| سارا عابدیفرد |
دو دلقک و نصفی حکایت نظام بوروکراسی دیوانسالاری و چارتهای سازمانی امروزی است که در یک ساختار ثابت مثل صفحه شطرنج، نهتنها با تغییر افراد (شطرنجبازها) در دورههای مختلف ریاست، تغییر نمیکنند بلکه مدام مانند دور تسلسل تکرار میشوند. نهادهای سازمانی ادارات، جنبشها و تشکلاتی که به نوعی بردههای ماشینیزم خود را با قراردادها و کاغذ بازیهای مندرآوردی سرگرم میکنند تا به اهداف خودخواهانهشان به دور از چشم دیگران، دست یابند.
جلال تهرانی کارگردان، نویسنده و خالق این اثر، با انتخاب فرم اجرایی به شیوه تئاتر اپیک (به فارسی حماسی است و مبدع آن برتولت برشت است)، روایت خود را از این روابط خشک سازمانی که گویای روابط سرد و خاکستری حاکم بر جهان امروزی است، به خوبی بازگو میکند. از خصوصیات تئاتر اپیک تأکید بر محتوای داستان، استفاده از تکرار و ساختار رویدادگراست، که در این نمایش در شیوه بازیها، میزانسنها، استفاده اپیکی از موسیقی و طراحی صحنه به راحتی قابل لمس است. همچنین تأکید و توجه بسیار زیاد به نقش «اجتماع» در زندگی «فرد» است. تئاتر اپیک بیشتر به نهادهای اجتماعی و تحول جوامع میپردازد و به فرد فقط در جمع توجه دارد. در تئاتر اپیک موسیقی نقش بسیار زیادی دارد که گروهی هنگام کار همسرایی میکنند. تهرانی با استفاده از نمایش دادن نتهای موسیقی درحال پخش، روی صفحهای بالای صحنه نمایش، از این تکنیک فاصلهگذاری به خوبی استفاده کرده است. اپیک مبین نگرشی عینی، روحیه بیطرفانه و تکنیک گزارشگری از سوی نمایشگران است برای ایجاد نگرش انتقادی در تماشاگر. برشت با تبحری خاص تمام عوامل را بکار میگیرد که هم زاینده و فزاینده اندیشه، شعور، روشنبینی، بینش علمی در شخص تماشاگر باشد و کاهنده احساسات اغراقآمیز و بیحالی و درماندگی بیننده در برابر یک مسأله اجتماعی، دیدگاه تئاتر اپیک یک دیدگاه اجتماعی است. این تئاتر بیش از هر چیز به محاکمههای دادگاهی شباهت دارد. متهم، تقریبا همیشه جامعه سوداگر است. قربانی، انسان خردهپا و زحمتکش است. قاضی، همان تماشاگر. محاکمه بهگونهای عادلانه و نظاممند جریان مییابد. دادخواست برای هر دو متهم و قربانی است و هیچگونه تظاهرات عاطفی جایز نیست. برشت از راه تئاتر اپیک تمام ابعاد مسأله طرح شده را در معرض قضاوت تماشاگر میگذارد و به او مجال میدهد تا عوامل اجتماعی موثر بر رفتار فردی را بشکافد، صندلی تماشاگر به صندلی قاضی بدل شود.
