شماره ۱۸۳۷ | ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۶ آبان
صفحه را ببند
«شهروند» از زندگی دشوار ده‌ها‌هزار مهاجر افغانستانی گزارش می‌دهد
رنج مهاجران معلول
براساس آمار رسمی 33 هزار نفر از مهاجران افغانستانی دارای مجوز ساکن در ایران دچار معلولیت‌اند تعداد معلولان افغانستانی دارای مجوز یا بدون مجوز سکونت در ایران حدود ۶۰‌هزار نفر است

محمد باقرزاده|  آمدند، ساختند و زمینگیر شدند؛ این روایت روزگار سپری‌شده هزاران جوان افغانستانی است که با امید ساخت دنیایی بهتر، خاک‌ محنت‌زده وطن را رها کردند تا زندگی بهتری را در سرزمین همسایه بسازند اما بخت با شماری از آنان یار نبود. گروهی در مسیر و در صندوق‌ خودروهای سواری تن به تصادف دادند و گروهی هم پس از سالم‌‌رسیدن به کلانشهرهای ایران روی داربست‌های برج‌های سربه‌فلک‌کشیده سقوط را تجربه‌ کردند؛ آنها که ماندند این ‌روزها در آرزوی یک ویلچر  می‌گویند: «شاید مرگ گاهی خود خوشبختی است.» این البته سرگذشت بخشی از جامعه مصیبت‌دیده معلولان افغانستانی در ایران است. تعدادی مادرزاد و گروهی هم بر اثر آنفلوآنزا حالا زمینگیر خاک غربت‌‌ هستند؛ طردشدگانی که نه‌تنها در خیابان و شهر دیده نمی‌شوند بلکه در رسانه‌ها و حتی بین انجمن‌های مردم‌نهاد هم غریبه‌اند. براساس آمار وزارت کشور، ۳۳‌هزار نفر از افغانستانی‌های دارای مجوز اقامت در ایران از کارافتاده و معلولند؛ ۳۳‌هزار نفر البته نشان تمام معلولان افغانستانی ساکن در ایران نیست و بخشی از آنها در هیچ آماری شمرده نمی‌شوند؛ دست‌کم نیم‌میلیون افغانستانی بدون هرگونه مدرک و سند در ایران زندگی می‌کنند که تعداد زیادی از آنها کارگران ساختمانی‌ بدون هرگونه بیمه و حمایت قانونی‌ هستند و به نظر می‌آید تعداد افراد معلول این دسته بیشتر از استاندارد جهانی باشد. این روایتی از زندگی آنهایی است که تاکنون در جامعه و رسانه‌ها دیده و شنیده نشده‌اند.

 «هیچ‌چیز مثل افتادن دردآور نیست»
«تا به حال/ افتادن شاه‌توت را ديده‌اي!؟ /كه چگونه سرخي‌اش را/ با خاك قسمت مي‌كند؟/ هيچ چيز مثل افتادن دردآور نيست /من كارگرهاي زيادي را ديدم/ از ساختمان كه مي‌افتادند/ شاه‌توت مي‌شدند!»؛ عبدالعزیز سواد خواندن و نوشتن ندارد و هیچ‌گاه این شعر «سابیر‌هاکا» را نخوانده اما آن را زندگی کرده‌ است. از روی داربست که افتاد، پخش زمین شد و دست ‌و پایش افسارگسیخته راه خود را رفتند. نوجوانی ۱۴-۱۵ ساله بود که پایش به مرزهای سیستان‌و‌بلوچستان و بعد از حدود یک ماه به شیراز رسید تا کارگر ساختمانی نیمه‌کاره در این شهر شود. حالا و بعد از گذشت حدود ۲۰‌ سال از آن دوران، ساختمان آن‌ سال‌ها هتلی نام‌آشنا در شیراز است و عبدالعزیز هم تلاش می‌کند که راه ویلچرش به سمت آن خیابان و این ساختمان کج نشود: «از کنارش که رد می‌شوم، انگار دوباره می‌افتم، همان صحنه با جزییات جلوي چشم من می‌آید. تازه چند ماه مشغول به کار شده ‌بودم که یک‌ روز زمستانیِ پس از باران، پایم لیز خورد و بعدش را نفهمیدم. سرد بود و من خیلی بالا بودم. ۱۰-۱۲ طبقه و شاید بیشتر. روی