طرح نو| چراغ قرمز است. از شیشههای پایین آمده تاکسی، دست دختربچهای با یک براقکننده کفش تو میآید و اصرار میکند که امتحان کنید.
- خانم این براقکنندهرو به کفشتون بزنین، ببینین اگه دوست داشتین بخرین. قیمتش دوهزار تومنه. هربار که بخواین کفشتونرو واکس بزنین، باید دوهزار تومن بدین ولی با این میتونین 10، 12 بار کفشتونرو براق کنین. نمیخواین؟
*نه عزیزم. توی خونه از همینها دارم.
- هم مشکی داره هم قهوهایها. فقط دو تومن.
تاکسی راه میافتد و دختربچه سرگردان بین تاکسیها میماند.
- من اگر میخواستم این حرفهارو پشتسر هم بزنم، 10بار تپق میزدم.
- به اینا یاد دادن چطور مشتری جلب کنن!
- خوبه بتونن از پس خودشون بر بیان. بهتر از اینه که گدایی کنن.
- آره، از موادفروشی که بهتره.
- البته بعضیهاشونرو هم میدزدن. ازشون سوءاستفاده میکنن.
- خیلی بد شده مملکت. ملت باید چهارچشمی مراقب بچههاشون باشن.
- میدزدنشون، کار یادشون میدن بعد هم پولشونرو برمیدارن. به خود این طفلیها که چیزی نمیرسه.
- اون سریالهرو دیده بودین؟ آوای باران؟ یه از خدا بیخبرایی مثل اون یارو هستن که بچههارو مجبور به کار میکنن. آیندهشونرو از بین میبرن. همینجور بیسواد بزرگ میشن. دیگه کاری هم ازشون برنمیاد. میرن تو خلاف.
- بعضیا هم ننهباباهای معتاد دارن، مجبورن. کی به فکر درسخوندن این بچههاست؟!
- روزبهروز هم بیشتر میشن، دیدین خیابونا پر شده از اینجور بچهها؟ خیابون، اتوبوس، مترو. همهجا هستن.
- یه شگردهایی هم بلدن. میدونن مردم دلشون واسه بچههای کوچیک میسوزه، مجبورشون میکنن کار کنن. یادشون میدن هی خالهخاله و عموعمو راه بندازن، مردم هم که دلرحم!
- البته اینجور هم نیست. دیگه دل کسی نمیسوزه. مردم دلشون فقط واسه خودشون میسوزه.