شماره ۴۶۵ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۳ دي
صفحه را ببند
زیر نور ماه
بازجویی
در این ستون تا چهلمین روز رحلت حضرت آیت ‌الله غیوری(ره)، هر روز یک خاطره از ایشان از کتاب آیینه‌دار مهر نقل می‌شود.

یک روز صبح من را برای بازجویی بردند و دست‌هایم را از پشت به قدری محکم بستند، که دست‌هایم سیاه شدند و من خیال می‌کردم که دیگر باید قطع شوند. در آن روز به من بسیار توهین و اهانت کردند، که با وجود شدت اهانت‌ها، خدا را شکر می‌کنم که در تمام این مدت حتی یک لحظه هم دست از حمایت امام نکشیدم. آنها به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌دادند. از صبح تا عصر همین‌طور بازجویی بود، نه ناهار و نه چیز دیگری فقط بازجویی. نزدیک غروب اصرار کردم که نماز ظهر و عصر را نخوانده‌ام تا آنها اجازه بدهند نماز بخوانم. ازغندی، بازجوی ساواک، در همان حال با سرپنجه پایش چنان محکم به استخوان پای من زد که دیگر متوجه نشدم و بیهوش افتادم. بعد از مدتی من را به هوش آوردند و حدود غروب بود که اجازه دادند نمازم را بخوانم، ولی گفتند: «با عجله نمازت را بخوان.»

 


تعداد بازدید :  276