ماسه‌ها افتادم ولی دست و پایم شکست. من بیهوش بودم و یک روز بعد فهمیدم که یکی از پاهایم نیست.» او نه آن زمان و نه الان بیمه‌ای نداشته اما هزینه‌ای برای بیمارستان هم پرداخت نکرده‌ است: «همان پیمانکار هزینه بیمارستان را داد و قرار شد به من هم کمک کند؛ اما چند ماه بعد زیرش زد. من بچه بودم ولی عمویم هم همانجا کار می‌کرد. پیگیر کارم بود ولی هیچ‌کدام مجوز و کارت و... نداشتیم. می‌گفتند اگر شکایت کنید ردِ مرز می‌شوید. چند ماه در بیمارستان و خانه بودم. شب‌ها نگهبان یک ساختمان نیمه‌کاره بودیم و منم همانجا می‌خوابیدم. بعد که خوب شدم، کارهای نگهبانی انجام می‌دادم تا اینکه جانبازی ویلچرش را به من داد، انسان خوبی بود و همیشه کمک می‌کرد.» عبدالعزیر راه بازگشتی هم نداشت: «آن‌ سال‌ها شرایط ما خیلی سخت بود. همه جا امکان داشت ما را بگیرند. باید همیشه پنهان می‌شدیم. بدون پا هم نمی‌توانستم برگردم. حتی اگر سالم برمی‌گشتم در یک روستای کوهستانی و وسط جنگ چطور می‌توانستم زندگی کنم؟» او البته بعدها با پول نگهبانی وسایل کفش‌دوزی و واکس‌زنی خرید و مدتی در یکی از خیابان‌های شیراز به این کار مشغول بود اما این کار هم دوامی نیافت: «هیچ‌وقت به من مدرک اقامتی ندادند. کارت آمایش هم نداشتم و هر روز ممکن بود من را بگیرند. مجبور شدم در خانه بمانم.» عبدالعزیز حدود ۲۰‌ سال را با همین سختی‌ها گذراند و همچنان هم شرایط دشواری دارد:   «الان عادت کردم، تنها زندگی می‌کنم، خودم حمام می‌روم و بعضی وقت‌ها با ویلچر تا سر کوچه می‌رفتم؛ ولی ویلچرم دیگر جواب نمی‌دهد. یک‌بار هم قرار شد به بهزیستی معرفی شوم اما چون هیچ مدرکی نداشتم، قبولم نکردند.» او دو روز پس از گفت‌و‌گو تماس می‌گیرد و می‌خواهد فامیلی‌اش در روزنامه نوشته نشود: «با دوستانم که حرف زدم، می‌گویند ممکن است مشکلی پیش بیاید. خدا را شکر شرایطم هم که بد نیست. اگر یک ویلچر خوب داشته باشم، خودم از پس کارهایم برمی‌آیم.» او در تمام این سال‌ها هیچ‌گونه‌ای بیمه‌ای نداشته و برای هزینه‌های پزشکی هم همیشه مشکل داشته و حالا خواسته چندانی هم ندارد. عبدالعزیز امیدوار است که روزی مجوز اقامت بگیرد و بهزیستی هم او را تحت ‌پوشش قرار دهد؛ می‌گوید قول‌هایی گرفته و امیدوار است. او یکی از صدها‌ هزار افغانستانی‌ بدون مدرک اقامت در ایران است که دو دهه را بدون یکی از پاهایش در غربت سر کرده و حالا در آستانه سی‌وشش‌سالگی امیدوار روزگاری بهتر است.
 درآمد روزانه: ۱۰ هزارتومان؛ دیگ نذری روی شکمم افتاد و زیر ماشین رفتم
هفت‌ساله بود که کودکی‌هایش را در ولایت مزارشریف افغانستان رها کرد و به ایران پناه آورد. «سیدصفدر‌هاشمی» دو‌ سال پس از انقلاب ایران ساکن مشهد شد و تا کلاس پنجم را هم در همین شهر گذراند اما دوازده‌‌سالگی برای یک مهاجر آغاز دوران نان‌آوری است. صفدرِ نوجوان از‌ سال ۶۴ کارگری را آغاز کرد و حالا در چهل‌ودوسالگی هم به همین کار مشغول است. از افغانستان به مشهد، از مشهد به تهران، وداع با پاها، دوباره مشهد و همیشه کار؛ این خلاصه روزگار مهاجری است که می‌گوید در همه