیچ کاری دریغ نمی‌کنند.  حتی گاهی غصب اموال دیگران را در ذهن خود ترسیم می‌کنند. آنها در یک مسابقه تمام نشدنی با هم به رقابت طاقت فرسایی می‌پردازند. انگار همه بر ماشین مسابقه‌سوار شده‌اند و با تمام وجود و بدون درنگ برای عقب نماندن از قافله در مسیری نامعلوم در حرکت هستند. این نمایی از شهری است که در آن زندگی می‌کنیم، به قول برخی، فقط زندگی می‌گذرانیم و هیچ از آن عایدمان نمی‌شود، جز روزمرگی. البته چرا علاوه بر اینها چیزهای دیگری هم برایمان به ارمغان آورده است، مثل دردسرهای مختلف شهری که از اول صبح تا پایان شب تمامی شهروندان را به خود مشغول می‌سازد. روی سخنم به مشکلات و ناهنجاری‌های خاص شهرنشینی است که کم و بیش همگان به آن گرفتار هستیم.  معضلاتی که تنها می‌توان آنها را در شهرهای بی در و پیکری مشاهده کرد که نگاه مردم به روابط درست اجتماعی بسیار تیره و به دور از حقوق شهروندی خارج از قواعد رقم می‌خورد. در آن‌جا خبری از قانونمندی و اجرای حقوق واقعی شهروندی به درستی مشاهده نمی‌شود. حتما در صفحات مختلف حوادث به خبرهای ریز و درشتی ازجمله زورگیریهای و کیف‌قاپی‌های مکرر برخورد کرده‌اید. دزدیدن کیف و لوازم مردم در وسایل حمل‌ونقل عمومی که یک امر عادی است. مخصوصا اگر بخواهی تجربه سوار شدن بر بی.آر.تی که همه آن را اتوبوس خارج از مسیر اصلی خیابان می‌نامند را به خوبی کسب کنید، بد نیست در فشردگی و همجواری با جیب‌برهای حرفه‌ای یک مسیر را به دلخواه از پایین شهر تا بالای شهر برگزینید. حتما به چشم خود حس زیر پاگذاشتن طبیعی‌ترین حقوق هر شهروندی را در طول مسیر می‌توانید ببینید. از اینها گذشته تاکنون چقدر توانسته‌ایم با دقت به فضاسازی‌های شهری که هر‌ سال عوارض آن را می‌پردازیم، نگاه کنیم. تنها زمانی می‌شود، طبیعت ساخته شده زحمت کشان شهرداری را به خوبی دید، یا شهر در تعطیلات به سر ببرد یا به دور از گرد و غبارها و دودهای همیشگی، چیدمان شهری را از میان اتوبان‌های به هم تنیده برای مدتی کوتاه نظاره کنید. در این شهر اتفاقاتی هر روز در شرف وقوع است. گاهی به تجربیات تلخ و شیرینی از زندگی شهری برخورد می‌کنیم. اما نباید از یاد ببریم که در این شهر با تمام مشکلات و معضلاتی که داشته و دارد، بسیاری از ما تجربیات شیرین زندگی‌مان را هم در آن داشته‌ایم.  بر این اساس خاطره یکی از شهروندان را که در پایتخت زندگی می‌کند و هر روز تمامی مسائل و مشکلات ریز و درشتی زندگی شهری را پشت سر می‌گذارد، برایتان بازگو می‌کنیم.
تجربه   بد
همین که از در دانشگاه به سمت خودروام که در کنار خیابان اصلی پارک بود، در حرکت بودم، فقط در مدت چند صدم ثانیه نقش بر زمین شدم. تنها می‌دانستم به زمین خورده‌ام و بدنم به شدت درد می‌کند. اول احساس کردم، خودرویی به من زده است و با آن ضربه‌ای که به من خورده است، کم‌کم دست و پایم شکسته است. آن‌قدر شوکه شده بودم که توان بلند شدن روی پاهایم را نداشتم. حتی رانندگان تاکسی که در کنار خیابان برای سوار شدن مسافران‌شان منتظر بودند هم نمی‌دانستند چه اتفاقی برای من افتاده است. تنها در ظرف چند ثانیه در پر رفت و آمد‌ترین خیابان مرکزی شهر، در میان آن همه رهگذر سواره و پیاده این اتفاق برای من رخ داده بود. یکی از دانشجویانم که طبق معمول بیرون از دانشگاه درحال بالا و پایین رفتن بود و داشت به قول خودش وقت دانشگاه را به خوبی صرف می‌کرد، با هراس به سمت من آمد و گفت: خوبید استاد. فقط به او جواب دادم به‌شدت درد دارم و نمی‌توانم روی پایم بایستم، شاید شکسته باشد. کم‌کم تمام دانشگاه با شنیدن این اتفاق با حیرت در کنارم جمع شدند. بسیاری از دانشجویان معتقد بودند این یک حادثه از پیش تعریف شده و حتما استاد به کسی نمره نداده است و آمده‌اند تا از ایشان انتقام بگیرند، استاد را مضروب کرده‌اند و در رفته‌اند. اما من نمی‌توانستم به آنها بگویم آیا واقعا به شما هم نمره ندهم، این کار را برای انتقام گرفتن از من انتخاب می‌کنید؟ آیا رسم جوانمردی در این شهر مرده است که بدون در نظر گرفتن شرایط فرد، با بی‌رحمی تمام اموال دیگران به یغما برده می‌شود؟ آن هم در روز روشن. فقط به آنها گفتم یک موتور با دو راکب کیفم را زدند. تنها چیزی که در دستم مانده بود، سوئیچ خودروام بود. کیفم را دزدان در طرفه‌العینی زده و از آن‌جا گریخته بودند. برایم جالب بود، چرا که در آن لحظه هرکسی با اظهارنظری تجربیات خانوادگی و فامیل‌های دور و نزدیک خود را از سرقت‌های مختلف تعریف می‌کرد و معتقد بودند دیگر در این شهر نمی‌توان با امنیت جایی رفت. انگار کیف‌قاپی یک عمل طبیعی است و در این اجتماع که همه نوع آدم با رفتارها و باورهای مختلف در کنار هم زندگی می‌کنند، کنترل این همه افراد، مسلما برای ماموران انتظامی کار بسیار مشکلی است.  عکس‌العمل مردم به کیف‌قاپی و زورگیری بسیار طبیعی شده است. چون در هر لحظه، دزدان با موتورهای تندروی خود به راحتی می‌آیند وارد حریم خصوصی یا حتی عمومی دیگران می‌شوند و کیفی را به زور از دست فرد می‌گیرند و می‌روند و هیچ‌کس هم جلودار آنها نیست. دقیقا سر همان خیابان اصلی کلانتری قرار داشت. خیلی برایم جالب شد، چون تازه متوجه شدم، دختر رئیس کلانتری هم برحسب اتفاق در همان دانشگاه درحال تحصیل است. با اطلاع به 110 تازه متوجه شدیم، به دلیل حضور دختر رئیس کلانتری در دانشگاه، گشت‌های پی در پی در آن محوطه بیشتر از جاهای دیگر صورت می‌پذیرد. اما از شانس بد من، آن لحظه هیچ گشتی نبود تا به داد من برسد. با همه این تفاسیر، هنوز هم معتقدم چهره شهر من بسیار غمگین است.  آفتابش به غروب دلگیری بدل شده که دیگر نمی‌توان به راحتی و با اطمینان در کوچه‌ها و خیابان‌هایش قدم زد. هر روز شاهد زورگیریهای خونینی در این شهر هستیم که گاهی به جراحت‌های بسیار جدی و مصدومیت‌های شدید شهروندان منتهی شده است.  امنیت به‌دلیل مشکلات و زیاده‌خواهی‌های برخی به شدت تهدید می‌شود. صفحه حوادث پر از این اتفاقات است که هر روز در آن می‌بینیم و به راحتی از کنارش می‌گذریم. اما این یعنی شهروندان شهرم دیگر به درد دیگران توجهی ندارند. زیرا خود را در میان مشکلات ریز و درشت زندگی به عمد یا غیرعمد غرق کرده‌اند و بی‌تفاوت از کنار مشکلات همشهریان‌شان می‌گذرند. معضل کیف‌قاپی‌ها در شهر من بیش از پیش نشان از ناامنی می‌دهد و این ناهنجاری اجتماعی ظرف یکی، دو‌ سال اخیر ایجاد نشده است، بلکه این ماحصل سوء مدیریت‌های چندین دهه است که روی هم انباشته شده و جوانان مستعد و به‌خصوص راحت طلب و بیکار را به این مسیر کشانده است. نمی‌دانم چگونه می‌توان دوباره چهره شهر را تغییر داد.  
تجربه خوب
زمانی‌که همه برای کمک و یاری رساندن به دیگران داوطلب می‌شوند، بهترین فرصت دیدن لحظه‌های خوب زندگی است.  درحالی‌که برای عبور یک نابینا جوانی داوطلبانه به سمت او می‌دود یا کودکی رسم کمک کردن به سایرین را با نگاه کردن به دست بزرگترها باز می‌آموزد. بهترین لحظه‌هایی است که می‌توان شور شهروندی را در میان عواطف برخی همچنان مشاهده کرد.  اگر به روزهای سپری شده در دفتر زندگی خود سری بزنیم.  روزهای تلخ و شیرینی بر ما گذشته است. اما همیشه، بهترین خاطره‌ها زمانی نقش می‌بندد که روح زندگی و مهربانی در میان همه مشاهده شود. مهم‌ترین وظیفه شهروندی رعایت حقوق آن است. اگر روزی حقوق دیگران را به عمد یا غیرعمد زیر پا نگذاریم، آن روز بهترین روز زندگی است. 


تعداد بازدید :  95