شماره ۱۸۸۷ | ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۴ دي
صفحه را ببند
یک رابینسون کروزوئه مونث

‏  [میترا زمانی] عصر یک روز چهارشنبه خبری در آمریکا پخش شد مبنی بر جنگ ایالات متحده با عراق. ماجرا را دست‌کم در شروع قصه خیلی‌ها جدی نگرفتند؛ چون تمامش را پیتزافروشی به نام میکس گفته بود. گفته بود به‌زودی این جنگ اتفاق می‌افتد. یک عده دستش انداختند و یک عده هم به ریشش خندیدند. اما تا تحلیل و تفسیر اتفاق بیفتد، خبر پخش شده بود و به‌ هر حال چه چیزی شتابنده‌تر از شایعه؟ پیچید و ظرف چند ساعت نشده همه از جنگ ایالات متحده با عراق می‌گفتند. بعد هم که جنگ اتفاق افتاد. میکس پیشگو بود؟ ساحر بود؟ غیبگو؟ این پیتزافروش معمولی هیچ‌کدام از اینها نبود فقط فروشگاه بزرگ پیتزافروشی‌اش کنار کاخ سفید است. ساعت 10 شب تا 2 صبح یک عالمه پیتزا برای کاخ سفید سفارش دادند. تجربه میکس می‌گفت در بحران‌های دیگر هم همین اتفاق افتاده بود؛ یعنی ناگهان کارمندان کاخ سفید پشت هم تا صبح پیتزا سفارش داده بودند. به ‌هر حال طبیعتا باید شب را داخل کاخ سفید می‌گذراندند و غذا را با فست‌فود سر می‌کردند. برای همین میکس یک دودوتای ساده کرد و گفت بله، جنگ قریب‌الوقوع است؛ امشب یا فردا! و اطلاعات این‌طور به بیرون درز کرد! این ماجرا را از کتاب «100 داستان ناگفته از جنگ‌های تاریخ» ذکر کرده‌ایم. انتشارات معین چند ‌سال پیش کتاب‌هایی در قطع خشتی با این عناوین چاپ کرد: «100 داستان ناگفته از تاریخ»، «100 داستان ناگفته از علم»، «100 داستان ناگفته از موسیقی» و... مثلا هیچ می‌دانستید ادیسون در پایان عمرش چه جنایت‌هایی کرد؟ یا موتسارت چطور مستخدم بیچاره‌اش را از خانه بیرون پرت کرد؟ این‌طور نکات ریز و جزیی تاریخ را فقط می‌شود در این نوع کتاب‌ها پیدا کرد. البته باید دقت کنید ناشر و مترجم در انتشار این کتاب‌ها اهمیت دارند؛ چون گاهی نکته‌هایی غیرواقعی و تخیلاتی واهی به نام نکات تاریخی چاپ می‌شوند و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت. کتاب‌هایی که مثال زدم اما کاملا بر مبنای تاریخ نوشته شده‌اند؛‌ هر چند ممکن است خیلی از روایات آن را نشنیده باشیم یا حتی در بدو امر گمان کنیم که اشتباه است. از این دست کتاب‌ها نمونه‌های دیگری هم هست؛ مثل کتاب «چه کسی موتسارت را کشت» نوشته ارنست ویلهلم‌هاینه که با ترجمه علی اسدیان از سوی انتشارات «ماهی» چاپ شده است. چه کسی موتسارت را کشت؟ چه کسی سر از تن‌ هایدن جدا کرد؟ و چه کسی چایکوفسکی را به کام مرگ فرستاد؟ فصل‌های فراوان این کتاب همگی البته به مرگ اختصاص ندارند اما در هر کدام نکاتی از تاریخ موسیقی گفته می‌شود که شاید آنها را در گوشه و کناری به‌عنوان ناگفته‌هایی از موسیقی خوانده باشید. پیش‌ترها البته این کتاب‌ها چندان منتشر نمی‌شدند و شاید هم اصلا جذابیت چندانی برای مخاطبان نداشتند؛ اما در این یک دهه استقبال از آنها زیادتر شده. همین کتاب «چه کسی موتسارت را کشت» به تازگی به چاپ دوم رسیده؛ دقیقا مثل کتاب «وقتی هیتلر کوکائین می‌زد و مغز لنین جابه‌جا می‌شد». این کتاب نوشته جایلز میلتون با ترجمه پریسا مرتضوی از سوی انتشارات «چترنگ» چاپ شده است. این بار هم حوزه‌های متنوعی در این کتاب می‌بینید؛ از جنگ گرفته تا ورزش، دانش، سیاست و... با این حال معدود مقالات آن در بعضی سایت‌های تخصصی تاریخ ترجمه و منتشر شده؛ نظیر مقاله‌ای که درباره اعتیاد هیتلر در این کتاب نوشته شده و می‌توانید آن را در سایت «تاریخ ایرانی»، در بخش «تاریخ جهان» بخوانید؛ هر چند البته تفاوت‌هایی دارد و آن مقاله برداشتی از نوشته این کتاب است.  از این نمونه‌ها باز هم مقالاتی وجود دارند که قبلا شبیه به آن را خوانده‌اید اما در کتاب «وقتی هیتلر...» می‌توانید مطمئن باشید که آخرین اطلاعات جمع‌آوری‌شده راجع به موضوع بحث، پیش روی‌تان است. به عنوان مثال می‌شود به ماجرای اولین کوهنورد قله اورست اشاره کرد؛ مردی که در دهه 20 تصمیم گرفت اورست را فتح کند اما به بالای قله نرسید. هرچند همچنان در این باره شک و شبهه وجود دارد. چون سال‌ها بعد وقتی عده‌ای برای کشف جنازه به اورست صعود کردند، نشانه‌هایی از  فتح قله یافتند. با این حال در جمله‌ای تراژیک بعدها این قضیه چنین تفسیر شد: «بالا رفتن از یک قله به معنای فتح آن نیست بلکه اصل بازگشتن است!»
 بسیاری از فصل‌های کتاب هم برای نخستین‌بار است که به فارسی ترجمه می‌شوند و پیش از این رد پایی از آنها در سایت‌ها یا کتاب‌ها ندیده‌اید.  نمونه‌ها فراوان است اما یکی از مثال‌هایی که ممکن است تکه‌هایی راجع به آن خوانده باشید، زنی به نام ایدا بلک‌جک است. با این حال شایعات ژورنالیستی درباره او در این کتاب کنار می‌رود و اصل واقعه روایت می‌شود. ایدا قرار بود همراه چند نفر دیگر امکان زندگی در جزیره‌ای پوشیده از یخ در قطب شمال را تجربه کند؛ آزمایشی که‌ سال 1921 به دست یکی از کاوشگران به نام استافنسون کلید خورد. همسر ایدا چند ‌سال قبل مرده و فرزندش هم بیمار بود. برای همین وسوسه شد با مبلغی که استافنسون به او می‌دهد، به قطب شمال برود. استافنسون درواقع می‌خواست با این آزمایش ثابت کند که آن منطقه نیز قابل سکونت است؛ آزمایشی که به بهایی گران‌تر تمام شد؛ چون استافنسون مسافران را در جزیره‌ای متروک و یخی تنها گذاشت و رفت و تا دو ‌سال دیگر هم برنگشت. به این ترتیب آذوقه مسافران تمام شد، تمامی آنها به‌تدریج مردند و ایدا ماند و گستره‌ای پوشیده از یخ و برف. ایدا خلاف مابقی هیچ کاری هم بلد نبود؛ نه شکار، نه ساخت خانه یخی و نه حتی جست‌وجو برای غذا. او 25‌ سال بیشتر نداشت و با اینکه از نگاه تمام مسافران، بی‌دست و پاترین عضو گروه بود، تا دو ‌سال بعد هم
زنده ماند. روزنامه‌ها بعد از یافتنش در جزیره ورانگل تیتر زدند: «یک رابینسون کروزوئه مونث».

 


تعداد بازدید :  298