شماره ۴۷۷ | ۱۳۹۳ شنبه ۲۷ دي
صفحه را ببند
سفری به روستای ساز و آواز
افسانه دیلمان

نیما صائب| به سیاهکل گیلان که می‌رسی کوه‌های سربه فلک کشیده و سرسبز دیلمان صدایت می‌کنند تا تو را به دل افسانه‌ها و تاریخ ببرند. یک ساعتی باید پایت روی پدال گاز خودرو باشد تا ابرها را رد کنی و برفراز ابرها به دیلمان برسی. اما این تازه شروع راه است. باید برانی، آن‌قدر برانی که از حجم گیاهان کاسته شود و قله تراشیده شده کوه هویدا. جاده‌های باریک و پرپیچ و خم این راه آدمی را به روستایی رهنمون می‌سازد که نامش هم عجیب است؛ عین‌الشیخ. خسته‌ای، اما روایت‌ها و افسانه‌هایی که از این روستا و ساکنانش شنیده‌ای خستگی را از تنت می‌زداید. به هیجان آمده‌ام. روستایی را از نزدیک می‌بینم که می‌گویند ساکنانش همه در کار موسیقی‌اند. از پیر و جوان و بزرگ و کوچک ‌سازی می‌نوازند یا ته‌صدایی برای آوازخواندن دارند. آدم‌هایی که همه با یکدیگر خویش‌اند و از یک نژاد.        
نخستین ساکنان این روستای کوچک را می‌بینم. 4 پیرزن زیرآفتاب بهاری ظهر نشسته‌اند به صحبت. دو نفر روی پله‌های خانه‌ای کاهگلی و 2 نفر روی ایوان خانه‌ای ساخته شده از چوب؛ روبه‌روی یکدیگر. ما را که می‌بینند صحبتشان قطع می‌شود اما لبخندشان نه. سر صحبت را که باز می‌کنم با نخستین شگفتی‌ام روبه‌رو می‌شوم.
ویولن قرمز در عین شیخ
- «حاج خانم راسته می‌گن این‌جا همه موسیقی کار می‌کنن؟»
همین یک سوال کافی بود تا پیرزن مرا به دل تاریخ ببرد. به دل روایت. نامش طاووس است. 100‌سال پیش پدر طاووس خانم که نوازنده ویولن بود سفری می‌کند به تهران و سوغاتی که می‌آورد دو ویولن قرمز رنگ است ساخته شرکت معروف آنتونیو استرادیواری. ویولن‌هایی که هنوز در گنجه پیرزن هستند و او چه با وسواس از یادگار شوهر مرحومش نگهداری می‌کند. وقتی به مارک و تاریخ ساخته شده ساز که در دل ویولن حک شده بود، نگاه کردم تعجبم چندبرابر شد. امضای آنتونیو استرادیواری دیده می‌شد و ‌سال ساخت یکی از ویولن‌ها مربوط به 200‌سال پیش بود و آن یکی 300‌سال پیش. می‌دانستم که آنتونیو استرادیواری حدود 3 قرن پیش در ایتالیا شروع کرد به ساخت سازهای زهی و از آن روز تاکنون سازهای اندکی که توسط خانواده‌اش ساخته می‌شوند جزو باکیفیت‌ترین و گرانبهاترین سازهای موسیقی در دنیا هستند. روایت این است که اکنون تنها 650 عدد ساز از این مارک در دنیا مانده و در طول تمام این 3 قرن تنها 1000 ویولن با نام استرادیواری باقی مانده است. حال دیدن یکی از این ویولن‌ها در یکی از دورافتاده‌ترین روستاهای ایران تپش قلب آدمی را مسلما بالا می‌برد. اگرچه می‌توان به اصل بودن این دو ساز شک کرد چون ویولن‌های تقلبی زیادی با این نام در دنیا ساخته شده است اما بازهم وجود دو ویولن به قدمت 3 قرن در روستایی به نام عین الشیخ مطمئنا یکی از داستان‌های عجیب و دلنشین است. پیرزن را با سازها و خاطراتش تنها می‌گذارم و درحالی‌که به فیلم آمریکایی «ویولن قرمز» که حکایت سفر چند قرنی یک ویولن قرمز از این سر دنیا تا آن سر دنیا است، فکر می‌کنم به دنبال کشف داستان‌های دیگری می‌روم.
