شماره ۲۰۱۲ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۹ تير
صفحه را ببند
فیلسوف شکاک

[امیر عربلو، نویسنده] فیلسوفی که کمتر در تاریخ شناخته شده است، پورون نام دارد. او هم مانند تعدادی از فلاسفه یک تخته‌اش کم بود. ولی از این جهت مهم است که بعدها رنه دکارت (فیلسوف معروف شک‌گرا) به نوعی اندیشه‌ او را تکمیل کرد و بسط داد. به هر جهت دانستن زندگی عجیب پورون خالی از لطف نیست. او روشنفکر و نوآوری غیرمعمول بود! زیرا به همه چیز شک‌ کرد و گفت: «اگر من الان در حال خوردن غذا باشم، از کجا معلوم که واقعا دارم غذا می‌خورم؟» عجیب است نه؟ در نظر اول ممکن است مسخره به نظر بیاید ولی اگر کمی اندیشه کنیم، می‌بینیم که خیلی هم بیراه نمی‌گفته است. پورون چیزی از زندگی‌اش ننوشته ولی دیگرانی مثل دیوگنس لائرتیوس درباره‌ او نوشته‌اند. او نه مثبت‌اندیش بود و نه منفی‌نگر. فقط اعتقاد داشت کاری که در حال انجام‎دادنش هستم، ممکن است تنها فریب این باشد که دارم آن کار را انجام می‌دهم. مثل درختی که در تاریکی می‌بینیم و ممکن است آن یک چوب‌رختی باشد. تا اینجای ماجرا او درست می‌گفت اما وقتی قضیه افراطی می‌شود که ما بالای یک دره در حال قدم‌زدن باشیم و پورون بگوید اینجا دره‌ای وجود ندارد. خب احتمالا ما اگر جانب احتیاط را رعایت نکنیم، به پایین پرتاب می‌شویم و دور از جان‌تان می‌میریم، اما پورون بی‌احتیاط بود و این حرف‌ها سرش نمی‌شد. دوستانش می‌گفتند: «می‌افتی می‌میری بدبخت مسخره.» ولی گوشش بدهکار نبود. فرض کنید ببری آماده است تا به شما حمله کند و گازتان بگیرد، شما فرار می‌کنید، اما اگر پورون بود فرار نمی‌کرد. او می‌گفت که این خرگوش نازی ا‌ست که به طرف من می‌آید و اگر من را گاز بگیرد، من فکر می‌کنم که گاز گرفته و اگر دردم بگیرد فقط توهم ذهنی خودم است! این نوع تفکر قدری گیج‌کننده است، مثل اینکه شما حالا در حال خواندن این مطلب هستید اما من بگویم که نه نیستید! کمی همه چیز عجیب‌وغریب می‌شود، چون اگر این‌طور نباشد پس شما مشغول چه کاری هستید و حقیقتا چه کسی هستید؟ نقل است که پورون به هند سفر کرده بود و با دیدن مرتاض‌ها جوگیر شده بود؛ مرتاض‌هایی که از آتش رد می‌شدند و روی میخ دراز می‌کشیدند. با دیدن این صحنه‌ها به این نتیجه رسیده بود که حقیقت آتش ممکن است سوزندگی نباشد و چون ما از حقیقت آتش بی‌اطلاعیم و توهم سوختن داریم، می‌سوزیم. اینکه ما از حقیقت واقعی چیزی در جهان آگاه نیستیم و نباید فکرمان را مشغول آن کنیم، مشغولیت ذهن پورون بود! او اما به این نکته توجه نکرده بود که غریزه‌ و ناخودآگاه ما باعث می‌شود از آتش بترسیم و آن را نادیده گرفته بود. به فرض هم که ما بخواهیم ریسک کنیم و آتش را ندیده بگیریم، اما مگر ریسک اشتباه ندارد و ممکن نیست خودمان را به خطر بیندازیم؟ پورون نسبت به این مسائل احتمالا بی‌توجه بود و مرگ برایش مفهومی نداشت. درست است که مرگ هنوز هم برای ما مقداری ناشناخته است اما حقیقت دارد و نمی‌توانیم به تمام اتفاقاتی که در زندگی خود می‌بینیم پشت کنیم و آنها را نادیده بگیریم و بگوییم حقیقت ندارند. پس چه چیز حقیقت دارد؟ شک‌گرایی پورون اشکالی نداشت اما آ‌نجا خطرناک می‌شد که زندگی در مخاطره قرار می‌گرفت و پورون می‌گفت: «اشکالی ندارد». اما چالش ذهنی او مفید است؛ باید گاهی بعضی از مسائل مانند درد را نادیده بگیریم ولی گاهی هم انصافا باید به واقعیتی مثل مرگ فکر‌ کنیم، یا خودمان را در چنگال یک موجود وحشی قرار ندهیم. رنه دکارت که بعدا در مورد او توضیح خواهیم داد، فلسفه شک‌کردن را بهتر بیان کرد. فلاسفه‌ یونان باستان، مثل پورون و غار افلاطون، بیشتر مدل پیش‌فرض هر چیز را تبیین کردند و رفته رفته این فلسفه بهتر و عقلانی‌تر شد. غار افلاطون هم به ما نشان می‌داد حقیقت چیزی نیست که می‌بینیم و فقط سایه‌ای از حقیقت را در این دنیا درک می‌کنیم. حتی کانت به نوعی دیگر این مسأله را مطرح کرد. هر چند عجیب است اما حداقل آنها پایه‌ سوالات بشر را ملاک جست‌وجوی خود در زندگی‌شان قرار دادند و ما نباید از کنار چنین سوالاتی هر چند ابتدایی به سادگی عبور کنیم. شما فکر می‌کنید که زندگی ما واقعی‌ است یا خیر؟


تعداد بازدید :  595