شماره ۲۱۲۰ | ۱۳۹۹ يکشنبه ۲ آذر
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

عشق خوبان
چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را/یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
هر که را با عشق خوبان اتفاق آمد پدید/مشتری گردد همیشه محنت مخراق را
زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت/محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را
هرکه بی‌اوصاف شد از عشق آن بت برخورد/کان صنم طاق‌ست اندرحسن و خواهد طاق را
ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی/دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را
گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار/پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را
هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد/زر سگالی کس ندید آن شهره آفاق را
سنایی غزنوی
روی نیکو
صوفیان بردند از ره چشم جادوی تو را/در کمند وحدت آوردند آهوی تو را
آستین افشانی بی‌جای این تر دامنان/کرد محتاج شراری شعله روی تو را
تندباد بی اصول چرخ ارباب سماع/خصم تمکین ساخت نخل قد دلجوی تو را
زود باشد قرب این پشمینه پوشان، همچو خط/در نظرها زشت سازد روی نیکوی تو را
ترسم آخر ذکر خیر اختلاط این گروه/بر زبان‌ها افکند لعل سخنگوی تو را
شرط دلسوزی است جان من، که صائب گاه گاه/بر فروزد از نصیحت آتش خوی تو را
صائب تبریزی

 


تعداد بازدید :  305