شماره ۱۸۶۱ | ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۴ آذر
صفحه را ببند
گفت‌وگو با محمدحسن دامن‌زن کارگردان فیلم «هم‌نفس»
«شعله»‌ در میان گربه‌ها

یاسر نوروزی|‌با نجات جان حیوانات آغاز شد، با نجات جان حیوانات تمام شد؛ چون بیش از 10سالی بود که شعله رئوفی به نگهداری از گربه‌های مریض و معلول و نابینا پرداخته بود و در شهریور ‌سال 94 هم درحال نجات جان همین حیوانات در آتش سوخت. کارگردان «هم‌نفس» اما دو‌سال قبل از مرگ دلخراش شعله رئوفی، سراغش رفته بود. خودش می‌گوید: «من برای پیداکردن چنین شخصیتی به حدود 35 مؤسسه در کل ایران سر زدم و آدم‌های زیادی را در این زمینه دیدم؛ مشهد رفتم، گیلان رفتم، کرج رفتم و... اما به محض اینکه دیدمش و صحبت کردیم، گفتم من آن کسی را که این مدت دنبالش بودم، پیدا کرده‌ام.» محمدحسن دامن‌زن اصلا فیلم «هم‌نفس» را به قصد ساختن فیلمی شاد و شنگ همراه با شیطنت و شوخ‌چشمی گربه‌ها کلید زده بود اما ناگهان آتش به جان پناهگاه و گربه‌ها افتاد و مسیر مستند را به سمت و سویی دیگر برد. صبح با آقای دامن‌زن تماس می‌گیرند که پناهگاه سوخته و او هم می‌دود برای ادامه فیلم؛ ادامه‌ای که به پایانی تلخ و تراژیک ختم شد و کاراکتری که دیگر نبود. شعله رئوفی درحال نجات جان حیوانات در آتش سوخت. دلایل قطعی این آتش‌سوزی البته هیچ‌وقت معلوم نشد و مرگ حدود 300 گربه به همراه حامی آنها، در دود ناشی از حریق، مبهم ماند و هیچ‌وقت به وضوح نرسید. محمدحسن دامن‌زن البته در «هم‌نفس» به دلایل آتش‌سوزی پناهگاه معروف گربه‌ها نپرداخته اما در این گفت‌وگو برگشت‌هایی به واقعه دارد؛ چه زمانی با شعله رئوفی آشنا شد، چه زمانی فیلم را شروع کرد و چه زمانی بدون اینکه خواسته باشد، پایان واقعه را در قابی تلخ و تراژیک دید.
من حدود دو‌سال‌ونیم قبل از فوت ایشان، کار را شروع کردم. جالب است بدانید اتفاقا می‌خواستم فیلمی شاد درباره این موضوع بسازم. می‌خواستم مردم ببینند و فکر نکنند مثلا اگر دختربچه‌ای دست به گربه بزند، عقیم می‌شود یا باورهای نادرستی که بین عوام وجود دارد؛ ضمن اینکه می‌خواستم شیطنت‌ها و شیرینی‌های گربه‌ها را هم به تصویر بکشم. به خاطرات چند پیرمرد و پیرزن هم پرداخته بودم که افسردگی‌شان به علت حضور اتفاقی یک گربه از بین رفته بود؛ مثلا نوه آنها گربه‌ای را به خانه آورده و باعث شده بود فضای دلمرده زندگی‌شان تغییر کند. من قرار بود به این چیزها بپردازم که قضیه کلا عوض شد. خیلی از راش‌های من هم واقعیتش اصلا در این‌باره بود. اصلا قرار بود فیلم شادی بسازم.

