شماره ۲۰۶۶ | ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ شهريور
صفحه را ببند
روایت مادر مانی، کولبر 14ساله‌ای که از کوه به پایین افتاد
کولبری عذاب است

[شهروند] یک نوجوان چهارده‌ ساله کولبر به نام «مانی ‌هاشمی» به دنبال تعقیب و گریز با یکی از مأموران نظامی منطقه زخمی شد. این نوجوان ساکن روستای شمشیر از توابع شهرستان پاوه در استان کرمانشاه است.مادر مانی چهار‌سال  پیش از همسر معتادش جدا شد  و حضانت دو فرزند چهارده و یازده ساله خود را برعهده گرفت. به لحاظ مالی حامی ندارد و برادرش هم کولبر است. به همین خاطر زن جوان چاره‌ای ندارد به جز کولبری. مانی هم همکار مادرش شد. مادر و فرزند کوله‌های لوبیا را به پشت می‌گرفتند و به سمت مرز می‌رفتند ولی  در آخرین سفر مانی دچار حادثه شد.مادر مانی می‌گوید: «مانی از دوسال پیش یعنی از سن ۱۲سالگی من را همراهی می‌کرد. این‌بار به پسرم گفتم که مدرسه‌ها شروع شده و همراهم نیاید، اما مانی قبول نکرد. مانی و خواهرش برای گذران‌ سال تحصیلی باید از «برنامه شاد» استفاده می‌کردند و گوشی هوشمند نداشتند. من هم توان مالی خرید گوشی نداشتم. به همین دلیل هم مانی گفت همراهم می‌آید و کار می‌کند تا بتواند برای خودش گوشی هوشمند بخرد. روز یکشنبه شانزدهم شهریور من و مانی بار لوبیا به همراه داشتیم. ۶ بسته ۲۵کیلویی را به سمت مرز می‌بردیم. از جاده مریوان سه‌راه شهدا به سمت پایین درحال حرکت بودیم که گشت‌های امنیتی آمدند و ‌کوله‌هایمان را گرفتند.در آن لحظه تنها چهار کوله همراه ما بود که مأموران بردند، دو کوله دیگر را در کوه جا گذاشته بودیم که بعدا پایین بیاوریم. مانی خوشحال بود که همه کوله‌هایمان را نبردند. به سمت کوه رفت تا آن دو بسته را بیاورد. زمانی که مانی کوله‌ها را بلند کرد، یک خودروی پراید درکنارش توقف کرد. مردی با لباس نظامی از خودروی غیرنظامی بیرون آمد و می‌گفت: «کجا میری؟ کوله را بینداز.» من دور بودم به سمت پسرم حرکت می‌کردم، اما دیر رسیدم.آن مرد فریاد می‌زد و به سمت مانی حرکت می‌کرد. پسرم  ترسیده بود. عقب‌عقب حرکت کرد که از کوه افتاد. مانی افتاد و آن مرد سوار خودرو شد و رفت. وقتی به پسرم رسیدم، دیدم سروصورتش با سنگ برخورد کرده است و خونریزی شدید دارد. او را به کول گرفتم و پایین آوردم. در آن لحظه نمی‌دانستم چه کار کنم، نه خودرو بود و نه گوشی آنتن داشت. حدود یک‌ساعت سر جاده ایستاده بودیم تا اینکه یک وانت از راه رسید. با التماس از راننده خواستم که ما را به روستای زاور که برادرم در آن ساکن است و همان نزدیکی بود، برساند. اما در آن روستا خانه بهداشت و درمانگاهی نبود. همراه با برادرم مانی را به بهداری شهر نودشه بردیم که در آنجا خونریزی را کنترل کردند و به بیمارستان قدس پاوه منتقل شد. یک روز در بیمارستان قدس بود، اما بیمارستان دستگاه سی‌تی‌اسکن نداشت. پسرم سردرد داشت و شرایطش خیلی بد بود. او را به بیمارستان طالقانی کرمانشاه بردیم. چهار روز در این بیمارستان بستری بود. در آنجا سی‌تی‌اسکن انجام شد و گفتند جلوی چشم و استخوان سرِ گونه‌اش سمت چپ شکسته است و برای مداوا باید به بیمارستان‌های تهران منتقل شود، اما به دلیل شرایط بدِ مالی هنوز موفق نشده‌ام مانی را به تهران ببرم و درمانش را ادامه دهم. بیمارستان طالقانی کرمانشاه خیلی بی‌توجهی می‌کردند، حتی وقتی از آنها خواستم سی‌تی‌اسکن پسرم را به من بدهند، چیزی به دستم ندادند. اما هرجور شده، باید مانی را به تهران ببرم.او با بیان اینکه من هر روز برای کولبری به آن‌طرف مرز می‌روم، عنوان می‌کند: «مواد خوراکی را از روستا‌های آن‌طرف مرز سفارش می‌دهند مانند ماهی، نان، لوبیا و... من هم می‌برم. چاره‌ای جز کولبری ندارم. مستأجر هستم، علاوه بر پول اجاره‌خانه سایر هزینه‌های زندگی و بازپرداخت اقساط وامی که به دلیل زلزله گرفتم هم، هست، به همین دلیل هم مانی با من همراهی می‌کند.شرمنده سفره بچه‌هایم شدم. بچه‌ام گفت، چون مدرسه شروع شده، می‌خواهد آن‌قدر کار کند که برای خودش و خواهرش گوشی هوشمند بخرد. آن ساعتی که مانی برای کولبری استرس کمین و میدان مین را دارد، هم‌سن‌وسال‌های او در خواب و استراحت هستند. به همه بگویید کولبری شغل نیست، درد و عذاب و رنج هست.»


تعداد بازدید :  1349