پولاد امین| چند روز پیش، بهمن مفید، بازیگری که تنها و تنها با چند دقیقه حضور در نخستین فیلمش خود را در تاریخ سینمای ایران تثبیت کرده بود، در غربت و سکوت درگذشت. آنهایی که با بهمن نزدیک بودند میگویند در این سالهای آخر، بهخصوص بعد از اینکه تتمه امیدش برای بازگشت به سینمای ایران نیز با سانسور فیلم «سرود تولد» علی قویتن به یأس مبدل شد، حالش خوب نبود. یعنی افسرده بود، از این همه بدبیاری. هنرمندی که در تئاتر، سینما، تلویزیون، صداپیشگی و... جزو بهترینها و ماندگارترینها بود.
هجده نوزدهسال پیش، تقریبا در چنین روزهایی، در اوایل پاییز، فریدون فروغی خواننده و آهنگساز برجسته کشور در پنجاهویک سالگی درگذشت. او نیز در آن ماههای آخر حالوروز خوشی نداشت. یادم میآید یکی از دوستان نزدیک فروغی، حجت بداغی، نویسندهای که آن روزها بهواسطه انتشار نخستین مجموعه داستانیاش «من فکر میکنم، من» روابط نزدیکی داشتیم، هر زمان از پیش فریدون بازمیگشت، حالش بد بود. بدتر از پیش. انگار که این انعکاس حالوروز فریدون فروغی بود... تا آن روز که حجت آمد و گفت «دیگر تمام شد». بله، فریدون تمام شده بود. پایانی که خیلیها بر این باورند خودخواسته بوده. پایان هنرمندی که در تغییر روزگار بازندهای بزرگ لقب گرفته بود.
این حرفها را درباره فرهاد هم میزنند که او نیز داستانی شبیه فریدون داشت. یا در سینما درباره فردین و ناصر ملکمطیعی (کهسال گذشته گفتوگوی پردردش را چند هفته قبل از درگذشتش در همین صفحه خواندیم) و البته بسیار کسان دیگر که شاید به اندازه این چند نفر بزرگ نبودند، اما بههرحال، در دهههای اخیر کنار گذاشته شده بودند. دلایل زیادی نیز در مورد مرگ اینها که زمانی افسانههای دنیای سینما و تلویزیون و موسیقی بودند، اما بهیکباره به محاق رفته بودند، به زبان آمده. دلایلی گوناگون -و البته همهفهمترینشان این بوده که «بیکاری اینها را کشت». موضوعی که پرونده یک نسل از هنرمندان را بازمیگشاید و ما را به یاد بزرگانی میاندازد که تغییر روزگار زندگیشان را تغییر داد.
بادهای تغییر
انقلاب اسلامی که پیروز شد، طبیعی است که دیگر نمیشد انتظار داشت همان فضای پیش از انقلاب ادامه داشته باشد، بهخصوص در دنیای هنر که به هرحال در آن سالهای آخر آشکارا با الگویی غربی حرکت کرده و طبیعی بود که یکی از اولویتهای انقلابی که حادث شده بود، تغییر این فضا باشد. این اتفاق نیز خیلی زود رخ داد. در سینما، تئاتر، تلویزیون و البته موسیقی. هنرمندان زیادی از ایران رفتند و در اندک زمانی گروه دیگری جای آنها را گرفتند که بهخصوص در سینما و تئاتر این جایگزینی اتفاق افتاد و سیل جوانان تازهوارد وارد عرصه شده و در کنار هنرمندان قدیمی (به جز آنهایی که اجازه کار به دست نیاوردند) کارشان را آغاز کردند. سینمای جدید ایران که توانست سری بین سرها درآورد و موفقترین هنر این سرزمین در دنیا لقب بگیرد، با همین نیروهای جدید بود که به این جایگاه دست یافت.
موسیقی اما حکایتی دیگر داشت. موسیقی و بهخصوص شاخههای پاپ و راک و البته تمام خوانندگان زن، از نظر گردانندگان جدید جامعه نمادی از آن دوران سپریشده بودند. خوانندگانی که داستانهای زیادی دربارهشان نقل میشد. چنین شد که بسیاری از چهرههای مهم، بهویژه خوانندگان بار سفر بستند و رفتند. عدهای اما دلشان به رفتن نبود. اینان گوشهای نشستند، در انتظار، تا شاید شانس یکبار دیگر در خانهشان را بزند که برای برخی این اتفاق افتاد و برای برخی نه. با آنکه حتی آنهایی هم که توانستند در سالهای آتی، کجدارومریز به موسیقی بپردازند، آنی نشدند که در رویاشان بود.
