جمشید کیانفر مورخ
بیش از 3 دهه است که طرح ترافیک در این شهر معظم یا دارالخلافه اجرا میشود و هریک از شهروندان خاطرات خوش و ناگوار از این طرح دارند. در آغاز نمیدانم کدامیک از موسسات دولتی مجری و کارگزار این طرح بود، چراکه مجریانش مردم کوچه و بازار بودند با البسه معمولی بنده و شما که سر هر کوچه پسکوچهای میایستادند و از ورود خودروهای بدون مجوز و آرم جلوگیری میکردند. ما هم معضل ورود به محدوده طرح داشتیم و هر روز به بهانهای از کوچه پسکوچهای مجوز ورود دریافت میکردیم، با بعضی دوست شدیم و سلام و علیکی و خوشوبشی، به هر صورت در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد.
چندسال بعد طرح طرافیک یکپارچه در اختیار اداره راهنمایی و رانندگی قرار گرفت، این را میشد از البسه متحدالشکل راهنمایی و رانندگی دریافت و بهجای آن دوستان قدیم، سربازانی با لباس یونیفرم مستقر شدند بر سر هر کوی و برزنی در ابتدای محدوده طرح ترافیک.
و چنین شد که باز مشکلات ما روزافزون بود برای ورود به طرح، باز همان شیوه نخستین را پیشه کردیم و هر روز با بهانهای به محدوده طرح وارد میشدیم و گذرمان معمولا از کوچه پسکوچههای داخل محدوده بود و در خیابانهای اصلی ظاهر نمیشدیم که مبادا با افسران و درجهداران راهنمایی و رانندگی قبض بهدست مواجه شویم. گرچه گاهی از پس دیواری مامور محترمی قبض بهدست و با لبخند ملیح ظاهر میشد و وسط کوچه میایستاد و گویی مجرم خطرناک فراری را دستگیر کرده و بدون سوال و جواب قبض جریمهای تحویلمان میداد و بس. و معمولا 2، 3 قبضی در ماه در جیبمان بود تا سربرج شود و بپردازیم که دوبرابر نشود.
در یکی از این رفت و آمدهای داخل محدوده طرح ناگزیر بودم که حدفاصل یک تقاطع را از خیابان اصلی بروم و یکی از افسران دستور توقف دادند و قبل از اینکه خودرو را خاموش کنم و پیاده شوم و بهانهای برای ورود بیاورم، نزدیک خودرو آمده بودند، سلامی دادم و دیدم روی صندلی عقب خودرو را نگاه میکنند، سر برگرداندند و جواب سلام دادند و پرسیدند چه کارهای؟
در جواب بیاختیار گفتم، کتابدار... فرمودند پس اهل کتابی و خلاف میکنی و قانونشکنی. گواهینامهام را خواستند و بهمحض دیدن نام بر گواهینامه نظر دیگر بر کتابهای روی صندلی عقب خودرو انداختند و گفتند: از شما بعید است آقای... اهل قلم هم که هستید، بهجای ارشاد، خود خلاف میکنید. درمانده شدم که چه بگویم. در سکوت من، نامم را بردند و گواهینامه را پس دادند و فرمودند بفرمایید و دیگر تکرار نشود.
تشکر کردم و بهراه افتادم و همین سر آغازی شد برای دوستی با یکی از افسران راهنمایی و رانندگی. پس از جدا شدن تازه متوجه شدم که کتابهای روی صندلی از کارهای خودم بود که تازه انتشار یافته بود. اهل کتاب بود و مطالعه، معلومات تاریخیاش فوقالعاده بود، اقرار میکنم گاهی در بحث با او کم میآوردم.
بعدا مسیر روزانهام همان خیابان بود، سلام و علیک و خوشوبشی و رفتن بهسر کار. یک روز دعوتش کردم به چای در اداره، پذیرفتند و بعد از آن چندباری به دیدنم آمدند و دوستی ما مستحکمتر شد.
روزی سرکار بودم که با لباس شخصی تشریف آوردند، جا خوردم و سراغ یونیفرمش را گرفتم. گفت در مرخصیام، آمده تا گپ بیشتری بزنیم. در صحبتهایمان دریافته بودم که حافظهای قوی دارد و انسانی با مطالعه و کتابدوست است و از اینرو آن روز را مرخصی گرفته بود که با خیال راحت و بیدغدغه بیایند تا بحثی را که در دیدار قبلی نیمهتمام مانده بود از سر بگیریم و نظریات جالب و متقنی ارایه میداد. دیدم هوا پس است و قطعا ازعهدهاش برنخواهم آمد. به هر صورت بحث شروع و برخلاف تصور من زود پایان یافت.