این سال‌ها وطن‌دارانی با زندگی دشوارتر از خود را از نزدیک دیده‌ و برای بخت سیاه‌شان گریه کرده ‌است. او‌ سال ۸۰ مشهد را به مقصد تهران و به امید درآمدی بهتر ترک کرد و در بالاشهر تهران کارگری و نگهبانی را پیش گرفت. بردارش آشپز بود و در این‌ سال‌ها در کنار او آشپزی را هم یاد گرفت. نام سید صفدر به‌عنوان آشپزی کاربلد تازه سر زبان‌ها افتاده بود که روزگار بازی تازه‌‌اش را با این مردِ حالا چهل ساله آغاز کرد: «شب ۱۹ رمضان بود و داشتم برای خانواده‌ای نذری می‌پختم. دیگ‌های برنج را بار وانتی کردیم اما یک لحظه ماشین برگشت و یکی از دیگ‌ها هم داشت مي‌افتاد. راننده را صدا زدم و دیگ را محکم گرفتم اما نشنید. ماشين اول روي پایم رفت و بعد کمرم و دیگ هم روی شکمم افتاد. ‌سال ۹۰ این اتفاق افتاد.» سیدصفدر با سه فرزند زمینگیر شد و صاحب نذر و راننده هم بعد از چندماه او را به خود رها کردند: «هیچ حمايتي از من نشد و هر چه صحبت کردیم، هم فایده نداشت. هزینه بیمارستان زیاد بود و صاحب‌کار گفت رضایت بده و هزینه را به حال تو می‌دهیم. من رضایت دادم ولی بعد از بیمارستان آن راننده را پیدا نکردم و صاحب‌کار هم دیگر پیگیر نبود. آن‌موقع مثل الان خوب نبود و پیگیری وجود نداشت.  مقداری سازمان ملل کمک کرد و یک مقدار هم پول پیش خانه بود که برای درمان هزینه کردیم.» هزینه سنگین زندگی در تهران و معلولیت سیدصفدر، بار دیگر اسباب‌به‌دوشی را برای او زنده کرد و او دو ‌سال پس از حادثه عازم مشهد شد. حدود هشت‌سال پس از آن ۱۹ رمضان، همچنان مشکلات زندگی او را رها نکرده ‌است: «الان مشکلات زیاد است. بیمه ندارم و دفترچه قبلی هم تمدید نمی‌شود و فقط یک بیمارستان به من دارو می‌دهد. بهزیستی تهران بعضی وقت‌ها به پسرم دفتر و کتاب می‌داد، دیگر نمی‌دهد. غیر از این، هر سال هم برای گرفتن کارت آمایش به من ۲۰۰هزار تومان تخفیف می‌دهند. ویلچرم را هم همان ‌سال ۹۰ از سازمان ملل گرفتم و الان ‌هزار مشکل دارد ولی هزینه خرید یک ویلچر هم زیاد است.» او در مشهد با انجمن معلولان باور سبز آشنا شد و در این مدت هنری را هم فرا گرفته است: «با انجمن که آشنا شدم گفتند تو فقط دست‌هایت کار می‌کند و باید کار انگشتر را یاد بگیری؛ یاد گرفتم. الان شبکه و مخراج و همه کارها را بلدم. همين که از خانه بیرون می‌روم و دوستان را می‌بینم و روحیه عوض می‌شود، نعمت است. روزی ۱۰ هزار تومانی هم درآمد دارم.» آرزوی این‌روزهای سیدصفدر این است که بودجه‌ای بگیرد و بتواند چندمعلول را آموزش دهد: «دوست دارم یک بودجه برای من برسد که با آن بودجه بتوانم به چند معلول آموزش دهم و با هم کار کنیم؛ همین کار انگشتر را، چون من الان مواد اولیه را ندارم. دوست دارم به افراد شبیه خودم آموزش رایگان بدهم.»
 مادر دو معلولم؛ دختر و پسرم گوشه خانه افتاده‌اند
