شماره ۴۵۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۴ آذر
صفحه را ببند
شکنجه، کافکا و داوطلبی روشنفکران دانشمند

سعید  اصغرزاده

درحالی‌که ۲۷ آذر مصادف با هجدهم دسامبر به مناسبت تصویب پیشنهاد جمهوری اسلامی ایران مبنی بر «جهان عاری از خشونت و افراطی‌گری» در مجمع عمومی ملل متحد، از سوی شورایعالی انقلاب فرهنگی و به اتفاق آرا به‌عنوان روز مبارزه با خشونت و افراطی‌گری تعیین و تصویب شده است، در آن‌سوی دنیا شاهد اخبار منتشر شده درخصوص شکنجه دولتی‌ هستیم که نوعی از خشونت محسوب می‌شود.
شکنجه براساس ماده یکم کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد (۱۹۸۴) این طور تعریف می‌شود: هر عملی که به واسطه آن و تعمدا درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف گیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث (به انجام کاری)، و بنابر دلایل تبعیض‌آمیز از هر نوع [شکنجه محسوب می‌شود]، به‌ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد. شکنجه شامل درد و رنجی که صرفا منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام یا بخشی از آنها باشد، نیست.اما نکته اساسی معماری خشونت و شکنجه است که در چه ذهنی شکل می‌گیرد؟ این‌بار در آمریکا، معماران دو روانشناس هستند! طبقه روشنفکر و تحصیلکرده در خدمت شکنجه حکومتی در آمریکا قرار گرفته‌اند. یکی از آنها داوطلبانه به این سمت رفته است. داوطلبانه انتخاب کرده است و من برای همین است که می‌خواهم در مورد داوطلبی او در امری که فکر می‌کند خدمت به مردم کشورش است قدری تأمل کنم! و بگویم‌ ای کاش در انجام برخی کارها داوطلب نشویم و این خودش یک نوع داوطلبی مثبت است. در گزارش سنای آمریکا، دو روانشناس نامشان به‌عنوان معماران برنامه بازجویی‌های فنی (شکنجه) آمده است. جیمز میچل که به‌عنوان روانشناس برای نیروی هوایی آمریکا کار می‌کرد، یک پروژه برای آموزش دادن سربازانی که احتمال زیادی می‌رفت به اسارت در بیایند و تحت شکنجه قرار بگیرند، دهه‌ها قبل با عنوان SERE طراحی کرده بود. گزارش سنا می‌گوید: آنها با مهندسی معکوس این تکنیک‌ها موفق شدند برنامه‌ای برای بازجویی‌های فنی بنویسند. خود میچل می‌گوید قرارداد منع ابراز (non disclosure) امضا کرده است و به همین دلیل حتی نمی‌تواند ارتباط داشتن خودش با این برنامه را تأیید یا رد بکند. می‌گوید اکثر روایت‌های خبری، ساده‌سازی موضوع هستند: مثلا همه فرض می‌گیرند بازجو از تکنیک‌های شکنجه بهره می‌برد تا حرف را از زیر زبان مظنون بیرون بکشد، درحالی‌که وضعیتی که وسط شکنجه فرد فریاد بزند بس کنید و همه چیز را بگوید، منحصرا در فیلم‌ها رخ می‌دهد. او ارزش این تکنیک‌ها را در عوض کردن اولویت‌های مظنون می‌داند. این‌که مثلا با شکنجه‌های از سوی یک نفر، او را پلیس بد معرفی کنند و او حاضر به همکاری بشود. یا این‌که با حک کردن رنج در ذهن‌اش، او را به فکر وادار بکنند که همکاری بکند. او که در جوانی بسیاری برنامه‌های روانی را برای ارتش انجام داده، در آگوست ۲۰۰۱ بازنشسته شده بود اما یک ماه بعد، بهت زده فروریختن برج‌های دوقلو را در تلویزیون مشاهده کرد. می‌گوید دنیا از آن زمان جای دیگری شد. نمی‌تواند جلوی احساسات‌اش را بگیرد و بغض راه گلویش را می‌گیرد وقتی می‌خواهد از این حرف بزند که خودش داوطلب شده و تماس گرفته که می‌خواهم کمک بکنم. مافوق سابقش به او گفته اگر تو نکنی، چه کس دیگری حاضر است انجامش بدهد؟یاد فیلم «کافکا» اثر سودربرگ و دستگاه شکنجه معروف در فیلم افتادم. داستان با ماجرای قتل دوست و همکار کافکا یعنی اوارد روبن آغاز می‌شود. درواقع روبن درحالی‌که حامل یک
 کیف دستی و عازم قصر - مرکز اتوریته جامعه - بوده است به طرز مشکوکی به قتل می‌رسد. بعد از مدتی کافکا  از طرف نامزد روبن یعنی خانم راسمن به مقر تشکیلات مخفی که روبن هم قبلا در آن‌جا حضور داشته دعوت می‌شود و بعد از شنیدن توضیحاتی در مورد مشکوک بودن مرگ روبن، خانم راسمن از کافکا می‌خواهد که با گروه همکاری کرده و در راستای عقاید انقلابی‌شان قلم‌فرسایی کند. اما کافکا از انجام آن سرباز می‌زند و با این گفته که او صرفا برای خودش می‌نویسد آن‌جا را ترک می‌کند. در جایی از فیلم، رئیس کافکا به او می‌گوید که روبن شباهت زیادی به او داشت. به نظر می‌رسد که انگار روبن نیمه دیگر کافکاست و فرق او با کافکا تنها در آن است که دغدغه کافکا نوشتن افکار کابوس‌گونه خود است و روبن در جهت گره‌گشایی از کابوسی است که بشر به دست خود و در واقعیت برای همنوع خود ساخته است. کافکا بعد از ورود به قصر، وقتی دکتر مورنا و سیستم‌های پیچیده شکنجه خود را به کافکا نشان می‌دهد به او می‌گوید: ما در این زمینه موارد مشترکی داریم و کافکا در پاسخ می‌گوید که ما هیچ وجه اشتراکی با یکدیگر نداریم. چرا که من تنها کابوس‌هایم را تخیل می‌کنم و تو آنها را به واقعیت تبدیل می‌کنی.بله کافکای فیلم مانند جیمز میچل که در واقعیت معمار شکنجه سیا شد، نشد. گاه روشنفکران و عالمان و متخصصان اگر داوطلب امری منفی نمی‌شوند، لابد سکوت می‌کنند... ولی ‌ای کاش داوطلب امری مثبت شوند! ای کاش نیمه دیگر کافکا شوند، در این جهان معاصر.

 

دیدگاه‌های دیگران

ن
ناصر |
مخالف 0 - 0 موافق
سلام سعید جان نیمه ی گمشده ی کافکا رو کجا باید جستجو کنیم برادر......

تعداد بازدید :  119