مریم رضاخواه| هوتک روستای جماعتزهی پلان چابهار سلسله مرگهای دو کودک خانواده آقای «درمان » را در دل خویش ثبت کرده است. آتنای 4 ساله در همان هوتکی غرق شد که قتلگاه عمهاش هم بود. سریال این مرگها از 6 سال پیش کلید خورد. همان روزی که سحر 7 ساله قربانی استخر عمیق روستایشان شد. حالا تاریخ تکرار شده است. آتنا هم گرفتار همان آب مردابگونه در چندمتری خانهشان شد. شاید مرگهای زنجیرهای کودکان بلوچ در هوتکها چنان تکرار شده است که گوشها خو گرفتهاند، اما این درد و رنج بیپایان برای خانواده «درمان» فاجعه است. قیوم 39 ساله هنوز لحظات مرگ خواهر 7 سالهاش در سرش رژه میروند. خوب به یاد دارد که پدرش و روستاییان چطور تقلا کردند تا سحر 7 ساله را از عمق 7 متری هوتک نجات دهند اما مرگ به سرنوشتش سنجاق شده بود. سحر در استخر مرگ جان داد. تصویر بیجان سحر از همان روز از ذهن برادر خط نخورده است، اما برادر سوگوار با گذشت 6 سال دوباره رخت عزا بر تن کرده و داغدار دختر 4 سالهاش آتناست. همان دختر بچهای که در هوتک روستای جماعتزهی پلان غرق آب شد.
هوتکها تنها سرگرمی کودکان روستا
«قیوم درمان» پدر آتنا و برادر سحر است. پدری که از ناراحتی نمیتواند کلمات را کنار هم ردیف کند. از روزی میگوید که پیکر بیجان دخترش را از اعماق استخر 50 متری گرفتند. «برای نماز ظهر به مسجد رفته بودم . همسرم هم در خانه نماز میخواند. آتنا از مادرش پول گرفته بود که برای خرید به مغازه برود. اصلا قرار نبود که در این گرما بازی کند. از وقتی خواهرم سحر در هوتک غرق شد خیلی مراقب بچههایم بودم. هرگز اجازه نمیدادم در کنار این استخرها بازی کنند، اما چه فایده. هیچ اسباببازی و وسیله سرگرمی و تفریح برای کودکان روستایی فراهم نیست. این کودکان ناخودآگاه جذب هوتکها میشوند. چون تنها سرگرمیشان همین برکههای آب است. وقتی از نماز برگشتم. همبازیهای آتنا را دیدم که کنار هوتک بالا و پایین میپرند.»
فریاد کمکخواهی
امامه و سودا دو سال بیشتر ندارند. همبازیهای آتنا در روستا بودند. دو دختر بچهای که حتی کلمات را نمیتوانند بهدرستی ادا کنند اما پدر از اشاره دختران به هوتک بیامان به آب زد.
پدر لحظات تقلا برای نجات دخترش را به تصویر میکشد. لحظاتی که در تاریخ خانوادهشان تکراری است. «وقتی به همبازیهای آتنا رسیدم متوجه شدم که دخترم هم با آنها بوده است، اما آنجا نبود. نگران شدم. از دو دختر بچه خردسال پرسیدم آتنا کجاست؟ به سختی حرف میزدند. گیج و مبهوت بودم که امامه انگشتش را به سمت هوتک نشانه رفت. دیگر هیچی متوجه نشدم خودم را به آب انداختم، اما خبری نبود. دیوانهوار فریاد میزدم. سرم را از آب بیرون میآوردم فقط فریاد میزدم مادر آتنا را خبر کنید.»
هوتک تا خانه چندمتری فاصله نداشت. فریاد کمکخواهی کودکان، مادر را پای برهنه به سمت قتلگاه برد. زمین داغ روستا را در آن ظهر سوزان مرداد حس نکرد. تمام قدرتش را به پاهایش سپرد. گامهایش سریع و بلند شد. قیوم را که میان آب دید شستش خبردار شد. تکرار یک داغ دیگر در همان هوتکی که نفس را از سحر گرفت. تا بیخ پر آب بود. مادر هم به آب زد. مصیبت در آب روی سرش ویران شد. تن بیجان آتنا را نالهکنان پیدا کرد. به آغوش کشید و بیرون آورد.