روایت زندگی دست‌کم ۳۳‌هزار معلول افغانستانی ساکن در ایران، به معلولیت‌هاي ناشي از حوادث خلاصه نمی‌شود و تعداد زیادی از آنها مادرزاد دچار معلولیت‌ هستند یا اینکه با غفلت از آمپول فلج ‌اطفال، روزگار دشواری می‌گذرانند. «معصومه محسنی» افغانستانی و متولد ایران است. او نیمی از عمر ۳۸ساله‌اش را با معلولیت جگرگوشه‌اش پشت سرگذاشته و حالا هم پرستار دو فرزند‌ش است. ۱۹‌ساله بود که غلامرضایش متولد شد و ۱۲سال بعد هم نجمه با معلولیت تازه‌ای چشم به جهان گشود. این‌روزها غلامرضای ۱۹ ساله اگرچه چهار اندامش مشکل دارد اما راه می‌رود و از پس کارهای شخصی‌اش برمی‌آید ولی نجمه هفت‌ساله به سختی روزگار می‌گذراند. این‌طور که محسنی به «شهروند» می‌گوید، معلولیت فرزندانش ژنتیکی است:«می‌گویند ریشه مشکل ازدواج فامیلی و ژنتیکی است. همسر من پسردایی‌ام است. یک‌سالش بود که از افغانستان به ایران آمد. شغلش هم کارگری است. هر کاری که گیرش بیایید انجام می‌دهد؛ بنایی، کارگری، گچ‌کاری. ۴۸‌سال دارد. نوع معلولیت سی‌پی است. پسرم چهار اندامش مشکل دارد ولی حرف مي‌زند و به‌سختی هم راه می‌رود. دخترم هم چهار اندامش مشکل دارد ولی حرف نمی‌زند و نمی‌تواند حرکت کند.» مشکلات نجمه هفت‌ساله تنها به بی‌زبانی و سکون‌ او برنمی‌گردد. او حتی نمی‌تواند غذا بخورد، تشنج شدیدی دارد و باید دارو استفاده کند، اما پدری مهاجر و کارگر از عهده این هزینه برنمی‌آید: «خدا شاهد و ناظر است که شرایط ‌ما سخت است. پسرم کاردرمانی که می‌رفت هزینه زیادی داشت؛ آن زمان هر جلسه ۲هزار و ۵۰۰ تومان بود ولی جور می‌کردیم اما الان هر جلسه ۵۰ هزارتومان است. الان دخترم گوشه خانه است، نداریم، به خدا نداریم. هزینه بیمارستان و تشنج هم خیلی زیاد است. همسرم خیلی روزها کار گیرش نمی‌آید و بعضی وقت‌ها هم که کار گیر می‌آید پولش را نمی‌دهند.» این‌طور که خانم محسنی می‌گوید اگر شرایط برای کاردرمانی نجمه فراهم شود او هم در آینده شبیه پسرش امکان راه‌ رفتن خواهد داشت: «دخترم ویلچر و واکر نیاز دارد که در خانه بتواند کارها را انجام دهد. الان دختر و پسرم واکر و ویلچر ندارند. پسرم واکر داشت که الان خراب شده و دیگر نداریم ولی دخترم ویلچر و واکر ندارد. چون بخش آسیب‌پذیر هستیم دفترچه داریم ولی داروها را قبول نمی‌کند. آمپول تشنج هم خارجی است و بیمه ما جواب نمی‌دهد. سراغ بهزیستی رفتیم و پرونده داریم ولی تا حالا هیچ کمکی نگرفته‌ایم. فقط یک‌بار نه از بهزیستی بلکه بنده‌ خدایی ۲۰ جلسه دخترم را کاردرمانی برد.» اعضای این خانواده پنج‌نفره افغانستانی حالا همه یک آرزو دارند؛ آرزویی که مادر خانواده به امید آن زنده است: «آرزو دارم بچه‌هایم بتوانند کلاس بروند چون هیچ کلاسی الان برای بچه‌های ما نیست. پسرم را بردم و گفتند چون افغانستانی هستید باید ماهی ۸۰هزار تومان بدهید و سرویس هم ماهی ۵۰‌هزار تومان که ما این پول را نداریم. دخترم هم اصلا نمی‌تواند حرف بزند و به کاردرمانی و گفتاردرمانی نیاز دارد که هزینه‌اش را نداریم. دکتر می‌گوید باید دو‌سال گفتاردرمانی برود. رفتم و پرسیدم، گفتند باید هر جلسه ۵۰ هزار تومان بدهی ولی از کجا بیاوریم.» این خانواده کارت آمایش دارد، اما بهزیستی ایران مهاجران را پوشش نمی‌دهد و معلولان مهاجر هم برای جامعه ایران ناشناخته‌اند. کمتر انجمن و خیریه‌ای هم به این حوزه وارد شده‌است.