کردهایی در کوه‌های گیلان
کدخدا را نمی‌توانم پیدا کنم. ذبیح محمدی، یکی از بزرگان این روستا است که ظاهرا سر زمین زراعی‌اش رفته. اما علی‌اکبر رمدال و خانواده‌اش ما را صمیمانه دعوت می‌کنند تا به خانه‌شان برویم. خانه‌ای روستایی که پنجره‌اش رو به زمین‌های زراعی این خانواده است و البته کوهی زیبا و دیدنی. رمدال حکایت شکل‌گیری این روستا را این‌گونه روایت می‌کند: «در دوران صفویان و شاه‌عباس بود که تعدادی از کردهای ترکیه به قوچان ایران سفر می‌کنند و هنوز هم تعدادی از آنها در ترکیه هستند. از ‌سال 1011 تا 1028 ایلی از این خاندان بزرگ کرد به گیلان می‌آیند و از لوشان تا دیلمان یعنی جنوب گیلان تا شرق گیلان ساکن می‌شوند. یکی از آن اقوام جد ما است دست خانواده‌اش را گرفت و به قزوین آمد و از کوه‌های البرز راهش را به گیلان باز کرد و این روستا را بنیاد نهاد. حال ما یعنی تمام ساکنان این روستا همگی از نوادگان او هستیم. همه کرد هستیم و هنوز هم به کردی صحبت می‌کنیم ولو آن‌که زبان گیلکی را به لهجه شرق گیلانی‌ها خوب بلدیم.»   از او درباره صحت و سقم رابطه این خاندان با موسیقی پرسیدم و او نیز گفت: «راست است. زمانی بود که اهالی این روستا همگی ساز می‌زدند. حتی زنان نیز موسیقی را می‌فهمیدند. سازشان نیز نی بود و تار. بعدها ویولن پایش را به این روستا باز کرد و اکنون هم که بعضی از جوانان سراغ ارگ رفته‌اند. خلاصه این‌که از دیرباز موسیقی در خون و پوست این مردمان بوده است. حتی زنان نیز آواز می‌خواندند. عروسی در این روستا نیز بی‌نظیر است. عروسی موسیقیدان‌ها بود و شور خاص خود را داشت.»
از او می‌پرسم که «آیا اکنون نیز اهالی این منطقه موسیقی کار می‌کنند؟» که او جواب تلخی می‌دهد: «از زمانی که دیگر به موسیقی در سطح ملی توجه نشد مردمان ما نیز با انواع محدودیت‌ها روبه‌رو شدند. آن‌قدر این روند ادامه پیدا کرد که دیگر کمتر کسی سراغی از سنت اجدادی‌مان می‌گیرد. جوانان ما نیز همگی به شهر رفته‌اند و کشاورزی به‌عنوان شغل خانوادگی دیگر نه جذابیتی برایشان دارد و نه پولی. البته هنوز محمدرضا شاهنوری نامی وجود دارد که سبک موسیقایی ما را دنبال می‌کند و سعی در ترویج آن در کشور دارد. به چند جشنواره رفته و چند کنسرت هم برگزار کرده و کاستی هم به بازار فرستاده. اما او آخرین فرد نسل موسیقیدان ما است و خودش نیز از این بابت غمگین است.»
همه راه‌ها به شاهنوری ختم می‌شود
از خانه رمدال بیرون می‌آیم و در روستا گردش می‌کنم تا با اهالی این روستای عجیب صحبت کنم. اما همه از محمد رضا شاهنوری می‌گویند و این‌که او بهتر از هرکس دیگری از تاریخ این روستا و داستان‌های شگفت‌انگیزش خبر دارد. حدود 400‌سال پیش جعفر قلی بیک به همراه ایلش و به دستور نادرشاه از خراسان شمالی به کوه‌های البرز مهاجرت می‌کند تا تنگه منجیل را از حمله قفقازها در امان نگه دارند. بعد از جنگ جعفرقلی بیک در نزدیکی دیلمان روستایی به نام عین الشیخ را بنیان می‌نهد. جعفر قلی بیک، موسیقیدانی چیره دست بود و موسیقی خانوادگی‌اش را با موسیقی دیلمان تلفیق کرد. او 3 پسر داشت. مهدی، ایمان و موسی که موسیقی خاندان توسط نسل مهدی ادامه یافت. تا این‌که به شاهنور رسید و سپس به فرزندانش آبرار خوشخان و نصرالله. ساز سنتی این خاندان نیز کمانچه بود و سرنا، دایره، ضرب و نقاره. فرزندان زیادی از این 2 برادر موسیقی را پی گرفتند