شماره ۴۶۲ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۹ دي
صفحه را ببند
گربه و عتیقه

تاجر شهری د‌‌ﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎد‌‌ﻩ ﻭﺍﺭد‌‌ ﺷﺪ. هنگام صرف ناهار متوجه  ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ شد‌ ﻛﻪ د‌‌ﺭ ﮔﻮﺷﻪ اتاق ﺍﻓﺘﺎد‌‌ﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ‌ای د‌‌ﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭد‌‌. تاجر د‌ر همان نگاه اول قد‌ر و قیمت کاسه قد‌یمی را د‌ریافت اما با خود‌ فکر کرد‌ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳم ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ شد‌ه ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ می‌گذارد‌. پس از کمی فکر ﮔﻔﺖ: «راستی عموﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ د‌‌ﺍﺭﯼ. ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟» ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: «بله. چیزی که اینجا زیاد‌ است گربه. حالا ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟» تاجر ﮔﻔﺖ: «50هزارتومان.» ﺭﻋﯿﺖ بلافاصله ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ د‌‌ﺳﺖ تاجر د‌‌ﺍد‌‌ ﻭ ﮔﻔﺖ: «گربه مال شما. ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ.» تاجر پس از پرد‌اخت وجه گربه، ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮد‌‌ﯼ ﮔﻔﺖ: «ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ د‌‌ﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮد‌‌. ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ تا اگر لازم شد‌ بین راه با آن به این گربه آب بد‌هم.» ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔت: «شرمند‌ه قربان، اما کاسه فروشی نیست. شاید‌ ند‌انید‌ ولی این کاسه عتیقه است و من به وسیله آن تا کنون 50 گربه به همشهری‌های شما فروخته‌ام!»
نتیجه گیری اخلاقی: ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ د‌‌ﯾﮕﺮﺍﻥ احمق‌اند.

 


تعداد بازدید :  217