[شهروند] «شهری برای همه» از مهمترین مصادیق شهر دربرگیرنده است. مفهومی که مدیران را ملزم میکند شهرهایشان را برای اقشار مختلف جامعه دسترسپذیر کرده و به گروههای خاموش جامعه فضا دهند. کودکان یکی از همین گروههای خاموشند. افرادی که به واسطه جثه ظریف و گاه ناتوان و مطالبهگرنبودن نسبت به بزرگسالان از امکانات شهر محروم میشوند. در میان کودکان آنهایی که ناتوانی دارند، محرومترند و از میان کودکان معلول، آنهایی که معلولیت ذهنی دارند، بیش از همه گروهها در معرض آسیب هستند. «شهری برای همه» تلاش میکند تا این کودکان را ببیند، میخواهد برایشان فضایی ایجاد کند تا آنها هم مانند سایر کودکان به بازی و تفریح و شادی بپردازند و میخواهد معابر را برایشان طوری بازسازی کند تا این کودکان هم بتوانند در شهر تردد کنند. عملیاتیکردن این شعار اما بهسادگی محقق نمیشود، در نشست آنلاینی که به مناسبت روز افراد دارای معلولیت ذهنی برگزار شد، کارشناسان اذعان کردند که زندگی با کودکان معلول ذهنی دشوار است. یک متخصص دیگر معتقد بود که چون این گروه مانند سایرین نمیتوانند حقوقشان را مطالبه کنند. این نشست از سوی اداره کل سلامت شهرداری تهران و با سخنرانی خسرو منصوریان، موسس و مدیر گروه احیای ارزشها؛ سهیل معینی، رئیس کانون شورای هماهنگی سازمانهای مردمنهاد در حوزه معلولان و عضو ستاد مناسبسازی شهرداری تهران و محمدرضا اسدی، نایبرئیس انجمن کاردرمانی برگزار شد. چگونگی دسترسپذیرکردن شهرها برای کودکان دارای معلولیت موضوعی بود که سخنرانان درباره تحقق آن سخن گفتند.
نهادهای مدیریتی باید تعهد داشته باشند
[خسرو منصوریان -موسس و مدیر گروه احیای ارزشها] مسألهای که در وهله اول در مواجهه با کودکان دارای معلولیت ذهنی فراموش میکنیم، این است که این افراد انسانند و از حقوقی که همه انسانها دارند، بهرهمندند. آنها باید مانند ما به مدرسه بروند، بازی کنند، شاغل باشند، اجازه فعالیت اجتماعی داشته باشند و ازدواج کنند، اینها حقوق ذاتی هر انسانی است و نباید از یک کودک ناتوان ذهنی هم دریغ شود. کودکان دارای معلولیت ذهنی به چند دسته تقسیم میشوند؛ بعضی از آنها آموزشپذیرند، بعضی صرفا زندگی نباتی دارند و بعضی معلولیتهای جسمی و حرکتی را به همراه محدودیتهای ذهنی با هم دارند. تجربههای عینی من از محیط اجتماع نشان میدهد که معمولا این افراد از سوی شهروندان آزار و اذیت و گاهی حتی تحقیر میشوند. گاهی آنها در محیط خانواده با خشونت خانگی مواجه میشوند، گاهی این افراد در معابر رها میشوند یا پدر و مادر ترجیح میدهد تا آنها را به موسسات آموزشی بسپرد؛ پیش از آنکه بداند چه سرنوشتی در این مراکز برای کودکش رقم میخورد. البته من شرایط خانوادهها را هم درک میکنم اما به واقع نباید فراموش کرد نهادهای مدنی و دولتی هم در این زمینه مسئولند و باید به یاری خانوادهها بشتابند تا از این تصمیمها خودداری کنند.
روی سخن من در این مجال با دولت است، ما این روزها «انجیاو»های پرتعدادی داریم که گاهی افراد تصور میکنند باید این گروهها تمام نقشها را برای معلولان جامعه به عهده بگیرند. اما نباید فراموش کنیم که سازمانهای مردمنهاد قرار نیست جایگزین دولت و خانواده شوند. ما باید تعهد را در تمام سازمانهایی که بودجه برایشان تعریف شده تا از معلولان و کودکان حمایت کنند، ببینیم؛ مسألهای که به نظر میرسد گاهی جایش در جامعه ما خالی است.
