شماره ۴۷۵ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۴ دي
صفحه را ببند
گذر از نقض ساختاری به تعادل ساختاری در نظم اجتماعی
وقتی رئیس جمهوری از افزایش مشارکت اجتماعی حرف می‌زند

مصطفی مهرآیین  جامعه‌شناس

1 این پرسش که نظم اجتماعی حول چه محور یا کانونی، سازمان می‌یابد و این محور چگونه می‌تواند تمامی بخش‌های جامعه را در پیوند کارکردی با یکدیگر نگه دارد، یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها در نظریه اجتماعی است. نخستین پاسخ به این پرسش را دورکیم مطرح ساخت که شکل کامل‌تر آن را می‌توان در نظریه پارسونز دنبال کرد. دورکیم معتقد بود، جامعه حول محور «کارکرد» سامان می‌یابد. او معتقد بود جامعه برای پاسخ گفتن به مجموعه نیازها یا needs خود باید به تعریف مجموعه‌ای از قلمروها یا fields بپردازد که هر یک وظیفه یا کارکرد یا tasks را برعهده دارند و برای انجام این وظیفه خود باید مجموعه‌ای از فعالیت‌ها یاactivities  را از طریق استفاده از مجموعه‌ای از منابع یا resources انجام دهند. دورکیم در پاسخ به این پرسش که کدام عوامل می‌توانند این مجموعه قلمروهای کارکردی را در پیوند با یکدیگر قرار دهند به دو عامل تقسیم کار تخصصی و روح جمعی اشاره می‌کرد. شکل کامل‌تر نظریه کارکردی دورکیم را باید در نظریه پارسونز جست‌وجو کرد. پارسونز معتقد بود، جامعه 4 نیاز کلیدی دارد که برای پاسخ گفتن به آنها باید به تعریف 4 نهاد عمده بپردازد. نیاز نخست عبارت است از «سازگار شدن با محیط». پارسونز معتقد بود، «نهاد اقتصاد» پاسخی است برای رفع این نیاز. اقتصاد به جامعه کمک می‌کند که بهترین شکل با محیط خود سازگار شود و با استخراج منابع نهفته در آن نیروی لازم برای ادامه حیات خود را فراهم آورد. از این‌رو، پارسونز معتقد بود درنهایت آن چه در حوزه اقتصاد به‌دست می‌آید «کالا و ثروت» است و آن‌چه نظم این قلمرو را شکل می‌دهد «منطق مبادله» است. به اعتقاد پارسونز نیاز دوم هر جامعه عبارت است از «تعریف و تولید آرمان‌ها و اهداف و حفظ آنها». پارسونز معتقد بود، «نهاد فرهنگ» پاسخی است برای رفع این نیاز. مهم‌ترین کارکرد قلمرو فرهنگ آن است که به تولید آرمان‌ها و اهداف جامعه بپردازد و با تأکید بر اهمیت آنها و بازتولید دوباره آنها به حفظ این اهداف و آرمان‌ها کمک کند. از اینرو، پارسونز معتقد بود، آنچه درنهایت در قلمرو فرهنگ به‌دست می‌آید «معرفت و دانش» است و منطق حاکم بر این قلمرو که آن را پویا و زنده نگه خواهد داشت چیزی نیست جز «منطق گفت‌وگو». ما در قلمرو فرهنگ از طریق مکانیسم گفت‌وگو به مبادله دانش و معرفت می‌پردازیم. نیاز سوم هر جامعه عبارت است از «درونی کردن این آرمان‌ها و اهداف در درون ذهنیت مردم جامعه». پارسونز معتقد بود که قلمرو «اجتماع» پاسخی است به این نیاز. ما در اجتماع‌های گرم از قبیل خانواده یا اجتماع‌های سرد از قبیل بازار و از طریق روابط اجتماعی گرم و سرد خود به درونی‌کردن آرمان‌ها، ارزش‌ها، هنجارها و اهداف جامعه در خود می‌پردازیم و از این طریق تبدیل به انسان اجتماعی می‌شویم. این ما نیستیم که فقط در جامعه زندگی می‌کنیم، بلکه جامعه هم در ما زندگی می‌کند. از این‌رو، پارسونز معتقد بود آنچه درنهایت در قلمرو اجتماع به‌دست می‌آید از جنس «عاطفه و علاقه» است و مکانیسم تبادل آن نیز «روابط اجتماعی» است. بالاخره این‌که از نگاه پارسونز چهارمین نیاز هر جامعه عبارت است از «تحقق آرمان‌ها و اهدافی» که در قلمرو فرهنگ تعریف و تولید شده و در قلمرو اجتماع به درون مردم راه یافته است. پارسونز نهاد «سیاست» را پاسخی به رفع این نیاز جامعه می‌دانست. سیاست نهادی است که باید در راستای تحقق عملی اهداف و آرمان‌های یک جامعه حرکت کند. بنابراین آنچه در این قلمرو تولید می‌شود «قدرت» است که با دو مکانیسم «زور» و «ایدئولوژی» در جامعه خودنمایی می‌کند. پارسونز معتقد بود، این 4 نهاد  هم باید کارکرد خود را به خوبی انجام دهند و هم در رابطه کارکردی تعریف‌شده با یکدیگر باشند و منطق یکدیگر را مختل نکنند.