  تصاویری که طبیعتا به خاطر فوت خانم رئوفی دیگر استفاده نشدند.
ببینید، ماجرا از این قرار بود که هرماه ایشان می‌گفت مثلا می‌خواهد گربه‌ها را ببرد دامپزشکی؛ ما هم می‌آمدیم و فیلم می‌گرفتیم. یا مثلا می‌گفت می‌خواهم این هفته گربه‌ها را برای عقیم‌سازی ببرم. فرض کنید وقت‌هایی هم بود که می‌گفت میهمان برایم آمده یا تماس می‌گرفت و می‌گفت قرار است گوشه‌ای از پناهگاه را بسازم. ما هم می‌رفتیم و فیلم می‌گرفتیم. در واقع تعطیل می‌کردیم و منتظر می‌ماندیم که ایشان به ما بگوید قرار است چه جاهایی برود یا برنامه‌اش چیست تا بنابر کارهای ایشان ما هم همراهشان برویم و فیلمبرداری کنیم، تا اینکه به من اطلاع دادند پناهگاه آتش گرفته. من هم سریع خودم را رساندم به آنجا و فیلم گرفتم.
  پس چرا این قسمت‌ها در فیلم‌تان نبود، به‌خصوص صحنه‌های آتش‌سوزی. فقط بعد از آتش‌سوزی را نشان دادید؟
واقعا نمی‌توانستم اینها را استفاده کنم. خوشایند هم نبود فیلمم را شبیه به این کارهای اینستاگرامی کنم و گربه‌های سوخته نشان بدهم.
  پس تمام واقعه را داشتید؟
بله، آتش‌سوزی را هم فیلم گرفتم اما واقعا نشان‌دادنش جگرخراش می‌شد.  
  شما زمانی رسیدید که خانم رئوفی در پناهگاه درحال نجات‌دادن گربه‌ها بود، یا زمانی که ایشان دیگر فوت کرده بود؟
نه، من زمانی رسیدم که خانه درحال سوختن بود اما حریق کمتر شده بود. چون آتش‌نشانی رسیده بود، بخشی از خانه را خراب کرده، داخل رفته بودند و خانم رئوفی را هم بیرون آورده بودند. ولی من اگر اینها را در فیلم نشان می‌دادم، خیلی تلخ و جگرسوز می‌شد. اصلا پایان فیلم هم صحنه‌هایی کار کردم که کمی از تلخی ماجرا را کم کنم.
  اما خیلی عجیب است که فیلم‌تان را با نیت ساختن یک فضای شاد شروع کردید، درحالی ‌که کل ماجرا به شکلی تراژیک تمام شد.
بله، متأسفانه به علت مرگ ایشان، کل واقعه به‌شدت تلخ شد. این خانم یکی از افرادی بود که تمام زندگی‌اش را در این زمینه گذاشته بود. تمام وقتش را صرف کرده و تمام ثروتش را هزینه کرده بود. متأسفانه بعضی‌ها ممکن است صرفا برای سوءاستفاده در این قضایا وارد شوند ولی این زن واقعا خالصانه برای این حیوانات کار می‌کرد و بی‌هیچ سوء‌نیتی وارد این ماجرا شده بود. نکته دیگری که در شخصیت این زن می‌توانم به آن اشاره کنم، توکلش به خدا بود. خیلی برایم جالب بود که می‌گفت خداوند مرا سر راه این حیوانات قرار داده تا به آنها کمک کنم. این توکل برایم خیلی جالب بود و اینکه کارش را به شکل نوعی وظیفه می‌دانست که به دوشش گذاشته شده. دائما هم در تلاش بود سازمانی به وجود بیاورد که اگر زمانی مرگش رسید، این پناهگاه تعطیل نشود، ولی متأسفانه این سازمان را نتوانست تأسیس کند و بعد از مرگش پناهگاهی هم که ساخته بود، تبدیل شد به ویرانه‌ای که در فیلم دیدید.
  چه کاراکتر خوبی هم جلوی دوربین شما داشت؛ راحت و بی‌دغدغه. انگار نه انگار درحال فیلمبرداری هستید.