و جزو معروف‌ترین‌های موسیقی در ایران شدند اما اکنون تنها یک نفر از این خاندان باز مانده است. شاید آخرین بازمانده؛ محمدرضا شاهنوری فرزند نصرالله برادر کوچک استاد آبرار خوشخان. محمدرضا شاهنوری اکنون 54‌سال دارد و در لاهیجان زندگی می‌کند. می‌گویند تنها کسی است که موسیقی دیلمان و عین شیخ را زنده نگه داشته است و کنسرت برپا می‌کند و در مراسم آیینی شرکت می‌کند. به سراغش می‌روم و می‌گوید: «به جرأت می‌گویم که موسیقی ایران تحت‌تأثیر موسیقی دیلمان است. موسیقی دیلمان به قرن‌ها و قرن‌ها پیش برمی‌گردد. در سنت ما این بود که برای هر واقعه‌ای آهنگ و ترانه‌ای داشتیم. وقتی باران می‌آمد موسیقی باران را اجرا می‌کردیم. عروسی‌هایمان 7 شبانه‌روز طول می‌کشید و حتی بر سر مزار جوانان‌مان نیز موسیقی اجرا می‌کردیم. اما اکنون دیگر این موسیقی‌های آیینی خیلی کم اجرا می‌شود. از زمانی که موسیقی رپ و ساز ارگ به بازار آمده جوانان ما به سمت این نوع موسیقی می‌روند و موسیقی قدیمی ما در خطر از بین رفتن است. من و بزرگان این منطقه و موسیقیدان‌هایمان زجر می‌کشیم وقتی شاهد اضمحلال موسیقی‌مان هستیم. همیشه به جوانان منطقه‌مان می‌گویم که موسیقی شما ریشه در تاریخ و فرهنگتان دارد و بهترین موسیقی است اما چرا به دنبال موسیقی آفریقایی می‌روید. راستش ما کسی را نداریم و دستمان از همه جا کوتاه است. هیچ نهاد، سازمان و مسئولی به ما و موسیقی و فرهنگ ما توجه نمی‌کند.»
درددل‌هایش زیاد است و بغضی در دل نهان دارد. بغضی که تنها می‌تواند با دست کشیدن بر زخمه‌های کمانچه‌اش برآن مرحم نهد. کمانچه‌ای که مربوط به 400‌سال پیش است و جد بزرگش جعفر قلی بیک. حتی قدیمی‌تر از ویولن‌های ایتالیایی طاووس خانم.
چند افسانه
1- نزدیک به یک قرن پیش علی‌قلی خان نامی ارباب دیلمان بود که به‌خاطر تنشی که در مراسم عروسی یکی از اهالی به وجود آمد رقابتی ترتیب داد تا 2 نماینده از 2 خاندان کرد طرف دعوا بر سر ساز سرنای نقره کاری شده مسیر بین دو روستای دوردست را پیاده طی کنند درحالی‌که به صورت مداوم مشغول به نواختن ساز سرنایشان باشند. این مسابقه ظاهرا 7 شبانه روز به طول انجامید و از یک سو آبرارخوشخان (عموی محمدرضا شاهنوری) بود و از سوی دیگر فیض‌الله خان کرد. عاقبت آبرار خوشخان پیروز شد و سرنای نقره‌کاری شده به او رسید و سپس به پسرش عزیز خوشخان. اما بعد از مرگ عزیز خوشخان دیگر اثری از این ساز پیدا نشد.
2- نقل است که نصرالله شاهنوری برادر آبرارخان خوشخان نیز کمانچه نواز بنام ایران بود. تا این‌که انقلاب شد و سال‌های‌ سال او دیگر دست به سازش نزد و بعد از گذشت یک دهه مقامات محلی از او خواستند که برای مسابقات کشتی محلی (کشتی گیله‌مردی) کمانچه بنوازد. چون رسم است که هنگام مسابقه کسی ساز می‌نوازد تا کشتی‌گیران را سر ذوق و جنگ آورد. نصرالله شاهنور قبول کرد و بعد از سال‌ها دست به ساز شد و چند روز مدام نواخت اما وقتی که مسابقه تمام شد و کار نواختن ساز هم به پایان رسید نصرالله شاهنوری نیز دیده از جهان فرو بست...
داستان و افسانه درباره این روستا و مردمانش زیاد است اما آنچه که واقعیت دارد این است که نسل موسیقیدان این خاندان و این دیار به پایان خود رسیده. دیگر نوای ساز و آواز در این روستا به ندرت شنیده می‌شود و سازهای قدیمی‌شان کنج خانه‌ها و پستوها درحال خاک خوردن هستند.


تعداد بازدید :  202