2 مارکس برخلاف دورکیم و پارسونز معتقد بود، جامعه بر محور «کارکرد» سامان نمی‌یابد. به اعتقاد مارکس، جامعه بر محور «نابرابری» و «تضاد طبقاتی» سامان می‌یابد و همه قلمروهای جامعه به گونه‌ای در پیوند با یکدیگر قرار می‌گیرند که بتوانند دایما به حفظ فرآیند تضاد طبقاتی و حیات پیچیده آن کمک کنند. ماکس وبر، برخلاف دورکیم و مارکس، معتقد بود جامعه نه بر محور کارکرد سامان می‌یابد و نه بر محور نابرابری اجتماعی. به اعتقاد وبر، آنچه در کانون نظم اجتماعی جای دارد «الگوی اقتدار» است. اگر می‌خواهیم بدانیم نظم یک جامعه چگونه عمل می‌کند نباید به مشاهده کارکردهای آن بپردازیم یا به تماشای الگوی نابرابری اجتماعی و تضاد طبقاتی آن برویم، بلکه باید ببینیم چه کسی از چه کسی اطاعت می‌کند و مبنای این اطاعت چیست. آنچه مهم است ماهیت الگوی اقتدار (قدرت مشروع) در جامعه است.
3  امروزه، عمده متفکران جامعه‌شناسی با اتخاذ رویکرد ترکیبی می‌کوشند، نشان دهند که جوامع انسانی هم حول محور «کارکرد» سامان یافته‌اند و هم انباشته از الگوهای منازعه طبقاتی و منازعه اقتدارند. مارگارت آرچر، پیر بوردیو، آنتونی گیدنز، رندال کالینز و... از جمله این متفکران هستند که هر یک به نحوی می‌کوشند نظم پیچیده جوامع انسانی و شیوه تحول آن را برای ما تشریح کنند. یکی از مهم‌ترین متفکران ترکیبی که دارای گرایش غالب انتقادی در تشریح نظم نظام سرمایه‌داری است، یورگن‌هابرماس، جامعه‌شناس و متفکر برجسته آلمانی، است.‌ هابرماس با پذیرش رویکرد «نظام‌مند» پارسونز می‌کوشد نشان دهد که چگونه روابط کارکردی میان 4 قلمرو اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ در جامعه امروز غرب مختل شده و این جامعه تعادل کارکردی خود را از دست داده است.‌ هابرماس در برخورد با دنیای مدرن و مدرنیته همچون آدرنو عمل نمی‌کند. آدرنو معتقد بود کل ایده روشنگری و مدرنیته دچار مشکل است و باید آن را از بنیاد برانداخت.‌ هابرماس، برعکس، معتقد بود ایده روشنگری هنوز قابل دفاع است اما شکل تحقق‌یافته آن دچار مشکل است. اکنون پرسش اینجاست که‌ هابرماس چه مشکلی را در شکل تحقق‌یافته مدرنیته یافته بود که تشریح آن و ارایه راه‌حل برای آن را پروژه‌فکری خود قرار داد. اگر بخواهیم بسیار ساده سخن بگوییم، ‌هابرماس معتقد بود مهم‌ترین مشکل مدرنیته کنونی یا نظم نظام اجتماعی غرب آن است که دو قلمرو اقتصاد (با منطق مبادله) و قلمرو سیاست (با منطق زور) به استثمار دو قلمرو فرهنگ (با منطق گفت‌وگو و اجماع و عقلانیت ارتباطی) و اجتماع (با منطق روابط انسانی) پرداخته‌اند و حاصل آن شده که منطق عقلانیت ابزاری و مبادله‌ای توانسته است هم عقلانیت ارتباطی و هم عقلانیت استدلالی و هم عقلانیت رهایی بخش را به حاشیه براند. حاصل چنین وضعیتی روبه‌رو شدن با زندگی اجتماعی است که منطق مبادله در همه زوایای آن نفوذ و آن را تسخیر کرده است.‌ هابرماس یکی از مهم‌ترین راه‌حل‌های گذر از چنین وضعیتی را جنبش‌های نوین اجتماعی می‌دانست. جنبش‌های نوین اجتماعی که هدفشان چیزی جز دگرگون کردن قدرت حاکم است و می‌کوشند با نقد نظام‌های فرهنگی متداول و واسازی آنها جامعه را دعوت به شیوه‌های جدید اندیشیدن کنند. احیای عقلانیت ارتباطی پیشنهاد دیگر‌ هابرماس برای حل این مشکل  بود.