تنهایی معلول مهاجر بی‌مجوز و آرزوی ویلچری استاندارد
سفر پرامیدش بی‌خطر نبود و در راه زمینگیر شد؛ «مصطفی انصاری»‌ سال ۹۳ و در ۱۸ سالگی پا به خاک ایران گذاشت و پس از روزها پیاده‌روی در مرز، سوار بر خودرویی به مقصد شیراز شد اما به مقصد نرسید. نزدیک آباده کامیونی سوار پژو شد و دو نفر در دم راهی دیار باقی شدند. مصطفی از این حادثه جان سالم به ‌در برد و پس از ۲۰ روز بستری در بیمارستان آباده با نخاعی قطع‌شده عازم دامغان شد. او ولایت دایکندی افغانستان را سالم ترک گفته بود و حدود یک ماه بعد در دامغان در به ‌در دنبال ویلچری ساده بود. مصطفی ۱۸ساله البته در بیمارستان هم روزهای سختی را پشت سر گذاشت: «درحالی که افتاده بودم و نمی‌توانستم تکان بخورم، سرباز گذاشته بودند که فرار نکنم. بنده خدایی، آقای زائری، اتفاقی در بیمارستان من را دید و کمکم کرد. گفتم بزرگ خانواده‌ام و هیچ‌کس را ندارم و آمده‌ام کار کنم که زمینگیر شدم؛ کمک کرد که بیمارستان من را بپذیرد. هزینه بیمارستان از من نگرفتند و رایگان حساب شد. اینجا فقط خدا را داشتم وگرنه هیچ قوم و فامیلی هم نداشتم.» او یک‌سال در دامغان ماند اما باید راه دیگری پیش می‌گرفت: «رفتم دامغان که آن‌جا زندگی کنم چون یکسری دوست افغانستانی پیدا کردم که دامغان بودند. آن‌جا اتاقی برایم گرفتند و یک سالی بودم، ولی زندگی نمی‌چرخید. بلند شدم رفتم مشهد. اینجا ارگان‌هایی برای معلولان ایجاد شده و برای همین به مشهد آمدم.» مصطفی این چهار را‌ سال تنها پشت سر گذاشت و می‌داند بقیه عمر را هم باید به همین شکل سپری کند: «دکترها به من گفتند که نمی‌توانم ازدواج کنم و از کمر به پایین هم هیچ حرکتی ندارم. شرایط زندگی‌ام سخت است ولی به هرحال زندگی در جریان است. روزها، سال‌ها و ماه‌ها سخت می‌گذرد، زخم بستر می‌گیرم، بی‌پولی فشار می‌آورد، دلتنگی خانواده هست و اینجا هم مدرک اقامتی، چیزی ندارم. خیلی بخواهم باز کنم سخت و تلخ می‌شود ولی کلا بدانید سخت است.» او ویلچری دست‌ِ دوم خرید و همچنان با آن سر می‌کند، هرچند این‌روزها لگنش سیاه ‌شده، زخم‌ بستر گرفته و پاهایش دچار انحراف شده است. می‌گوید یک ویلچر استاندارد می‌تواند مشکلاتش را تا ‌اندازه‌ای سامان دهد اما پناهی ندارد: «من هیچ مجوز اقامتی ندارم و یک‌بار هم که بهزیستی رفتم، گفتند تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم گرفتن یک ماشین و فرستادن من به افغانستان است.» دلش برای وطن‌ و خانواده‌اش تنگ شده اما ولایت و روستای‌شان کوهستانی است و می‌گویند اگر برگردد کمک‌کاری نخواهد داشت.ترجیح می‌دهد در ایران بماند. خواسته جوانی که به امید روزگار بهتر و با نیت کمک به خانواده جنگ‌زده‌اش در افغانستان عازم ایران شد، چهارسال پس از آن سفر پرماجرا، ویلچری استاندارد است: «من حقیقتا چیزی که می‌خواهم همین است که به معلولان رسیدگی شود. مشکلات مدارک معلولان حل شود. یک ویلچر سالم هم باشد. همین.»
ماده ۱۸ کنوانسیون بین‌المللی حقوق افراد دارای معلوليت باید لحاظ شود
«بهروز مروتی»، مدیر کمپین معلولان و فعال حقوق این حوزه معتقد است در چند دهه گذشته مشکلات معلولان مهاجرکمتر دیده شده است. او درباره ارتباط جامعه معلولان مهاجر با فعالان حقوق معلولان در ایران به «شهروند» می‌گوید: «متاسفانه هماهنگی و همکاری وجود ندارد. پیش از این بارها قصد همکاری داشتیم، اما یا ما سماجت لازم را نداشتیم یا اینکه این افراد به دلیل نداشتن کارت و مجوز اقامت، ترس از گفت‌و‌گو و همکاری داشتند. در جریان بودم که هیچ حمایتی از آنها نمی‌شود. در کمپین تلاش داشتیم در حد توان پیگیر شویم، ولی متاسفانه تاکنون اتفاقی رخ نداده است. کمپین و فعالان این حوزه تاکنون چندان پیگیر حقوق این افراد و جامعه چند 10‌هزارنفری معلولان افغانستانی نبودند یا اینکه کاری انجام نشده است. چندین بار هم مدیران بهزیستی در گفت‌و‌گوهایی گفته بودند چون این افراد مجوز اقامت ندارند، نمی‌توانیم به آنها کمک کنیم.» آن‌طور که مروتی می‌گوید قراراست در ادامه فعالیت‌های کمپین معلولان و فعالان این حوزه، همکاری بیشتری با جامعه معلولان افغانستانی صورت بگیرد: «این از برنامه‌های همه ما است، ولی باید این علاقه به همکاری از طرف دوستان افغانستانی هم باشد. براساس ماده ۱۸ کنوانسیون بین‌المللی حقوق افراد دارای معلولیت، پذیرفتیم که آزادی و تردد و حق تابعیت افراد دارای معلولیت را به رسمیت بشناسیم که مجلس آن را هم تایید کرده و قانون شده ‌است. ایران از سال ۸۷ به این کنوانسیون پیوسته است و باید معلولان مهاجر فارغ از تابعیت از حقوق برابر برخوردار شوند.» او می‌گوید رسانه‌ها هم دراین‌باره غلفت کردند: «در این سال‌ها کمتر خبر و گزارشی دراین‌باره کار شده است. همه باید در این زمینه فعال شویم، چون می‌دانیم شرایط اسفباری دارند و من شنیدم افرادی ۲۰ سال ویلچر نداشتند و هنوز روی زمین می‌خیزند. به نظرم این ضعفی بود که در قانون معلولان بند و ماده‌ای درباره این افراد وجود نداشت.»