همنشینی با او غنیمتی بود چون در بحث جدل نمیکرد، خوب گوش میداد و پخته و متین جواب میداد و سخن میگفت. آن روز بعد از آن بحث از روی شیطنت پرسیدم دوست عزیز؛ شما که این همه معلومات تاریخی و اجتماعی دارید و اکثر منابعی را که من کتابدار میشناسم مطالعه کردهاید، از تاریخچه راهنمایی و رانندگی چه میدانید؟
گفت تقریبا هیچ، چون مطالعهای ندارم، فقط محیط کار و تشکیلات اداری و سلسلهمراتب را میشناسم و قطعا سوال شما این نیست و خوشحال میشوم که شما بگویید اما بهصورت روایی. خیلی ساده توپ را بهزمین من انداخت تا من باشم و شیطنت نکنم. چنین شروع کردم:
خیلیها فکر میکنند که اداره راهنمایی و رانندگی با ورود خودرو تأسیس یا دایر شد، البته بیراه هم نمیاندیشند، اما قبل از ورود خودرو هم راهنمایی و رانندگی وجود داشت و حتی قوانین منعتردد در ساعات خاص نیز اجرا میشد. با تعجب نگاهم کرد و گفت چطور؟
در جواب گفتم: بله وجود داشت، از زمانی که انسان از وسیلهنقلیه استفاده میکند تا امروز در هر مقطعی بهصورتی و با نامهای متفاوتی تشکیلات وجود داشت. چرا راه دور برویم در همین شهر تهران در دوره قاجار تشکیلاتی بود بهنام احتساب و ریاستش را هم محتسبی برعهده داشت. این تشکیلات را میشود امروز با شهرداری مقایسه کرد، تقریبا با اندک اختلاف، وظایفشان یکی بود. محتسب، افزون بر نظارت تسعیر یا بهای اجناس، نظافت خیابانها و آبپاشی گذرها و نظارت بر تقسیم آب و... را هم برعهده داشت. یک ادارهای هم بهنام دواب یا چهارپایان داشت و قوانینی برای چهارپایان و تردد آنها. مثلا در روز از ساعات خاصی قافله شتران حق تردد نداشتند و میبایست در کاروانسرایی نزدیک دروازه اتراق کنند یا کسانی که وسیله سوخت تنور نانوایان را که غالبا چوب بود میبایستی قبل از ساعت 6 در جلو نانوایی بار خود را تخلیه کنند یعنی همان قانونی که شما امروزه اجرا میکنید و منع تردد وسایط نقلیه سنگین در روز یا در برخی از خیابانها و در عوض شبانه اجازه تردد دارند و بار آجر یا آهن خود را از ساعت 10 شب به بعد میتوانند تخلیه کنند، حال گور بابای بنده اگر مریض هستم خودرو کمپرسی ساعت 11 یا 12 شب آجر تخلیه میکند برای ساختمانی که در کنار منزل مسکونی ما ساخته میشود یا تریلی آهن را تصور بفرمایید و قس علی هذا. مجری این قوانین در آن روزگار اداره دواب بود.
بعدها که خودرو یا بهقول مردمان آن زمان اتول وارد تهران شد، در آغاز مشکلی نبود چون یکی، 2 عدد بیشتر نبود؛ اما به مرور زمان بیشتر شد و مسائل و مصائبش را بهوجود آورد و گاه شکایت از رانندگان که طواف بساط فروشی را زده و له کرده و رفته است یا به انسانی برخورد کرده، جز رنگ خودرو وسیله دیگری برای شناخت نبود و معضلی شده بود برای اداره نظمیه و دایرهتامیناتش در جستوجوی مقصر.
به پیشنهاد اداره تامینات قرار میشود که نام مالک خودرو را روی خودروها درشت و خوانا بنویسند تا در صورت تقصیر، شناخته شوند و صد البته این قرار شامل حال سفارتخانهها هم میشد.
در این زمان سفیر انگلیس پیشنهاد کرد که این کار درست نیست و بیایید مثل کشورهای اروپایی خودروها را شمارهگذاری کنید و به رانندگان که در آن روزگار شوفر میگفتند، آموزش دهید. چنین کردند و برای آموزش دادن و صدور گواهینامه یعنی همان تصدیق اداره ویژهای بهنام اداره راهنمایی و رانندگی تأسیس کردند که انصاف در آغاز یا همان روزگار کارش راهنمایی بود و از قبوض جریمه خبری نبود. بعدها برای رانندگان خاطی جریمه هم در نظر گرفتند و با ازدیاد خودرو یا اتول دایره عملکرد راهنمایی و رانندگی بیشتر شد تا جایی که دیگر از راهنمایی در خیابانها اثری نماند و در عوض...
دوست بزرگوار حرفم را بریدند و فرمودند: در عوض جریمه جای راهنمایی را گرفت و حال بهتر است که بگوییم اداره جرایم رانندگی نه راهنمایی و رانندگی.
خدایش خیر دهاد مرد نازنینی بود و خیلی راحت جمله مرا کامل بیان فرمودند. با گذشت زمان از آن دوست بیخبرم، نمیدانم هنوز سرکار هستند یا چو من با زن نشسته شدهاند. هرکجا هست، خدایش
بهسلامت دارد.