تغییر رویکردها لازمه تغییر شهرها
[دکتر محمدرضا اسدی-نایبرئیس انجمن کاردرمانی ایران] در تاریخ نقل شده که بعضی از تمدنهای گذشته مانند تمدن ما، تمدن بینالنهرین و تمدن شرق تفاوتهای انسان را کشف کرده و راه انسانیت پیش گرفتند، اما در مقابل به موازات اینها در اروپا و در غرب تمدنی بود که کاملا در طرف مقابل این رویکرد است. به معنای دیگر در غرب اگر بچهای سالم تشخیص داده نمیشد طعمه حیوانات وحشی میشد؛ زیرا این گروهها میدانستند که اگر این کودک ناسالم بزرگ شود، هزینهای به جامعه تحمیل میکند که جامعه از عهده آن برنمیآید. اما امروزه متأسفانه برعکس شده، اکنون کشورهای اروپایی بر روی فرهنگ و کارکردهای حقوقی خودشان کار کرده و به این ترتیب توانستهاند قوانینی تصویب کنند که به نفع کودکان دارای محدودیت و معلولیت بوده است.
در این میان اما چند دیدگاه در مواجهه با معلولیت در کشورها وجود دارد، مهمترین دیدگاه، دیدگاههای ترحمآمیز است، ما باید این دیدگاه را کنار بگذاریم؛ به طور مثال اگر این کودکان را میبینیم تصور نکنیم که باید به آنها مهربانی کنیم یا به واسطه محدودیتشان باید به آنها لطف بیشتری کنیم. این مواجهه مانع توانمندی آنها میشود. به جای این نگاه خیرخواهانه بیجا باید نگاه و تصور قانونمداربودن بنشیند.
اما درباره توانمندکردن شهرها برای معلولان به نظر من باید کار دیگری کرد. ما باید پای نمادها را به سطح شهر باز کنیم، نمادهای خیلی سادهای که سازمان جهانی بهداشت آن را تدوین کرده است؛ نمادهایی که بیشتر تصویری هستند تصاویری شامل آب آشامیدنی، دسترسی به کوچهها، چراغهای عابر پیاده و.... اما به عنوان نکته آخر باید بگوییم که به زعم من رویکردها در سطح شهر باید تغییر کند تا ما بدون هیچ هزینهای بتوانیم شهر را به شهر دسترسپذیر برای معلولان تبدیل کنیم.
غفلت مضاعف درباره افراد دارای معلولیت ذهنی
[سهیل معینی - رئیس کانون شورای هماهنگی
سازمانهای مردم نهاد در حوزه معلولان] اگر بخواهم درباره حقوق معلولان ذهنی در جامعه صحبت کنم باید بحث خودم را از اینجا شروع کنم که متأسفانه ما امروزه شاهد مشکل جدی تفاوت دسترسی انسانهای عادی و معلول به امکانات جامعه هستیم. یکی از فضیلتهای جامعه سالم عبور از مرز تفاوتهاست؛ به این معنا که ما شهروندان جامعه صفات مشترکی داریم و عموما عادت میکنیم که آدمها را براساس صفات مشترکشان یاد کنیم و به آنها توجه داشته باشیم اما اگر جامعه یاد بگیرد که علاوه بر صفات مشترک به تفاوتهای آدمها نیز احترام بگذارد، در آن صورت به یک نقطه غیرقابل بازگشتی در سلامت اجتماعی رسیده است. به عبارت دیگر ما باید بپذیریم که جامعه ما تنها از مردان و انسانهای سالم تشکیل نشده است. ما در جامعه کودکان را داریم، نیمی از جامعه ما زنانند و بخش عمدهای از آن را سالمندان تشکیل میدهند. اگر یاد بگیریم که تمام خصایل بشر قابل احترام است، میتوانیم به سرمایههای اجتماعی بسیاری دست پیدا کنیم اما این احترام هم شامل توجه شهروندان به حقوق یکدیگر میشود و هم شامل توجه و احترام مدیریت بالادستی به این تفاوتهاست.
کودکان کمتوان ذهنی به طریق اولی باید مشمول این توجه شوند. این گروه برخلاف گروههای دیگر نمیتوانند از حقوق خود دفاع کنند، این افراد عمدتا صاحب صدا نیستند و از حق مطالبهگری بیبهرهاند. غفلتها و ندیدنها از همینجا شروع میشود. ما در برنامهریزی شهری باید ببینیم چقدر به این افراد توجه میکنیم. در سالهای اخیر با توجه به کمپینهایی که شکل گرفته است توجه نهادهای مدیریتی به معلولیت جلب شده و قانون مشخص حمایت از حقوق معلولان با فعالیت همین کمپینها به تصویب رسیده است. اما درباره افراد دارای معلولیت ذهنی متأسفانه داستان غفلت مضاعف است؛ زیرا آنها نمیتوانند صدای خود را به مسئولان برسانند و به انجمنهای قیم متکیاند اما این انجمنها هم متأسفانه به قدری درگیر مسائل روزمره نگهداری از کودکان معلولند که کمتر فرصت میکنند به مراجع ذیربط مراجعه و مطالبهگری کنند. این باعث میشود که ما در برنامهریزیهای مدیریت شهری به این گروه توجه نکنیم.
