مصطفی تبریزی روانشناس
در ژاپن همزمان با اواخر دوره قاجاریه در ایران، یعنی در نیمهدوم قرن نوزدهم، انقلاب میجی اتفاق افتاد. در این انقلاب مردم ژاپن روح همکاری جمعی را ایجاد کردند و به قدری در این زمینه تبلیغات جمعی کردند که اگر کسی کار انفرادی میکرد و حتی موفق میشد، نمیتوانست احساس افتخار کند. اما کسانی که کار جمعی میکردند، فینفسه بهخاطر این فعالیت جمعیشان، احساس رضایت و افتخار میکردند. این روح همکاری و جمعی بودن، در فرهنگ ژاپن جا افتاد و در حقیقت، ژاپن را به مرحله و جایگاهی که امروز شاهد آن هستیم، رساند. در ایران اما، از ابتدا تشویقهای انفرادی جایگزین تشویقهای جمعینگری شد. این پرسش که «چه کسی شاگرد اول کلاس است؟» مبین این سخن است. چنین رفتارها و تشویقهایی باعث ایجاد یک جهانبینی در میان افراد میشود که از همان کودکی، تمام فکرشان این است که «من! باید بهترین باشم». تا جایی که حتی افراد در سنین بزرگسالی نیز سعی میکنند چنین نگرشی را در خود حفظ کنند. این جهانبینی خودخواهانه و منفردانه تا جایی گسترش پیدا میکند که افراد حتی سعی میکنند در کار خیر، بهترین باشند. ذهنیت آنها را چنین گزارههایی تشکیل میدهد که «من میخواهم/ باید ایثارگرترین باشم»؛ «من میخواهم/ باید بخشندهترین و با گذشتترین باشم» و تفکراتی از این قبیل که اتفاقا غیراخلاقی هم هست. این نگاه، اصلا آن چیزی نیست که به ما توصیه میشود در کار خیر از یکدیگر سبقت بگیرید. در این نگاه، افراد میخواهند تنها، خودشان باشند، نه هیچکس دیگر. آنها میخواهند خودشان «اول» باشند و دیگران «اول» نباشند. آنها میخواهند که دیگران کنار روند و اساسا عقب بمانند. چرا که میخواهند برنده شوند. این نگاه متفاوت است از آن نگاه اخلاقی که برای ایجاد جامعهای اخلاقی، توصیه به سبقت گرفتن در کار خیر میکند. آنجا کسی نمیخواهد دیگری را حذف کند.
در هر حال، اگر ما بتوانیم این روحیه جمعی را فرهنگ کنیم، شاهد اتفاقهای خوبی در این کشور خواهیم بود؛ مثل اتفاقی که بعد از فوت آقای پاشایی رخ داد. مردم برای اهدای پلاسمای خون، به بیمارستان شریعتی مراجعه کردند؛ تا جایی که این بیمارستان اعلام بینیازی کرد. من پیش از فوت آقای پاشایی، ایشان را نمیشناختم. نه اسم ایشان به گوشم خورده بود و نه ترانهای از ایشان شنیده بودم. اما وقتی شور و اشتیاق مردم که بدون هیچ تبلیغاتی برایش جمع شده بودند را دیدم، احساس کردم که مردم ما، امروز دلشان میخواهد در کنار یکدیگر باشند. متوجه شدم که مردم، دلشان برای یک عزم جمعی و همدلی برای ابراز احساسات و افکارشان تنگ شده است و فکر میکنم که اگر احساس خطری در این باب نکنند، باز هم شاهد چنین رفتارهایی از سوی آنها
خواهیم بود.