 سفارت افغانستان: سازوکار منسجمی برای کمک به معلولان نداریم
آمار ۳۳ هزار ازکارافتاده افغانستانی ساکن در ایران مربوط به اطلاعات وزارت کشور است که این اطلاعات مهاجران بدون مجوز اقامتی را دربرنمی‌گیرد. سال ۹۴ «عبدالرضا رحمانی‌فضلی»، وزیر کشور در پاسخ به پرسش نمایندگان مجلس تعداد مهاجران افغانستانی ساکن در ایران را حدود دو‌ونیم میلیون نفر دانسته بود:   «2میلیون و ۵۰۰ هزار افغانستانی در ایران حضور دارند. یک‌میلیون نفر از این مهاجران در قالب طرح آمایش‌اند، به نحوی که کارت حضور و اقامت دارند و با محدودیت‌هایی زیر نظر مراقبت‌ها و قوانین جمهوری اسلامی در کشورمان زندگی‌می‌کنند. حدود ۴۵۰ هزار نفر از آنان نیز گذرنامه دریافت کردند و ورودشان به کشورمان قانونی است، اما متاسفانه تعداد یک میلیون نفر از این افغانستانی‌ها به طور غیرمجاز در کشورمان حضور دارند.» این سخنان رحمانی‌فضلی نشان می‌دهد از حدود دوونیم میلیون مهاجر افغانستانی ساکن در ایران، یک میلیون نفر جایی در آمار وزارت کشور ندارند. به عبارت دیگر، از یک‌‌ونیم میلیون مهاجر افغانستانی ساکن در ایران و دارای اطلاعات در سامانه وزارت کشور، ۳۳ هزار نفر ازکارافتاده و معلول‌اند که با محاسبه‌ای ساده می‌توان جمع‌بندی کرد در بین این یک میلیون نفر هم دست‌کم ۲۲هزار نفر معلول وجود دارد. علاوه ‌بر این افراد بدون مجوز اقامت، قشر ناتوان‌ و آسیب‌پذیرتری محسوب می‌شوند، به همین دلیل تعداد افراد معلول و ازکارافتاده در بین این گروه به مراتب بیشتر هم تخمین زده می‌شود. یک جمع ساده درباره این اعداد می‌گوید که حدود ۵۵ هزار معلول افغانستانی این‌روزها در ایران روزگار می‌گذرانند که در تمام این سال‌ها به ابتدایی‌ترین نیاز آنها کم‌توجهی شده است. یکی از وظایف سفارت افغانستان در ایران تلاش برای بهبود زندگی این افراد است، اما آن‌طور که مسئول بخش مهاجران این سفارتخانه به «شهروند» می‌گوید «فعلا سازوکار منسجمی برای کمک به این افراد وجود ندارد.»
