شماره ۴۵۷ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۳ دي
صفحه را ببند
در ایران از «نقد خود» خبری نیست

علی اصغر حداد مترجم

کتابی همین چند وقت پیش از «آرتور شنیتسلر» نویسنده نام آشنای اتریشی ترجمه کرده‌ام. شباهت‌هایی که بین کارهای شنیتسلر و ایران وجود دارد عامل مهمی برای ترجمه این مجموعه داستانی است. دوره امپراتوری اتریش دوره‌ای است با ارزش‌های اشرافی فراوان. آنها در مقابل توهین دوئل می‌کنند، برخی از آدم‌ها را تحقیر می‌کنند و... این حالت در پایان دوران امپراتوری از درون فاسد شد و تنها چیزی که از آن باقی ماند پوسته بیرونی سنت‌های اشرافی بود. شنیتسلر درست در همین وضع وارد میدان می‌شود و این شرایط را مورد انتقاد قرار می‌دهد. به نظر او حتی اگر اخلاقیات سابق جنبه‌های مفیدی داشتند در شرایط جدید آن نفع را به کلی از دست داده‌اند. تنها چیزی که باقی مانده پوسته ماجراست. جالب است بدانید او یهودی بود و از یهودی ستیزی که در دوران زندگی‌اش در کل اروپا خصوصا اتریش به راه افتاد انتقاد کرد. با این وجود انتقاد او دقیقا خلاف ما است. انتقاد از گذشته یکی از شباهت‌هایی است که بین جامعه ایران و اتریش وجود دارد اما تفاوت چیست؟ ما هم دوران قاجار را به سخره می‌گیریم و آن دوره را دوران خوبی نمی‌دانیم.  می‌گوییم حاکمان ما در آن بازه زمانی سطحی‌نگر و از فرهنگ بویی نبرده بودند. چه چیزی را نقد می‌کنیم؟ بزرگان را،  پادشاهان را. پس نقد خودمان چه می‌شود؟ همیشه با نگاهی ظاهربینانه توجه‌مان را به مسائلی چون میهمان‌نوازی ایرانی‌ها معطوف کرده‌ایم. می‌گوییم: ما تمیزیم و راستگو. ما تمام صفات خوب را داریم اما حکمرانان ما خوب نبودند. بنابراین هیچ وقت از خودمان نمی‌پرسیم این حکمرانان از کجا آمده‌اند. پادشاهان ما که از آسمان‌ها نیامده‌اند! آنها هم ایرانی بودند. بنابراین نقد از پایین اصلا وجود ندارد. در این بین تأثیر ادبیات و نقشی که این مقوله می‌تواند روی مردمان یک سرزمین داشته باشد همواره مورد افراط و تفریط قرار گرفته است. این بحث که هنر (به طور عام) و در این مورد خاص ادبیات تا چه حد موظف است جامعه را یک قدم به جلو ببرد یا نه، بحثی طولانی و قدیمی است که در هر دو سو با اغراق مواجه شده است. مسلما هر نوع از ادبیات در تعاملات اجتماعی تاثیرگذار است اما فرآیندی طولانی‌مدت می‌تواند این تأثیر را به ما نشان دهد. شرایط آن‌گونه نیست که بگوییم فلان اثر جامعه را تا فلان حد به جلو پیش برده یا باعث عقبگرد شده است.  با این وجود وظیفه اولیه ادبیات پیش بردن جامعه نیست. البته که اگر این وجه را
مورد توجه قرار دهد، کار جالبی انجام داده است.  وظیفه اصلی ادبیات (البته به نظر من) طرح سوال است. جامعه ما این بیان را می‌بیند. حالا یا می‌تواند به این سوالات جواب دهد یا از پس پاسخ دادن برنمی‌آید. اگر معتقد باشیم وظیفه ادبیات به پیش بردن جامعه است با ادبیات شعار مواجه خواهیم شد.  بنابراین من نویسنده از پیش ایده‌ای داشته‌ام و بنابراین اثرم را طوری می‌نویسم که آن ایده را در کتابم بگنجانم. این ادبیات دیگر هیچ عمقی ندارد. ادبیات عمیق در وهله پدید آمدن در پی نصیحت کردن به مردم نیست. این‌که سوالات، به رسوب ذهنی منجر نشود وظیفه منتقدان و کسانی است که حول و حوش ادبیات می‌نویسند. آنها باید نقش خود را به خوبی
 ایفا کنند. 

 


تعداد بازدید :  73