شهرام اقبالزاده نویسنده
داشتم کتابی به اسم «شهر و تجربه مدرنیته» را میخواندم که مدرنیته را در سیر تحول زندگی ایرانیان و بازتاب در ادبیات داستانی بررسی کرده بود. ما از مشروطیت تا حالا تجربه جدیدی را داریم که در اثر ورود مدرنیزم و مدرنیته به وجود آمده است. در تفاوت این دو میگویند که مدرنیزاسیون آن بخش سختافزاری است که توسعه مادی را در نظر دارد و مدرنیته آن بخش نرمافزاری و فرهنگی است. به این معنی که انسان مدرن چگونه باید باشد که براساس نگرش نو و اومانیسم به دموکراسی میرسد و مسائلی مانند اینکه حق رأی همه برابر است و همه در برابر قانون یکسان هستند. یکی از پارادوکسهای جامعه مدرن همین حقوق برابر صوری و نابرابری اجتماعی است. نابرابری اجتماعی را ما در زمان زمین داری و اقتصاد معیشتی داشتیم که در آن زمان استبداد شدید شرقی هم به آن اضافه شده بود به این معنا که شاه ظلالله بود و بقیه رعیت یا حتی بنده بودند. هنوز هم متاسفانه در تعارفات میگویند بنده که یعنی من بنده توام، یا عدهای پیشتر میروند و میگویند بنده بندگان.
بههرحال کالبد شهری بهعنوان کالبد مادی مربوط به پیش از مدرنیته است اما تضاد شهر و روستا همواره وجود داشته و خانهای بزرگ دوگانه زیست بودند، قلعهای در یکی از دههای مهم داشتند و پایگاهی نیز در شهر. تهران هم قلب و هم مغز ایران است. دیوید کاروی یک کتاب دارد به نام پاریس و مدرنیته که در آن میگوید پاریس یعنی کل فرانسه. تهران نیز که یک ده ییلاقی خوش آب و هوا بود، شده قلب و مغز ایران و همه تناقضهای مدرنیته را در خودش دارد. اولین پارادوکس این است که مدرنیزاسیون ما وارداتی است چون درونزا نبوده و متاثر از غرب است. بنا بر این نه تفکر، فکر و فرهنگ مدرن شده و نه زیرساختها شکل گرفته.
تجربههای ما در شهر بسیار خاص است و این تناقضها را با خود حمل میکند. من در اصل روستازاده هستم و همان موقع هم که خانها هم در ده قلعه داشتند و هم در شهر خانه، یکی از کارهایمان این بود که تابستانها به ده میرفتیم و پاییز تا پایان امتحانات در شهر میماندیم. با توجه به این تجربه فکر میکنم اصل پارادوکسها که خاطرات زندگی شهری مرا تشکیل میدهند، جدایی انسان از طبیعت، جدایی انسان از انسان و جدایی انسان از خداست. من این پارادوکس را خوب میفهمیدم چون دلبستگیام به ده بود زیرا روابط در آنجا براساس آشناییهای رو در رو بود. در شهر خیلی از افراد یکدیگر را نمیشناختند و روابط سرد بود. یکی از ویژگیهای اقتصاد معیشتی این است که همه روابط چهرهبهچهره و مبتنی بر شناخت و دادوستد کالا به کالا است. اما در شهر اینطور نیست شما نمیدانید مصرفکننده چه کسی است. در شهر همه از پشت کالا همدیگر را میبینند، وقتی میروم مغازه کاری ندارم از چه کسی خرید میکنم. در تهران هیچکس کسی را نمیشناسد. روابط سردتر شده و به خاطر تشدید پارادوکسها نهتنها تناقضهای شهر و روستا و اقتصاد معیشتی و بازار حل نشده که اینها روابط را خیلی پیچیده و پر از پارادوکس کرده است. صداوسیما نمونه بارز این پارادوکسهاست که بین شعارهای معنوی و تبلیغات مادی سرگردان است.
از طرفی از خوبیهای زندگی شهری این است که سطح آگاهیها بالا رفته و مردم به حقوق خودشان بیشتر آشنا شدند و مشارکتشان بیشتر است. این مشارکت، مسئولیتهای سیاسی، اجتماعی و مدنی نیز به همراه دارد. در این جاست که باز هم پارادوکسها به میان میآیند. از یک طرف آزادی قلم و بیان را اعلام میکنیم از طرفی جلویش را میگیریم. این باعث میشود خشونت روزبهروز تشدید میشود و میبینیم که جامعه ما چهره خشنی دارد. دوم خرداد باعث شد کمی روحیهها باز شود اما دوباره تغيير كرد و این باعث شد مردم سرخورده شوند. ما در فضای بیم و امید هستیم. یأس و امید با هم در جنگند چون شعارها با عمل فاصله دارند و خشونت روزبهروز در جامعه بیشتر میشود. با وجودی که فرهنگ ما چه در حوزه عرفانی چه در حوزه عشقی مبتنی بر محبت است.