برزو طنزنویس
دو هفته بود گندهبک تصمیم گرفته بود که بره از گردن درازِ غازطورِ معیوبش امآرآی بگیره و هر جا زنگ میزد، میگفتن از بیماران بالای صد کیلو امآرآی نمیگیریم. اینم از پیشرفت تکنولوژیکِ این گونه جانوری! میموندین تو همون غار و نقاشیهای مهدکودکی و بزغاله میکشیدین رو دیوارها بابا. اسیر کردین خودتون رو. گندهبک بیچاره هر روز پشت تلفن چونه میزد که «فقط چهار کیلو بیشترم من، تو نشریههای راهسازی هم حداقل 10درصد رواداری میدن بابا، یعنی شما تا صد و ده کیلو رو میتونید عکسبرداری کنین، مشکل قانونی نداره»؛ نه منشیِ پشت خط میفهمید این چی داره میگه نه خود گندهبَکِش. خرس قطبیِ صدوسی کیلویی دروغ هم میگفت! فقط چهار کیلو؟ تو باید نوبت بگیری بری باغ وحش برلین واسه امآرآی! وقتی دید هیچجا قبولش نمیکنن، شروع کرد به رژیمگرفتن و باز دو کیلوی دیگه چاق شد! گردنش داشت بدتر و بدتر میشد و واسه همین مرخصی گرفت نشست خونه به استراحت و سریال دوزاری دیدن. تحرکش از حد کوالا دیگه داشت میرسید به سکون کامل. مینشست روی مبل و چیپس و پفک و تخمه میخورد و پوستهاشون رو میریخت زمین. کمکم موقع راه رفتن تو خونه باید آشغالا رو با دست میزدم کنار و راه باز میکردم و حواسمو جمع میکردم پاهای قشنگم نرن روی پوست تخمههای چندشِ خشکشده کف زمین. کتواکم هم دیگه داشت خراب میشد که یکی از رفقاش به دادش رسید و یه مرکز امآرآی مخصوص خیکیها پیدا کرد براش و گندهبک هم تا به بلندای دویست کیلو نرسیده، فوری واسه چند روز بعدش یه وقت رزرو کرد. من مونده بودم این آدمی که توی توالت هم در رو کامل نمیبنده و از مترو و آسانسور هم وحشت داره، چطوری میخواد بره تو دستگاه امارآی؟چه مرضهایی دارن این بیچارهها. بدبختیشون اینه که هیچکی پیدا نشده در طول تاریخ اصلاح نژادیشون کنه. همینطور مثل علف هرز رشدکردن و زیادشدن؛ یعنی هر کی که تونسته از دست شیر و ببر و گرگ و اسهال و وبا فرار کنه و یه مشت گندم و شبدر و کاه پیدا کنه بخوره، زنده مونده. اینکه نشد تکامل! تازه اسم هم میذارن واسه مرضهای خجالتآورشون: ترس از مکانهای بسته! مکان هم ترس داره آخه؟ اونم بسته؟! یه روز دیدم گندهبک شروع کرده به تمرینِ امآرآی! یه پتو پهن میکرد روی زمین و دراز میکشید و قل میخورد پتو رو لوله میکرد دور خودش. یکی دو دقیقه با سر و صورت پوشیدهشده میموند اون تو و بعد درمیاومد و خیلی با خودش حال میکرد. هر چی به زمان امآرآی نزدیکتر میشد، تمرینها هم تخصصیتر میشدن. بهعنوان آخرین تمرین رفته بود زانو زده بود و کلهش رو پنج دقیقه فرو کرده بود تو ماشین لباسشویی!
بالاخره دیروز که از امآرآی برگشت، انگار رکورد جهانی وزنهبرداری رو زده: سر بالا، سینه جلو، لبخندِ انسان موفق روی لب! خوشحال و... حالا هم دکتر براش فیزیوتراپی و لیزردرمانی نوشته. دیگه وسط زمستون رادیاتورها رو نمیبنده و پنجره باز نمیکنه لااقل!