«سیدابراهیم حجازی» مسئول بخش مهاجران سفارت افغانستان در تهران در پاسخ به این پرسش که سفارتخانه چه برنامه‌ای برای کمک به معلولان افغانستانی ساکن در ایران دارد؟ می‌گوید: «حقیقتا این عدد ۳۳ هزار نفر که گفتید عدد بزرگ و دردآوری است و متاسفانه سازوکاری که به شکل مدرن بتواند این افراد را حمایت کند، وجود ندارد. الان افراد معلول شخصا به سفارت و به بخش مهاجران مراجعه می‌کنند و معمولا هم سفارت یا به خیریه‌ها ارجاع می‌دهد یا به موسسات بین‌المللی یا دیگر موارد حمایتی در ایران. این موارد به شکل مراجعه است و برنامه منسجم و کاملی وجود ندارد.» آن‌طور که حجازی مي‌گوید این سفارتخانه با مشکلات فراوانی روبه‌رو است، به همین دلیل خدمات‌دهی به جامعه حدود 3میلیونی افغانستانی‌ها ساکن در ایران کار دشواری است: «سفارت ما از نظر پرسنل، بودجه و فضای کار محدود است، ما با جمعیتی میلیونی ارتباط داریم که قطعا شرایط برای خدمات‌دهی مناسب نیست، چه برسد به معلولان. درباره معلولان در چند مورد غفلت شده است: یکی اینکه ما موسساتی نداشتیم که مشکل را نشان دهند و بگویند مشکل چیست و چه جمعیتی را دربرمی‌گیرد. جامعه مدنی؛ چه کشور میزبان و چه افغانستان وقتی در این زمینه کار و مشکل را شفاف کند، موضوع بیشتر مهم و شفاف می‌شود، ولی متاسفانه این کار انجام نشده است.» بر اساس گفته‌های حجازی به «شهروند» خدمات سازمان ملل هم تنها معلولان دارای مجوز را شامل می‌شود: «سازمان ملل سازوکاری برای بیمه قشر آسیب‌پذیر دارد که خیلی از معلولان را شامل نمی‌شود. سازمان ملل هزینه بیمه را می‌دهد. مثلا امسال هزینه حدود ۹۰ هزار نفر و پارسال هم ۱۲۰هزارنفر از افغانستانی‌های ساکن در ایران را پرداخت کرده که این افراد کارت آمایش دار‌ند و مهاجران بدون مجوز را دربرنمی‌گیرد.» او کم‌کاری‌ها در این زمینه را می‌پذیرد و امیدواراست با انتشار آمار و اطلاعات، زمینه برای فعالیت انجمن‌های مردم‌نهاد و خیریه در این زمینه بیشتر شود: «خود ما هم بر این باوریم که در این قسمت کار نشده است و اگر کاری شده، به شکل سنتی و در حد نامه مشارکت به سازمان‌های خیریه بوده‌ است؛ بیشتر به صورت کمک‌های غیرپایدار. این کمک‌ها به‌گونه‌ای نیست که مشکلات را به صورت منسجم و پایدار برطرف‌کند که شاید از آن توجه ناچیز نشأت می‌گیرد؛ یعنی در این زمینه هم در کشور پایه و هم در میزبان گروه‌های مدنی کمتر کار و فعالیت انجام دادند که باعث این بی‌توجهی شده است.»

محمدحسين جعفري، هنرمند افغانستاني: معلولان افغانستانی از ابتدایی‌ترین وسایل توان‌بخشی محروم‌اند

اوایل دهه ۵۰ خورشیدی خانواده‌اش ولایت مزار شریف را به مقصد مشهد ترک کردند. او پنج سال بعد پا به دنیا گذاشت، اما زندگی در خاک غریب چندان هم با او سرسازگاری نداشت. «محمدحسین جعفری» هنوز مشغول بازی‌های کودکی بود که یک‌روز تب شدید او را به بیمارستان کشاند و آنجا هم بدون تست آمپول به او پنلی‌سیلین زدند و این آغاز معلولیتش شد. او مانند بسیاری از معلولان امروز افغانستانی، داغ‌دیده فلج‌اطفال است. محمدحسین اما هیچ‌گاه از پای ننشست؛ از ناحیه دو پا معلول‌شد، اما درس خواند، لیسانس مدیریت آموزشی- خانواده گرفت، همواره هنر را دنبال می‌کرد و حالا مدیر خانه هنر مشهد است و هنرهای تجسمی را آموزش می‌دهد. نوجوانی شانزده ساله بود که پا به راهی گذاشت که هنوز هم پر از سنگلاخ است. او در این سال‌ها و به همراه چند نفر از دوستانش نخستین انجمن حوزه معلولان مهاجر در ایران را در مشهد بنا نهاد؛ اوایل دهه ۷۰ و در روزگاری که مهاجران افغانستانی سخت‌ترین دوران زندگی را در ایران تجربه می‌کردند. زمستان سخت سال ۷۰ و تا سه سال پس از آن، طرح بازگشت اجباری شروع شده بود و این طرح معلول و غیرمعلول هم نمی‌شناخت.  آنها در نخستین گام، هم‌اندیشی درباره معلولان افغانستانی دارای مجوز اقامت را شروع‌کردند و دنبال راهی برای کمک بودند. یک سال بعد و در سال ۷۱  اتحادیه معلولان و جانبازان افغانستان خارج از کشور را ایجاد کردند و در نخستین گام فراخوانی برای جمع‌آوری اطلاعات دادند، اما بهزیستی ایران و وزارت کشور چندان با این کارها آن‌هم در دهه ۷۰ موافق نبودند. مشکل آن ‌سال‌ها که هنوز هم تا حدی پابرجاست، نبود آمار و اطلاعات درباره معلولان مهاجر است. جعفری و دوستانش در انجمن از وزارت کشور خواستند دست‌کم در اطلاعات مربوط به مهاجران گزینه معلولیت هم فعال شود، اما همچنان چنین اتفاقی رخ نداده و تنها افرادی با عنوان «ازکارافتاده» شناسايي می‌شوند که حالا و براساس آمار وزارت کشور، ۳۳ هزار نفر از مهاجران افغانستانی داراي مجوز در این دسته قرار می‌گیرند. تلاش‌هايی در تمام این دو دهه ادامه داشت، اما راه هیچ‌گاه هموار نشد و همچنان بسیاری از معلولان مهاجر از ابتدایی‌ترین حق خود یعنی وسایل توان‌بخشی مانند عصا، ویلچر و سمعک محرومند. آن‌طور که جعفری می‌گوید تا سه سال پیش افراد معلول جسمی-حرکتی مي‌توانستند «با برگه پزشک از طرف سازمان ملل و کمیساریای عالی در امور پناهندگان در ایران ویلچر دریافت کنند که سال‌هاست این خدمات از طرف کمیساریای عالی اجرا نمی‌شود. گویا سازمان ملل این بودجه را در اختیار بهزیستی ایران قرار داده و آنها هم طرح CBR را کلیدزدند که هر سال صدنفر از معلولان پناهنده در سیستم بهزیستی ورود پیدا می‌کنند و این صد نفر به مدت يك سال مشمول بخشی از خدمات بهزیستی ایران می‌شوند.»
