شماره ۲۱۰۲ | ۱۳۹۹ شنبه ۱۰ آبان
صفحه را ببند
داستانک

فاصله، از خیر تا شر
لئوناردو داوینچی مشغول کشیدن نقاشی شام آخر روی دیوار کلیسای سانتاماریا بود. او می‌بایست خیر را به شکل عیسی (ع) و شر را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. داوینچی کار را نیمه تمام‌‌ رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتود‌ها و طرح‌هایی برداشت. سه سال گذشت. کار نقاشی شام آخر تقریباً تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. مسئولان کلیسای سانتا ماریا به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زود‌تر تمام کند. نقاش پس از روز‌ها
جست وجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای اتود زدن نداشت. جوان ژنده‌پوش را که درست نمی‌فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند. دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در‌‌ همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود، نسخه‌برداری کرد. وقتی کارش تمام شد جوان که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این نقاشی را قبلاً دیده‌ام!» داوینچی با تعجب پرسید: «چه موقع؟» جواب شنید:«سه سال قبل، پیش از آن که همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی‌اش شوم.»

سمعک، برای خانم یا آقا
مردى به این نتیجه رسید که گوش همسرش سنگین و شنوایی او کم شده است. فهمید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر به او گفت: «قبل از هر چیز براى اینکه بتوانى دقیق‌تر به من بگویى میزان ناشنوایى همسرت چقدر است باید آزمایش ساده‌اى انجام بدهی. ابتدا در فاصله 4 مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 مترى تکرار کن. بعد در 2 مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد. نتیجه را به من اطلاع بده.» همان شب، همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن نشسته بود. مرد به خودش گفت: «اکنون فاصله ما حدود ۴ متر است. بهتر است امتحان کنم.» سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: «عزیزم شام چى داریم؟» جوابى نشنید. بعد از جای خود برخاست و یک متر جلو‌تر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: «عزیزم شام چى داریم؟» باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلو‌تر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: «عزیزم شام چى داریم؟» جوابى نشنید. باز هم جلو‌تر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلو‌تر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: «عزیزم شام چى داریم؟» همسرش این بار به سمت او برگشت و گفت: «کر شدی؟ براى پنجمین بار می‌گویم: خوراک مرغ!»

 


تعداد بازدید :  345