آنان که ماندند و هستند
با رفتهها کاری نداریم. در میان ماندهها اما محمد نوری و شجریان شاید بزرگترین نامها باشند که ماندند و همچنان نوری و شجریان ماندند. حتی شاید در مورد شجریان بشود گفت که بزرگتر هم شد.محمد نوری نام بزرگی بود. مردی که با آثار درجه یک بیشماری پای به دهه ٦٠ گذاشت. خوانندهای که بهخوبی توانست با اجراهای کلاسیکش خود را ماندگار کند، بهخصوص در کنار محمد سریر که با آثاری چون «جان مریم»، «کهکشان»، «دلاویزترین»، «ای ایران ایران» و «اگر تو آمده بودی» ثروت قابلتوجهی به گنجینه موسیقی ایران افزودند.درباره محمدرضا شجریان هم ناگفته بسیار کم است، از بس که در این سالها درباره خسروی آواز ایران گفته و نوشته شده و از او ستایش و تحسین شده است.علاوه بر این دو بزرگ، البته خوانندگان دیگری نیز بودند که کارشان را پیش از انقلاب آغاز کرده بودند و در دهههای بعدی هم ادامه دادند. خوانندگانی که البته هیچکدام به بزرگی و جایگاه نوری و شجریان حتی نزدیک نیز نبودند و در ادامه نیز نتوانستند به آن جایگاه نزدیک شوند و خدشهای در جایگاه قدرقدرتی این دو بزرگ وارد آورند.
زنانی که ماندند
در میان زنان خواننده هم هنرمندانی مانند سیمین غانم، پریسا، سیما بینا و خاطره پروانه بزرگترین نامهایی بودند که در سالهای بعد از انقلاب در ایران ماندند و البته بهجز پریسا به فعالیتشان ادامه دادند. با این تفاوت که اینبار تنها برای زنان میتوانستند بخوانند، آنهم در شرایط کنترلشده کامل، مبادا فیلم و عکسی از اجراهای آنان به بیرون درز کند. سیمین غانم و سیما بینا در این چند دهه کنسرتهای موفق زیادی در ایران اجرا کردهاند. سیمین غانم همین اواخر به «شهروند» گفت که «شرایطی را که از سر گذراندهام شبیه انزوا نبوده، ولی میخواهم یادآوری کنم که موسیقی بانوان محدودیتها و گرفتاریها و مسائل بسیار زیادی دارد و هنرمندان نمیتوانند آنچه دلشان میخواهد برای علاقهمندان عرضه کنند، ولی در این شرایط محدود و معمول هم خیلی از بانوان هنرمند مشغول کار و برنامهریزی کنسرتهایشان هستند. زنان چه بخواهیم و چه نه، در موسیقی با محدودیتهایی روبهرو هستند. مثلا خوانندگان در همه جای دنیا اول آلبوم منتشر و بعد در کنسرت قطعات همان آلبوم را اجرا میکنند. ما ولی بدون انتشار آلبوم، کنسرت میدهیم. درست است که مردم با اعتباری که برایمان قائلند از کنسرتهایمان استقبال میکنند.»
آنان که ماندند، اما...
شاید بتوان سه تفنگدار را بازندگان این عرصه خواند. سه چهره بدطالع موسیقی، هر سه گونهای موسیقی راک اجرا میکردند و هر سه نیز محبوبیتی کمنظیر داشتند که بیشتر بهدلیل مخالفخوانیها و فعالیتهای سیاسی- اجتماعیشان در سالهای پیش از انقلاب بود.
از این سه شاید بشود گفت که بخت با کوروش یغمایی سازگارتر از دو دیگری بود. ماندن کوروش یغمایی در ایران از عجایب روزگار بود. سرشناسترین خواننده غیرسنتی که در ایران ماند و دیگر بازماندگان هیچکدام شهرت پیش از انقلاب او را نداشتند، بنابراین ماندنش در ایران ریسک بزرگی بود. یغمایی بعد از چندسال اول بعد از انقلاب که نتوانست کار کند، توانست آلبوم «سیب نقرهای» را منتشر کند و بعد هم آلبومی به نام «ماه و پلنگ» که با همراهی حسین منزوی منتشر شد. اما این آثار به اندازه آثار قبل از انقلابش ازجمله گل یخ موفق نبود.فرهاد نیز داستانی مشابه دارد. او که با ترانهای چون وحدت براساس شعری از سیاوش کسرایی که فردای پیروزی انقلاب خوانده بود، گمان میرفت در موسیقی پس از انقلاب سرنوشت خوشی داشته باشد، بهرغم اینکه درواقع نخستین خوانندهای بود که صدایش بعد از انقلاب نیز شنیده شد، اما نخستین آلبومش سرانجام درسال ۱۳۷۳ منتشر شد. آلبومی به نام خواب در بیداری. درسال ۱۳۷۶ نیز آلبوم وحدت او منتشر شد که شامل ترانههای دهه ۱۳۵۰ او بود. فرهاد از آن پس بهجز آلبوم برف و البته کنسرتی کهسال 77 در هتل شرق تهران اجرا کرد، فعالیت دیگری نکرد، تا روزی که پایانش فرا رسید....و میرسیم به فریدون فروغی که داریم به سالمرگش نزدیک میشویم. خواننده قطعاتی مانند آدمک، قوزک پا، نماز و تنگنا؛ که او نیز مانند فرهاد در آستانه انقلاب با اجرای یار دبستانی خود را با حرکت مردم همراه نشان داد، اما در ادامه جز چند کنسرت در کیش و البته خواندن ترانه تیتراژ فیلم دختری به نام تندر کار دیگری نکرد.بیتردید دیگرانی نیز بودهاند که ماندهاند و کار کردهاند یا نکردهاند. این گزارش اما میخواست نگاهی داشته باشد به بزرگترینها یا شناختهشدهترین نامهایی که داستانشان بر سر هر کوچه و بازاری هست!