پدر با صدایی غمگین همچنان که بغضش را قورت میدهد میگوید: «وقتی مادرش آتنا را از آب بیرون کشید دخترم دیگر نفس نمیکشید. با اینحال با سرعت او را به بهداری بردیم تا شاید بتوانند آتنا را احیا کنند، اما پزشک اعلام کرد که او فوت شده است.»
آرزویم فوتبالیست شدن بود
قیوم سالهاست که مشکل اعصاب دارد. 16 ساله بود که به عنوان فوتبالیست تیم نورنگ که تحت نظر تیم پرسپولیس بود به تهران آمد. همان سال مشکل اعصاب پیدا کرد. «آرزویم فوتبالیست شدن بود. تمام تلاشم را کردم که به تیم بزرگی چون پرسپولیس راه پیدا کنم. وارد تیم نورنگ که تحت نظر تیم پرسپولیس بود، شدم. تمام دغدغهام فوتبال بود. تمام وقتم را برای فوتبال گذاشتم. شبانهروز تمرین کردم. تصور میکردم به تهران بروم به آرزویم خواهم رسید، اما هیچکس از من حمایت نکرد. پشتیبانم نشد. همین شکست در زندگیام باعث بهوجود آمدن مشکلات اعصاب شد. دیگر نتوانستم کار کنم. کسی با این مشکلات به من کار نمیداد. مشکلاتم بهحدی است که ناگهان بیهوش میشوم و متوجه نیستم چه اتفاقی میافتد. الان سالهاست که بیکارم. گهگاهی کارگری میکنم. در حال حاضر 3 ماهی است که بیکارم.»
بیماری مادرزادی عبدالمنان
قیوم یک پسر و دختر دیگر هم دارد. نعمان 7 ساله است و عبدالمنان 2 ساله. پسر کوچک خانواده درمان هم دچار مشکل مادرزادی است. نیمکره راست سرش بلندتر از نیمکره چپش قرار داد. «عبدالمنان از وقتی بهدنیا آمد سرش مشکل داشت. ما هم متوجه نشدیم دلیل بلندی و کوتاه دوطرف سرش چیست. تا اینکه چند وقت پیش پزشک رفتیم. او گفت که باید تا پیش از 17 سالگی عبدالمنان جراحی شود، اما هزینههای جراحی خیلی بالاست. هیچوقت از پس این هزینه بر نخواهیم آمد.»
حادثهای مشابه
خرداد امسال هم یحیی 6 ساله در روستای شیخان کرگ قربانی هوتک شد. هوتک، یحیی را زیر خاک برده است. خاک سوزان دشتیاری. از همان خاکی که فراری بود برای گرمایش، اما حالا زیر همان خاک برای همیشه خوابیده. وقتی یحیی زیر آب گلآلود هوتک روستا دستوپا میزد، پدر نبود. به شهر رفته بود. مادر میهمان خانه دایی بود. دایی یحیی شد هاتف بدخبر و محمداکرم بلوچ را خبردار کرد. پدری که حسرت آب سراسر زندگیاش را پر کرده است. همه اجدادش در همین خاک نفس کشیدهاند و زندگی کردند. مدفنشان هم شد همین خاک خشک و محروم. حالا کودکانش میراثدار اجدادش هستند. صدای تشنگیشان را کسی نشنیده، در محرومیت هم که دستوپا میزنند.
در اکثر روستاهای سیستانوبلوچستان خبری از ابتداییترین وسیله سرگرمی کودکان نیست و واژههایی چون پارک بازی، اماکن تفریحی و سرگرمی، کلاسهای آموزشی برای این کودکان بیگانه هستند. بنابراین همین خلاء باعث میشود، کودکان سرگرمی خود را در رودخانههای عمیق و پرآب، هوتکهای باتلاقی و برکههایی بجویند که زیستگاه گاندوها هستند و خطرناک برای رفع نیاز و سرگرمی کودکان و در پایان نیز باید عرض کرد که مادران و پدران چنان سرگرم و غرق در مشکلات و گرفتاریهای خویشند که اصلا به سرگرمی کودکان نمیاندیشند. آن را یک اولویت و ضرورت نمیدانند. چنین است که خبر غرق شدن کودکان در رودها و هوتکها شدت گرفته است.