من معتقدم که اگر به هر جمعی اجازه اظهار وجود داده شود، روح جمعی شکل خواهد گرفت. اتفاقی که اگر به مرحله پختگی و رسیدگی کامل برسد، میتوانم ادعا کنم رسیدن به هر خواسته و آرزویی ممکن خواهد بود و هر معضل و مشکلی را میتوان با این روش، مرتفع کرد. بهترین مثالی که میتوان دراینباره گفت، همدلی و همیاری مردم در زمان انقلاب بود. در آن زمان، شعار «همه با من» تبدیل به شعار «همه با هم» شد و این اتفاق بزرگی بود. تغییر نگرش مردم یک جامعه، بزرگترین اتفاقی است که میتوان بهترین چیزها را بعد از آن انتظار داشت. اما بعد از مدتی، شعار «همه باهم» رنگ باخت و دوباره شعار «همه با من» یا به تعبیر بهتر، «همه برای من» جان گرفت. بعد از آن ما شاهد اختلافها و جداییهایی بودیم. شاهد بیتفاوتیها و بیمسئولیتیهایی بودیم. اما بهنظر میرسد مرگ آقای پاشایی رنسانسی باشد برای همدلی و همیاری دوباره مردم؛ و احیای دوباره روح جمعینگری میان آنها.
میتوان به این نکته هم اشاره کرد که همه کسانی که برای آقای پاشایی جمع شدند، صرفا به علت شناخت و علاقه به ایشان نبود. تلقی من این است که برای بسیاری از افراد نوعی اظهار وجود، اظهار نیاز به جمعی بودن و بیان همدلی بود.
نکته بسیار مهمی که مایلم به آن اشاره کنم، این است که به جرأت میتوان گفت ما در تمام زمینهها میتوانیم با عزم جمعی و روحیه داوطلبانه، هر مشکل و معضلی را از میان برداریم. حتی نیازی نیست که من این زمینهها را نام ببرم. اما باید شرایطی از سوی دولتمردان در جامعه ایجاد شود تا عزم و روحیه جمعی مردم را شاهد باشیم. باید آنچنان عدالتی در اجتماع حاکم شود که خیابان، پارک، فرودگاه و ساحل دریا، همگی به یک اندازه، متعلق به همه باشد و همه مردم بتوانند از همه امکانات و موقعیتها به یک نسبت استفاده کنند. نباید اقلیتی از افراد، خود را صاحب و مالک امکانات و موقعیتها بدانند. اگر غیر از این باشد، اکثریتی که بهطور یکسان با دیگران، خود را مالک امکانات نمیدانند، احساس مسئولیت و تکلیفی نسبت به حفظ، نگهداری، کمک و همیاری به چیزهایی که مالکشان نیستند، نخواهند داشت و اساسا انگیزهای به ایجاد این همدلی در آنها پیش نخواهد آمد. به بیان دیگر، اگر بخواهم همه سخن را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله، این خواهد بود: «باید یک مالکیت جمعی ایجاد شود تا یک عزم جمعی شکل بگیرد».
اگر ما بتوانیم این روحیه جمعی را فرهنگ کنیم، شاهد اتفاقهای خوبی در این کشور خواهیم بود؛ مثل اتفاقی که بعد از فوت آقای پاشایی رخ داد. مردم برای اهدای پلاسمای خون، به بیمارستان شریعتی مراجعه کردند؛ تا جایی که این بیمارستان اعلام بینیازی کرد. من پیش از فوت آقای پاشایی، ایشان را نمیشناختم. نه اسم ایشان به گوشم خورده بود و نه ترانهای از ایشان شنیده بودم. اما وقتی شور و اشتیاق مردم که بدون هیچ تبلیغاتی برایش جمع شده بودند را دیدم، احساس کردم که مردم ما، امروز دلشان میخواهد در کنار یکدیگر باشند.
به جرأت میتوان گفت ما در تمام زمینهها میتوانیم با عزم جمعی و روحیه داوطلبانه، هر مشکل و معضلی را از میان برداریم. حتی نیازی نیست که من این زمینهها را نام ببرم. اما باید شرایطی از سوی دولتمردان در جامعه ایجاد شود تا عزم و روحیه جمعی مردم را شاهد باشیم. باید آنچنان عدالتی در اجتماع حاکم شود که خیابان، پارک، فرودگاه و ساحل دریا، همگی به یک اندازه، متعلق به همه باشد و همه مردم بتوانند از همه امکانات و موقعیتها به یک نسبت استفاده کنند.