4 اکنون باید روشن ساخت که وضع امروز جامعه ایران را چگونه می‌توان بر مبنای مباحث نظری بالا تبیین و تحلیل کرد. جامعه ایران سال‌هاست که آرمان بنیان نهادن یک نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جدید را دنبال می‌کند. آنچه در رابطه میان این 4نهاد کارکردی یعنی فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع مسلم است این است که از همان آغاز انقلاب نهاد فرهنگ و پس از آن نهاد اجتماع دارای قدرت برتر یا دست بالا در این رابطه بود. به عبارت دیگر سال‌های نخستین انقلاب نشان می‌دهد که ما با برتری منطق گفت‌وگو و روابط گرم انسانی بر دو منطق قدرت و مبادله روبه‌رو هستیم. در سال‌های بعد، اما، با شدت یافتن منازعات بر سر ماهیت ساختار قدرت در میان گروه‌های داخلی و همچنین میان کلیت انقلاب با نظام زورگوی بین‌الملل، اندک‌اندک شاهد برتری یافتن منطق «قدرت» بر منطق گفت‌وگو، روابط انسانی و مبادله هستیم. در سال‌های پس از جنگ و با بالا گرفتن میزان رشد اقتصادی کشور، شاهد آنیم که ساختار قدرت برای پیشبرد اهداف سیاسی، منطقه‌ای و جهانی خود از منابع اقتصادی و اجتماعی کشور به خوبی بهره می‌گیرد و آنها را در راستای نیازهای خود تعریف می‌کند. این توضیح مختصر نشان می‌دهد که برخلاف تحلیل‌ هابرماس در مورد نظم جامعه غرب، ما در جامعه خود با تحت تأثیر قرار دادن اجتماع و اقتصاد از سوی سیاست و فرهنگ رسمی روبه‌رو هستیم. به عبارت دقیق‌تر، ما با شرایطی روبه‌رو هستیم که منطق قدرت خود را بر منطق مبادله در حوزه اقتصاد و منطق روابط گرم و اخلاقی انسانی در حوزه اجتماع حاکم ساخته و نظم کارکردی جامعه را تضعیف کرده است. اکنون در این وضع چه راه‌حلی می‌توان برای این مشکل تصور کرد؟
5 حسن روحانی، رئیس‌جمهوری محترم، معتقد است همه‌پرسی راه‌حلی است برای مشکلی که در بالا به تشریح آن پرداختیم. به نحوی او نیز چون ‌هابرماس ما را به سمت استفاده از عقلانیت ارتباطی و قدرت اجماع جامعه فرا می‌خواند. همه‌پرسی چیزی نیست جز اجماع یا عدم اجماع جامعه درباره یک مساله. بی‌شک، روحانی مسأله را به خوبی می‌شناسد و آن را احساس می‌کند. اما، از منظر جامعه‌شناختی، او از قدرت روابط کارکردی شکل گرفته غافل است. شکل‌گیری روابطی این‌گونه مستحکم میان قلمروهای کارکردی جامعه امری نیست که بتوان با یک همه‌پرسی آن را به سمت و سوی دیگر هدایت کرد. به زبان مارکس، آنچه اکنون شاهد آن هستیم لزوما ریشه در شرایط تاریخی پیش از خود دارد. نظم اجتماعی موجود حاصل فرآیندها، روندها و جریان‌های اجتماعی پیچیده‌ای است که در یک انتزاع تاریخی شکل کنونی خود را بازیافته است. رسیدن به تعادل دوباره کارکردی میان این قلمروها نیز نیازمند تاریخی از تلاش و برنامه‌ریزی و فعالیت سیاسی - اجتماعی و تا حدودی شانس است که آنها را نمی‌توان در «همه‌پرسی» یافت.

  جامعه ایران سال‌هاست که آرمان بنیان نهادن یک نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جدید را دنبال می‌کند. آنچه در رابطه میان این 4نهاد کارکردی یعنی فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع مسلم است این است که از همان آغاز انقلاب نهاد فرهنگ و پس از آن نهاد اجتماع دارای قدرت برتر یا دست بالا در این رابطه بود. به عبارت دیگر سال‌های نخستین انقلاب نشان می‌دهد که ما با برتری منطق گفت‌وگو و روابط گرم انسانی بر دو منطق قدرت و مبادله روبه‌رو هستیم. در سال‌های بعد، اما، با شدت یافتن منازعات بر سر ماهیت ساختار قدرت در میان گروه‌های داخلی و همچنین میان کلیت انقلاب با نظام زورگوی بین‌الملل، اندک‌اندک شاهد برتری یافتن منطق «قدرت» بر منطق گفت‌وگو، روابط انسانی و مبادله هستیم.
 نظم اجتماعی موجود حاصل فرآیندها، روندها و جریان‌های اجتماعی پیچیده‌ای است که در یک انتزاع تاریخی شکل کنونی خود را بازیافته است. رسیدن به تعادل دوباره کارکردی میان این قلمروها نیز نیازمند تاریخی از تلاش و برنامه‌ریزی و فعالیت سیاسی - اجتماعی و تا حدودی شانس است که آنها را نمی‌توان در «همه‌پرسی» یافت.


تعداد بازدید :  375