شماره ۱۹۷۷ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱ خرداد
صفحه را ببند
اعترافات قطره چکانی
این قسمت: گرگ منوچهری

زهرا جمالی ‏
‏_ خوب اعتراف کن!‏
‏_ اعتراف می‌کنم به تکرار بی‌پایان شکست‌ها!‏
‏_ ببین این‌جا توییتر و اینستاگرام نیست، عین بچه آدم اعترافتو بکن! بقیه تو صفن.‏
‏_ راستش من از اول می‌خواستم قهرمان دوی صدمتر بشم. می‌خواستم برم باشگاه تمرین کنم گفتم چرا ‏بیخودی هزینه بدم. با این سرعت صعودی قیمت سکه و دلار که هیچکسم بهشون نمی‌رسه، یکیشون رو ‏انتخاب کنم و دنبالش بدوم! حقیقت اینه که من با دلار و ارز از زمینای خاکی منوچهری شروع کردم.‏
‏_ منوچهری که آسفالته! ‏
‏_ آره لامصب الان آسفالت شده. برای همین وقتی زمین خوردم دیگه نتونستم از اول شروع کنم! ‏
‏_ چرا؟ زمین خاکی گیر نیاوردی؟
‏_ نه. عادتمون دادن به چمن مصنوعی. تند و تند مثل مجتبی جباری ربات صلیبی پاره می‌کردیم. ‏بعدشم که گفتن نون تو بورسه، ما هم رفتیم سمت بورس. ‏
‏_ حالا واقعا نون تو بورسه؟ ‏
‏_ نون که تو همون جانونیه! شاید آب تو بورس باشه.‏
‏_  راست می‌گن بورس تخصص می‌خواد؟
‏_ نه بابا اینارو می‌گن دست زیاد نشه. وگرنه من خودم اولش با شیر یا خط  رفتم جلو، الان به جایی ‏رسیدم که دیگه با قطب نما هم نمی‌تونم راهمو پیدا کنم! ‏
‏_ حالا وقتی خودت چیزی بلد نبودی چرا به بقیه مشاوره می‌دادی؟
‏_ تقصیر خودشون بود. هر چی می‌گفتم گوش می‌کردن. مثلا می‌گفتم این‌هاگ سرخسه! سرعت ‏سوددهیش رکورد اوسین بولتو زده. اونام باور می‌کردن سهامش رو می‌خریدن. ‏
‏_ حالا اگه یه روز سهام چه فروشنده چه خریدار همه مثبت بخوره چی؟؟
‏_ اون روز دیگه روز پیوند عاطفه‌هاست، بین خریدار و فروشنده!‏
‏_ الان به چی می‌خوای اعتراف کنی؟
‏_ من اشتباه می‌کردم. من اشتباه می‌کردم که به بقیه می‌گفتم نون تو بورسه. ‏
‏_ مگه نیست؟
‏_ نه نیست. من با صدای بلند اعتراف می‌کنم نیست. به جان خودم که نون تو بورس نیست. باور کنید ‏نون تو بورس نیست. نون الان تو وام گرفتن و پس ندادنه. آشنا برای وام سراغ نداری؟!‏


تعداد بازدید :  739