اما مشکل اول در بیتوجهی به این گروه این است که آنها معمولا به صحنه اجتماعی نمیآیند؛ به عبارت دیگر عموما افراد کمتوان ذهنی در خانهها، مدارس یا مراکز مربوطه نگهداری میشوند. اما همانطور که مشخص است انسان رشدیافته و کسی که به سطوح بالاتر اجتماعی رسیده است علاوه بر نگهداری به مشارکت اجتماعی نیازمند است. بنابراین بزرگترین مشکل این افراد این است که چون در صحنه نیستند و برای در صحنهبودن نیازمند یک قیم یا والدین خود هستند، روند محرومیت اجتماعی آنها بیشتر از سایر گروههای معلول است.
اما از سوی دیگر وقتی تصمیمگیران و مدیران شهری شعار شهری برای همه را در سطح شهر ایجاد کرده و معتقدند که این آرمان باید در سطح شهر دیده شود، باید به معنای آن هم توجه کنند، این شعار به آن معناست که همه شهروندان صرف نظر از همه تفاوتهایشان باید بتوانند در شهر زندگی کنند و از حقوق اساسی خود هم بهرهمند شوند. مشکل افراد کمتوان ذهنی این است که بهظاهر به نظر میرسد که آنها هیچ مشکلی در دسترسی به خیابانها، معابر، پارکها و مراکز تفریحی ندارند اما به واقع چون به تنهایی نمیتوانند خودشان را اداره کنند، در سطوح مختلف اصلا بیرون نمیآیند که بحث دسترسپذیری برایشان
محقق نمیشود.
اما آن چیزی که باید برای افراد کمتوان ذهنی محقق شود، بحث خدمات ویژه است. ما امروزه یک مفهوم جهانی در بحث پاسخگویی به حقوق معلولان داریم که بخش اول آن شامل حقوق اولیهای است که همه انسانها دارند، بنابراین افراد معلول حقوق ویژهتری ندارند بلکه همان حقوقی را دارند که همه ابنای بشر دارند. بخش دیگر این مفهوم جهانی این است که افراد معلول نباید از افراد غیرمعلول و سالم جدا شوند؛ به عبارت دیگر نباید این گروه از افراد در دسترسی به آموزش یا مفاهیمی از این دست از افراد بدون معلولیت تفکیک شوند. البته درباره معلولیت ذهنی باید گفت که افراد کمتوان ذهنی نیاز به خدمات ویژه دارند؛ چون متأسفانه هنوز این بستر فراهم نیست که آنها بتوانند در کنار سایر افراد نیازهای روزمره خود را رفع کنند، در نتیجه تجلی رفع این نیاز ایجاد مراکز خدمات یا ارایه خدمات ویژه به آنهاست. در این میان باید به این مسأله نیز اشاره کرد که حقیقتا بسیاری از خانوادهها نمیتوانند کودکان کمتوان ذهنیشان را به یک پارک یا محل تفریحی ببرند زیرا کودکان عادی به راحتی پذیرای آنها نیستند و ممکن است حقوق اولیه آنها را تضییع کنند. به همین دلیل مکانیزم دفاعی آنها این است که کودکانشان را خودشان از جامعه دور نگه دارند. شهروند بیصدا شهروند بیحق نیست. ما باید پارکها یا خانههای کودک در شهرداری و سرای محلات داشته باشیم که به این کودکان کمتوان ذهنی فضا دهد. انتظار میرود نهادهای تصمیمگیر شهری حقوق افراد کمصدا را بیشتر شنیده و به آنها توجه کنند.
گاهی هم بسیاری بحث بیتوجهی خود شهروندان را به این افراد معلول ذهنی مطرح میکنند. در وهله اول باید گفت که مسئولیت فرهنگسازی شهروندان به عهده دستگاههای فرهنگی کشور است؛ متأسفانه نهادهای آموزشی همیشه علوم را به کودکان آموختهاند و توجه و احترام به تفاوتهای گروهها آموزش داده نشده است. تا زمانی که این آموزشها به افراد داده نشود، ما نمیتوانیم از مردم توقع احترام داشته باشیم. روی دیگر سکه مسئولان هستند، من با این جمله که گفته میشود تحقق شهری برای همه و توجه به حقوق افراد دارای معلولیت کار پیچیدهای است موافق نیستم، به نظرم اصلا دشوار نیست که میان این همه بوستان یکسری وسایل بازی هم برای این کودکان طراحی شود وخانه کودک هم این کودکان را بپذیرد.