شماره ۲۳۳۰ | ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ شهريور
صفحه را ببند
گفت‌وگوی «شهروند» با پدر اهورا که در 2 سالگی به طرز وحشتناکی کشته شد
کاش می‌توانستم پسرم را نجات دهم

شهروند| چهار سال گذشته است. چهار سال تلخ از آن روز شومی که پسربچه شمالی قربانی یک جنایت سیاه شد. کمتر کسی است که با شنیدن نام اهورا اشک در چشمانش حلقه نزند. کمتر کسی است که این پسربچه را نشناسد. بچه دو ساله‌ای که در خانه‌شان هدف حمله وحشیانه ناپدری‌اش قرار گرفت. صدای گریه‌ها و فریادهایش به جایی نرسید. با آن بدن نحیفش نتوانست از خودش دفاع کند. زیر شکنجه تاب نیاورد و نفس‌هایش قطع شد. در آن روز پاییزی بی‌دفاع و بی‌صدا جان باخت. اهورای دو ساله مورد آزار و اذیت ناپدری‌اش قرار گرفت و بر اثر تقلا و ضربه به سرش جان داد. ماجرایی که تمام مردم جامعه را تحت تأثیر قرار داد. حالا چهار سال از ماجرا می‌گذرد. چهار سال تلخی که برای پدر اهورا تلخ‌تر هم گذشت. داغی که برایش هنوز هم تازه است.
هیچ دلخوشی تسکین دردهایش نمی‌شود. کاش آن لحظه کنار پسرم بودم و او را نجات می‌دادم. این جمله بارها و بارها در ذهنش تکرار می‌شود. آنقدر تکرار کرده که جزئی از زندگی‌اش شده است. کاش می‌توانست پسرش را نجات دهد. این ای کاش‌ها او را از پا درآورده است. عذابش پایانی ندارد.

جدایی از پدر
با اعدام قاتل شاید کمی خیالش راحت شده باشد، اما هنوز هم می‌سوزد از داغ پسر کوچکش: «من عاشق اهورا بودم، ولی بعد از طلاق طبق دستور دادگاه بچه به مادرش سپرده شد. خیلی زود بود که فهمیدم همسر سابقم با یک مرد زندگی می‌کند. باورم نمی‌شد. داشتم با وکیلم مدارک جمع می‌کردیم که شاید بتوانم حضانت اهورا را زودتر از مادرش بگیرم، ولی مرگ او را امان نداد. مدتی بود که مادر اهورا او را پیش من نمی‌آورد. قرار بود روزهای سه‌شنبه پسرم پیش من باشد. اما چند بار مادرش بهانه آورد و من موفق به دیدن پسرم نشدم. با این حال آخرین باری که او را دیدم متوجه سوختگی روی دستش و آثار ضرب و جرح روی بدنش شدم. بعد از آن عزمم را بیشتر جزم کردم تا پسرم را بگیرم.»

قتل و تجاوز
پدر اهورا در گفت‌وگو با «شهروند» ادامه می‌دهد: «از همسایه‌های آنان تحقیق کردم و متوجه شدم که هر دو مواد مصرف می‌کنند. حتی افراد غریبه هم به آن خانه رفت‌وآمد می‌کنند. به حضانت پسرم نزدیک می‌شدم که آن اتفاق افتاد. آن روز یعنی 22 مهر سال 96 من در رشت نبودم. با من تماس گرفتند و گفتند که اهورا در بیمارستان است. بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم. به من گفتند که بچه‌ام ضربه مغزی شده و جان باخته است. آنجا بود که از حرف‌های همسایه‌ها متوجه این ماجرا شدم. اینکه با صدای ناله پسرم به خانه آنها رفته‌اند، بعد هم پیکر نیمه‌جان اهورا را در حالی که غرق در خون بود، داخل خانه پیدا کرده‌اند. حتی به گفته همسایه‌ها آن مرد خیلی خونسرد روی مبل نشسته بود. اهورا آنقدر حالش بد بود که ضریب هوشی‌اش به ۶درصد رسیده بود. روی بدن و صورتش آثار کبودی شدید بر جا مانده بود. دنده‌های اهورا شکسته بود. گوش‌هایش هم به طور وحشیانه‌ای پیچانده شده بود. در بیمارستان بود که تشخیص دادند اهورا مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. همسایه‌ها بچه مرا شسته و به بیمارستان رسانده بودند. وقتی به بیمارستان رفتم مادر اهورا نبود، به خانه برگشته بود، چمدانش را بسته بود و می‌خواست با قاتل فرار کند. با این حال قاتل فردای همان روز توسط پلیس دستگیر شد. او همان ابتدا به قتل بچه من اعتراف کرد.»
اجرای حکم
با این حال قاتل در دادگاه اعترافاتش را پس گرفت. او مدعی شد که فقط برای عوض کردن پوشک بچه او را به حمام برده، اما بچه سر خورده و ضربه مغزی شده است. با این وجود تمام مدارک نشان از تجاوز و قتل داشت. قاتل اهورا ١٦ آذر ماه‌ سال 96 در دادگاه کیفری یک استان گیلان به قصاص، زندان، شلاق و تبعید محکوم شد. این حکم به تأیید دیوان‌عالی کشور رسید و درنهایت روز 22 فروردین سال 97 پس از تشریفات قانونی، استیذان از رئیس قوه قضائیه و تقاضای قصاص از سوی ولی‌‌دم به اجرا درآمد. قاتل اهورا در محوطه زندان رشت قصاص شد: «مادر قاتل همراه برخی از اعضای خانواده‌اش برای گرفتن رضایت آمده بودند. اما قاتل هنگام اجرای حکم هیچ درخواستی برای گرفتن رضایت و بخشش نداشت. من شخصا حکم را اجرا کردم. همراه با مادر و وکیلم در زمان اجرای حکم حضور داشتیم، اما مادر اهورا و وکیل مادر اهورا در محل اعدام حاضر نشدند.»

حسرت نجات
هنوز هم عذاب می‌کشد. هنوز هم درد دوری از پسرش او را آزار می‌دهد: «حسرت‌های زیادی در دلم مانده است. من عاشق همسر سابقم بودم. اما در زندگی با او خیلی عذاب کشیدم.  سال 88 بود که با او ازدواج کردم. خیلی عذاب کشیدم. مشکلات اخلاقی داشت، برای همین توافقی از او جدا شدم. ولی طبق قانون اهورا تا هفت سالگی باید پیش مادرش می‌ماند. همین مسأله باعث نابودی زندگی پسرم شد. کاش بیشتر تلاش می‌کردم تا پسرم را از این زن بگیرم. ای کاش آن لحظه آنجا بودم و می‌توانستم اهورای کوچکم را نجات دهم. این حسرت‌ها زندگی مرا نابود کرده است.»


تعداد بازدید :  749