من برای پیداکردن چنین شخصیتی به حدود 35 مؤسسه در کل ایران سر زدم و آدم‌های زیادی را در این زمینه دیدم؛ مشهد رفتم، گیلان رفتم، کرج رفتم و... با آدم‌های زیادی هم که در این حوزه فعال بودند، صحبت کردم اما هنوز راضی نبودم. منتها به ایشان که رسیدم، احساس کردم فرد مورد نظرم را پیدا کرده‌ام. آرتروز هم داشت و کشان‌کشان راه می‌رفت. وقتی هم حرف می‌زد، طوری حرف می‌زد که انگار با خودش و خیالاتش حرف می‌زند. برای همین به محض اینکه دیدمش و صحبت کردیم، گفتم من آن کسی را که این مدت دنبالش بودم، پیدا کرده‌ام. اینجا بود که جست‌وجو را تمام کردم و فقط به ایشان پرداختم.
  چرا وارد دلایل سوختگی نشدید؟ به‌ هرحال ماجرای مهمی بود.
من در این‌باره با افرادی صحبت کردم؛ گزارش آتش‌نشانی را گرفتم و با کسانی هم که آنجا زندگی می‌کردند، حرف زدم. افراد مختلف حدس و گمان‌هایی درباره دلایل آتش‌سوزی مطرح کردند اما من راجع به صحت و سقم آنها قضاوتی ندارم و نخواستم آنها را وارد کنم، حتی با اهالی محل هم صحبت کردم؛ بعضی از آنها می‌گفتند چرا این خانم باید بیاید اینجا و گربه نگه دارد. می‌گفتند این گربه‌ها را صادر می‌کند به چین! یعنی حرف‌های عجیب و غریب و مسخره‌ای هم بین گفته‌ها بود. آن اطراف دو سه مرغداری هم هست که صاحبان آنها می‌گفتند بوی این گربه‌ها آزارمان می‌دهد. این خانم هم می‌گفت بوی مرغداری است که همیشه دیگران را اذیت می‌کند، این گربه‌ها چه بویی دارند؟! خلاصه از این درگیری‌ها هم آنجا وجود داشت.
  در فیلم قبلی‌تان هم حیوانات حضور دارند و حمایت خانم‌ها از این حیوانات. گویا به این موضوعات علاقه دارید.
بله، در آن فیلم هم این موضوعات وجود دارد. «زنجموره» درباره سه زن بود، یکی در شمال خراسان زندگی می‌کرد، یکی در کرج و دیگری در تهران. اینها سه دیدگاه داشتند درباره حیوانات خیابانی. یکی از آنها اعتقاد داشت این حیوانات را نباید عقیم کرد، چون زندگی اینها در جنسیت‌شان خلاصه می‌شود و وقتی عقیم‌شان می‌کنیم، حق طبیعی زندگی را از آنها می‌گیریم. خانم دیگری معتقد بود اگر این‌طور باشد، سالانه فلان تعداد زاد و ولد می‌کنند و در عرض چند‌سال کل تهران را سگ و گربه برمی‌دارد. می‌گفت نمی‌شود عقیم نکرد. یک زن روستایی دیگر هم باور جالبی داشت؛ می‌گفت مردم از روستاها مهاجرت می‌کنند و حیوانات آن روستاها همانجا می‌مانند؛ مثلا سگ و گربه‌های دِه من می‌روند روستاهای اطراف، با سگ و گربه‌های دِهات دیگر آمیزش دارند و این خوب نیست؛ یعنی طوری حرف می‌زد که انگار به غرورش برمی‌خورد حیوانات روستای خودش مثلا بروند و یک جای دیگر غذا بخورند. این خانم می‌آمد شیروان، از قصابی‌ها، کله‌ مرغ می‌گرفت و گوشت می‌گرفت و اینها. در کل این هم برایم موضوع جالبی بود که در «زنجموره‌« به آن پرداختم.

دیدگاه‌های دیگران

ص
صدیق |
مخالف 0 - 0 موافق
کاش فیلم را نمی دیدم کاش همه حقوق حیوانات خانگی را می‌دانستند کاش حیوانات خانگی اصلا اهلی نمی‌شدند که وظیفه ما را بیشتر کند ما که برای سرگرمی این موجودات را با عشق بزرگ می کنیم کاش تعهد کافی داشتیم

تعداد بازدید :  714