شماره ۳۴۸ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ مرداد
صفحه را ببند
یک کتاب، یک صندلی و یک فنجان چای

شهلا   لاهیجی مدیر انتشارات روشنگران

اگر بخواهم بهترین و بدترین اتفاق زندگی شهری که تاکنون با آن مواجه شده‌ام را بازگویم، باید به سال‌ها پیش بازگردم. سال‌هایی که در آن بهترین اتفاق زندگی شخصی و اجتماعی‌ام رخ داد.  اتفاقی که از دوران کودکی آرزوی آن را داشتم و از سویی به گمان من می‌توانست اتفاق موثری در زندگی اجتماعی و شهری مردمی باشد که با آنها زندگی می‌کنم و آن هم ایجاد پاتوق فرهنگی روشنگران بود. مکانی که توانستم با هزینه شخصی و فروختن آپارتمانم و پس از اخذ مجوزهای لازم، آن را در طبقه سوم سینما ایران برپا کنم و پس از مدتی نیز تبدیل به جایی شود برای تعامل آدم‌ها با یکدیگر و کتاب خواندن آنان. جایی که برایش شعار «یک کتاب، یک صندلی، یک فنجان چای» را در نظر گرفتم و پس از گذر زمانی اندک بدل به مکانی شد که بسیاری از اهالی فرهنگ و مردم عادی از آن استقبال کردند. در آن‌جا حدود 12‌هزار جلد کتاب برای فروش و 4 ‌هزار جلد کتاب برای خواندن در همان مکان تهیه شده بود.
چندین میز و صندلی و چای وجود داشت تا افرادی که به آن‌جا می‌آیند با فراغ‌بال و راحتی به کتابخوانی بپردازند. در این مکان تمام اتفاقات حول محور کتاب می‌چرخید. ما شب ناشر، شب نویسنده، شب مترجم و... برگزار می‌کردیم. نمایشنامه‌خوانی داشتیم و فیلم‌های کانون مستندسازان و بسیاری دیگر از فیلم‌های برگزیده و خوب را اکران می‌کردیم و از افراد متخصص برای نقد دعوت می‌شد. بسیاری اما بر لفظ پاتوق ایراد گرفتند و آن را لفظ نادرستی دانستند اما واقعیت این است که پاتوق، ریشه‌ای تاریخی دارد و درحقیقت به معنای محل پیمان است و همچنین در زورخانه‌های قدیم نیز از این لفظ استفاده می‌شده است.
با این وجود ما تمامی فعالیت‌هایمان به‌صورت قانونی بود و البته تمامی تلاش من نیز برای ایجاد فضایی فرهنگی بود که در آن بتوانیم کتاب و کتابخوانی را گسترش دهیم و افراد را در فضای پرکشاکش شهر به یکدیگر نزدیک کنیم. فضایی سالم که جوانان و اهالی فرهنگ در آن احساس امنیت می‌کردند و می‌توانستند با آن ارتباط برقرار کنند و به این ترتیب می‌توانم بگویم که بهترین اتفاق زندگی شهری من فعالیت 11 ماهه این پاتوق فرهنگی بود.
 اما بدترین اتفاق زندگی فردی و اجتماعی من نیز بسته‌شدن این مکان بود. آن هم بدون دلیل خاص و به همین دلیل نیز همواره و هنوز این پرسش برایم مطرح است که چرا این اتفاق افتاد و چرا فضایی که با هزینه شخصی من دایر شده بود و می‌توانست تأثیر بسزایی در علاقه جوانان به کتاب ایجاد کند و آنان را از فضاهایی چون کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها دور سازد، باید بسته شود؟ چرا که شهر ما همواره به وجود چنین اماکنی نیاز داشته و دارد و در آن زمان هم این پاتوق‌فرهنگی جزو تنها مکان‌هایی از این دست بود که متاسفانه عمرش بسیار کوتاه بود و اجازه فعالیت بیشتر به آن داده نشد و این امر غم بزرگی برای من به همراه آورد.
 به این ترتیب بهترین خاطره من، یک کتاب، یک صندلی و یک فنجان چای بود و بدترین اتفاق هم بسته شدن آن...

 


تعداد بازدید :  137