شماره ۱۸۴۱ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۰ آبان
صفحه را ببند
کارگاه طنز شهرونگ

پیاز‌هات  | حمید خدامرادی|   روزی در گوشه‌ای از انباری خانه‌ای، پیاز مأیوس و پلاسیده‌ای رو به پسرعمویش سیب‌زمینی کرد و با حسرت گفت: «با اینکه کاربردهای زیادی دارم و تقریبا چاشنی همه غذا‌ها هستم، اما اصلا به چشم کسی نمیام و کسی توجهی بهم نمیکنه. خوش به حال تو که اسمت با تخم مرغ، کنار اسم هر بدنسازی میاد، آن‌قدر خاطرخواه داری که حتی وقتی خلال میشی و داغ از ماهیتابه بیرون میای و با وجود مراقبت مامان‌های کفگیر به دست، باز همه واسه پیچوندن و خوردنت، سر و دست میشکونن ولی من چی همه بهم میگن بوی بد میدی و چشم رو میسوزونی. همه از دستم فرار میکنن.» سیب‌زمینی که از حرف‌های دخترعمویش، پیاز، متأثر شده بود، برای دلگرمی به او گفت: «این‌طوری‌ها هم که تو میگی نیست، من خودم به تنهایی یه فحش مجاز محسوب میشم، حالا درسته جواز دارم و حتی تو متن‌های روزنامه هم میشه از اسمم به‌عنوان فحش استفاده کرد اما خب به هر حال فحشم دیگه! اما خب توام یخورده به خودت بیا، جنبه داشته باش، چرا آن‌قدر زود قاتی میکنی؟ یه خرده به اعصابت مسلط باش. بابا موز هم با اون همه کمالات و کارایی آن‌قدر خودشو لوس نمیکنه.» پیاز حرف‌های پسرعمویش را قطع کرد و گفت: «مسأله فقط همین نیست، راستش من از بچگی دوست داشتم وارد دنیای هنر و عکاسی بشم، همیشه آرزوم بود تو عکس‌های دسته‌جمعی به جای سیب بگن پیاز، یا مثلا دوست داشتم اون‌قدری به استقلال شخصیتی برسم که زمانی که دارم تو ماهیتابه تفت میخورم و جلز و ولز میکنم، هیچ احدی به خودش اجازه نده منو پیازداغ صدا کنه، در عوضش به اسم پیاز‌هات معروف بشم. می‌فهمی چی میگم؟» سیب‌زمینی بعد از شنیدن فانتزی‌های پیاز سری تکان داد و گفت:   «هر کسی برای خودش یه آرزوهایی داره دختر عمو ولی نمیشه همین‌طوری بشینی گوشه سبد پیازها و هیچ کاری نکنی و بعد هم آرزو داشته باشی که هنرمند بشی. باید بری دنبال آرزوهات و سعی کنی بهشون برسی. زندگی یعنی همین؛ یعنی تلاش و تلاش و تلاش.» پیاز گفت: «آره باید تلاش کنم» و همان لحظه دست زنی وارد سبد سیب‌زمینی و پیاز شد و آنها را از ظرف برداشت و بدون هیچ حرفی با چاقو از وسط نصف کرد.


تعداد بازدید :  364