صحنه تاریک مطلق است آقای رئیس در دفتر کارش با منشی تنهاست، او با یک چراغ مطالعه، که تنها نور روشن صحنه است، مشغول به کار است. شب عید است؛ از بیرون کسی قصد دارد وارد شود اما چون صحنه تاریک است نمیتواند راه را پیدا کند. راه گم شده است. بعد از طی مراحل سخت دستوپاگیر بروکراتیک، مردی با لباس معمولی وارد اتاق رئیس میشود. رئیس او را نمیشناسد و تصور میکند که مرد برای مصاحبه استخدامی آمده است، اما زیتوی نابالغ سالهاست در این شرکت کار میکند ولی دیده نشده است، حال آمده تا پاسخ سوالهایش را دریافت کند. این شخصیتها مدام از یکدیگر پرسشهایی را میپرسند (من کیام؟ اینجا کجاست؟) اما منتظر پاسخ نمیشوند. تهرانی با طرح این پرسشها، ذهن مخاطب را به چالش میگیرد. این پرسشها لایههای متن مدام تکرار میشود و در ذهن مخاطب ادامه دارد تا زمانی که از سالن خارج میشود با سوالات بنیادینی در ذهنش درگیر میماند، که من کیام؟ اینجا کجاست؟ این کارگر، 10سال صادقانه برای این کارخانه کار کرده است ولی رئیس، او را نمیشناسد فقط درباره او از دیگران شنیده... او شنیده است که این کارگر «فکر» میکند و گزارش این «فکر کردنش» به مقامات بالا رسیده است. به او میگوید: باید به جای «فکرکردن» طی این سالها «یک جمله خبری» به مدیران بالا ارایه میدادی. به او گوشزد میکند که باید خودت را اداره کنی وگرنه دیگران تو را اداره خواهند کرد. این کارگر سالهای سال در پستهای سازمانی زیادی مشغول بوده است. حتی منشی رئیس به او میگوید، بیعرضه است چون انباردار قبلی درحال حاضر از وضع مالی بسیار خوبی برخوردار است. چون از انبار به نفع خودش مبالغی را برده اما دزد نیست و اکنون با داراییهایی که به جیبزده دیگر دزد محسوب نمیشود چون نیازی ندارد او به حد کافی پول دارد. این کارگر فقط به دلیل درست کار کردن و فکرکردن نهتنها ترفیع نگرفته بلکه از مقام سازمانیاش سقوط کرده. او در انتها نازلترین پست شغلی باغبانی را در کارخانه میگیرد، چون این کارگر مدام درحال فکر کردن است، دو گل را به هم پیوند میزند و گل جدیدی را خلق میکند، درنهایت به جرم خلق یک اثر تازه، از کارخانه اخراج میشود.
نمایشنامه دو دلقک و نصفی گروتسکی است که همچنان که لبخند بر لبان مخاطب نقش میبندد او را به تفکر و اندیشیدن دعوت میکند تا قوه نقد و انتقادگری را در مخاطب برانگیزاند (سبک تئاتر اپیک). این نمایش علاوهبر روابط انسانها به مسأله قدرت و تعریف جایگاه انسان در تقابل با قدرت نیز میپردازد. در ابتدا اینگونه میپنداریم که رئیس نماد قدرت برتر و در رأس جامعه ایستاده و تفکرات دیکتاتورگونه ساختار قدرت از او نشأت میگیرد و زیتوی نابالغ، تنها ابزاری برای پیشبرد اهداف قدرت است؛ اما به مرور درمییابیم که حتی رئیس همبخشی از بازی شطرنجی قدرت و یکی از مهرهها در جامعه محسوب میشود که خود یکی از مهرههای بازی است برای پیشبرد اهداف شخصی سیاستمداران و قدرتمندان.
در فرم اجرایی تهرانی حضور شخص چهارم باهاونی در دست، به نوعی هم قدرت و تفکر برتری است که راهبری این نظام بروکراتیک را برعهده دارد و هم، تکمیلکننده شیوه اپیک برشتی است که این سبک اجرا با لباسهای بازیگران نیز قابل لمس است که آنها با لباسهای تمرین، نمایش را اجرا میکنند. همچنین طراحی صحنه به خوبی در خدمت متن اجرا شده که با هر بار به جلو آمدن آکساسوار و دکور نمایش، تلنگری به مخاطب است برای یادآوری و به فکر واداشتن مخاطب در تقابل با اجتماع پیرامون خویش. برشت در سبک روایی معتقد بود که به جای حس کردن، تماشاگر را باید به تفکر واداشت. تئاتر باید بهعنوان یک تجربه و یک برخورد مورد استفاده قرار گیرد تا تماشاگر بخشی از آن شود و از انفعال به درآید و به یک منتقد بدل شود. زبان برشت، زبان شک و تردید بود تا مخاطب، مدام، با مسائل، به شکلهای متفاوت، برخورد کند، آنها را عادی نپندارد؛ به جستوجو بپردازد و عقل خود را بهکار اندازد تا به شناختی درست و اصولی برسد.
تهرانی با بکارگیری کلمات در سبک روایی که تکرار از شاخصههای آن است، ذهن مخاطب را به نقد و انتقاد وا میدارد که مسائل و جهان پیرامون خود را درک کرده و با طرح پرسشهایی او را به تفکر وا دارد.
برشت معتقد بود که غلبه کلمه در تئاتر باید تضعیف شود و از زبان باید بهعنوان وسیلهای برای تحرک بخشیدن به ذهن تماشاگر استفاده شود. در این راه او از زبانی ساده و غیرقراردادی، با رعایت ایجاز، اختصار و حفظ ریتم و وزن استفاده کرد و به این ترتیب روشی کاملا متفاوت را در پرداخت آثار نمایشیاش ارایه داد. با این توضیحات متوجه میشویم که تهرانی نیز در اجرای این نمایش در بکارگیری این سبک بسیار موفق بوده است.