جعفری که این‌روزها عضو فعال موسسه معلولان باور سبز و عضو شورای هماهنگی امور معلولان مهاجر افغانستانی در مشهد است، چهر‌ه‌ای آشنا در بین این جامعه است و معلولان افغانستانی با اصطلاح «استاد» از او یاد می‌کنند؛ او در این سال‌ها زمینه را برای هنرآموزی بخشی از این جامعه فراهم کرده و حالا تعدادی از این افراد با کیف‌دوزی، ساخت دستبند و همچنین کارهای مربوط به انگشتر صاحب درآمدی هر چند ناچیز‌ند. او درباره مشکلات اصلی جامعه معلولان مهاجر می‌گوید: «پناهندگی و مهاجرت یعنی سفر از یک مبدأ به مقصدی برای زندگی بهتر. وقتی مهاجران مشکلات فراوانی در زمینه ورود و خروج و اشتغال دارند، پس معلولان مهاجر مشکلات مضاعفی دارند. حتی دریافت ویلچر برای ما غیرممکن و سخت است و از هرگونه آموزش یا آزمایش‌های ژنتیک برخوردار نیستیم. شاید باورتان نشود در این عصر و قرن معلولانی با ۲۰ یا ۳۰ سال سن هنوز ویلچر ندارند و هنوز هم روی زمین می‌خزند. هنوز ابتدایی‌ترین وسیله حرکتی معلول که وسایل توانبخشی است؛ مانند عصا یا ویلچر و... در اختیارش قرار نمی‌گیرد. متاسفانه مشکلات مهاجران معلول کمتر دیده شده است و حتی رسانه‌های دو کشور هم کمتر سراغ آن رفته‌اند.» بخش دیگری از توضیحات جعفری به کارگران افغانستانی برمی‌گردد که هنگام كار دچار حادثه شده‌اند: «همه پناهندگان کارگر‌ند و معلولیت اکثر آنها بر اثر سقوط از ارتفاع است. ۷درصد آمار معلولان انجمن ما به همین گروه برمی‌گردد. این افراد چون بیمه و هیچ مزایایی ندارند، شاید مظلوم‌ترین قشر بچه‌های معلول افغانستانی محسوب شوند. آنها کارگرانی بودند که بیمه کارگری نداشتند و دچار حادثه شدند. آنها نتوانستند به حقوق و مزایای حقوقی‌شان دست یابند و از بیمه چیزی دریافت کنند.  این افراد که معمولا ۱۵ یا ۱۶ سال دارند، حتی در محل کارشان به حقوق خود دست نیافتند.» جعفری که حالا یکی از فعال‌ترین افراد در زمینه حقوق معلولان مهاجر است، همچنان که از مشکلات کار و دشواری‌های پیش‌روی این جامعه برای باسوادی می‌گوید، فراموش نمی‌کند که از محبت مردم بگوید: «سپاسگزاری ویژه‌ای از مردم ایران دارم که ما را به عنوان شهروند در کنارشان پذیرفته‌اند و همیشه آنچه درخور برخورد شهروندی بوده است، انجام داده‌اند. ما هیچ‌گونه تبعیضی از مردم ایران ندیدیم، شاید کاری از آنها برنیاید، ولی همین ‌که ما را نه تبعه خارجی که شهروند مهاجر پذیرفته‌اند، جای سپاسگزاری دارد.»

 


تعداد بازدید :  328