شماره ۴۷۵ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۴ دي
صفحه را ببند
نباید ذائقه مخاطب را مبتذل کنیم

حسین علیشاپور خواننده آواز ایرانی

آدم‌ها بنا به تجربیات زندگی شخصی، دیدگاهی ویژه خود دارند. درباره کار هم همین است به‌ویژه شغل و تخصصی مانند خوانندگی؛ ممکن است برای برخی، خوانندگی فقط وسیله‌ای باشد که با آن ماشینی لوکس بخرند. ممکن است بعضی از کسانی‌که کار خوانندگی می‌کنند، در سایه این هنر به اهدافی رسیده باشند و آن اهداف برایشان مرجع شده باشد. آنها هدفشان را از ابتدا این قرار داده‌اند اما «علیشاپور» چنین هدفی ندارد. من یک موزیسین حرفه‌ای هستم. کارم آوازخوانی است. اما همه‌جا آواز نمی‌خوانم، هر آوازی را نمی‌خوانم و برای هرکسی هم آواز نمی‌خوانم. زندگیم را بر این اساس، جمع‌وجور‌تر کرده‌ام و عملا بهای چنین انتخابی را پرداخته‌ام و هنوز می‌پردازم. من یک هدف دارم و دنبال همان هدف نیز خواهم رفت. درباره چگونه رفتن، می‌خواهم در مسیری حرکت کنم که حداقل پیش وجدان خودم راحت و سربلند باشم. همیشه سعی کرده‌ام در کارها خودم را بازآوری کنم تا مولفه‌هایی را که آواز، برآیند نهایی آنان است، نو به نو داشته باشم. در آوازی که می‌خوانم، آلبر کامو، بزرگ علوی و صادق چوبک حضور دارند اما فقط این نیست که به 2 تا 3 شاعر بسنده کنم. آوازخوان بودم یا نبودم، باز هم این‌گونه رفتار می‌کردم ولی درحال حاضر که آواز خوانم، کارم سخت‌تر است. از همه اینها استفاده می‌کنم چون می‌خواهم برآیند نهایی حیات من که همان آواز است، تقویت شود و در این مسیر به عرصه‌های جدیدتری دست یابم. تمام داده‌هایی که در اختیار دارم و می‌توانم با آنها کاری کنم، همین است. این‌که بعد از 30‌سال در کجای کار هستم، پاسخش حداقل این می‌تواند باشد که اگر زنده باشم بیشتر خواهم خواند اما در فضای واقعی ممکن است فردی صدای مرا کمتر بپسندد و صدای دیگری را بیشتر. اما مخاطب باید ببیند که هر خواننده با صدایش، چه می‌کند؟ این‌که چاقو تیز باشد به خودی خود ارزش محسوب نمی‌شود. این‌که با چنین چاقویی چه می‌کنید، ارزش است. من هم اگر کاری ارایه دهم که به آن اعتقادی ندارم، مطلوب نیست و کیفیت درخوری نخواهد داشت. استاد گرانقدرم «همایون پور» همیشه می‌گفت: برای خود مرجع درست نکنید. به همین خاطر است که من از خواننده‌های کوچه و بازار هم ایده گرفته‌ام. از جواد یساری، علی نظری و قاسم جبلی ایده دارم. روزی در اجرا، تحریری در فرود سه‌گاه زدم و پس از اتمام کار، یکی از دوستان با تعجب به من گفت این تحریر را از کجا آوردی؟ گفتم: می‌گویم اما می‌دانم نمی‌روی تا بیاموزیش؛ از جواد یساری. درست است که خواننده آواز اصیل ایرانیم اما از همه می‌آموزم. دلیل نمی‌شود چون یک خواننده کارش کوچه بازاری است، حذفش کنیم یا او را نادیده بگیریم. تنها حقی که داریم این است که دوستش نداشته باشیم.
ماجرای بقیه زندگی هم همین است. به نظر من غایت هنر این است که حرفی را به مخاطبمان بزنیم که نمی‌داند یا حداقل ما فکر می‌کنیم، نمی‌داند. اما این حرف به سادگی قابلیت طرح ندارد باید آن در قالب زبانی زیبا و قشنگ ارایه شود. البته مخاطب در انتخاب یا انتخاب نکردن، آزاد است و محترم. چون وجود ما وابسته به وجود اوست. باید با مخاطبان حسن سلوک داشته باشیم. مخاطب مشتری ما است اما نباید کاسبکارانه به او نگاه کنیم. در عین حال نباید کالایی با کیفیت پایین به او ارایه دهیم چون ذائقه مخاطب را مبتذل می‌کنیم. درنهایت معتقدم، مخاطبم باید از موسیقی کیف ذاتی ببرد. نباید ذهنش درگیر شود. خیلی از آثار موسیقایی امروز ذهن را درگیر می‌کند البته نه به سمتی که درنهایت چیزی نصیب مخاطب کند بلکه او را سرگردان می‌کند. نمی‌تواند بفهمد این کار طرب‌انگیز است یا غم‌انگیز. این رویه از سمتی به جامعه و تبع آن به هنر تحمیل شده که مفهوم دیگر گونه‌ای از روشنفکری در جامعه شیوع پیدا کرده است. روشن‌فکری در جامعه ما چنین معنایی دارد: گفتن چیزی که کسی سر در نیاورد. البته این برداشت در این مقطع باب شده است. اگر سر در نیاورد یعنی این کار خوب است. همایون‌پور می‌گفت: هنرمند مانند کسی است که در یک بالن نشسته و از بالا احوال مردمان خود را نظاره و آنها را به مسیر‌هایی هدایت می‌کند. اگر طناب ارتباط پاره شد و بالن به آسمان رفت تو به‌عنوان هنرمند، فقط برای خودت حرف زده‌ای. پس باید جلوی پاره‌شدن این طناب را بگیریم. اما چه شده که طناب از دست بعضی از ما خارج شده است!

 

 


تعداد بازدید :  277