کاپیتان محمدرضا عدالتخواه از دوستان قدیمی مرحوم کاپیتان اسماعیل وحید است؛ بیشتر ماموریتهای امدادونجات هلال احمر را با هم تجربه کرده بودند. از زلزله رودبار و منجیل گرفته تا زلزله اردبیل. این کاپیتان بازنشسته جمعیت هلالاحمر در حالی که از شنیدن خبر درگذشت دوست و همکارش به شدت متاثر بود، چند دقیقهای با «شهروند» همکلام شد و از ماموریتها و خاطراتش با اسماعیل وحید گفت.
درگذشت کاپیتان وحید را خدمت شما تسلیت میگوییم؛ میتوانید کوتاه از خاطراتی که در طول ماموریتها با ایشان داشتید برایمان بگویید؟
عذرخواهی میکنم که درحال حاضر در شرایط روحی مناسبی برای پاسخگویی مفصل قرار ندارم. ما با هم زیاد خاطره داشتیم.40سال بود که با هم دوست بودیم. اکثر ماموریتهای امدادونجات هلالاحمر را با هم رفته بودیم. گاهی اوقات پیش میآمد که ماهها همدیگر را نمیدیدیم. زمانی که تنها 4-3 فروند بالگرد در اختیار داشتیم، چند ماه ایشان در یک منطقهای در حال انجام وظیفه بود و من در یک منطقه دیگر. بعد از چند ماه همدیگر را در تهران میدیدیم. تقریبا در همه حوادث مهم دهههای اخیر در کنار هم بودیم. در سیل و زلزلهها. مثلا در زلزله رودبار، زلزله بم و زلزله اردبیل.
از خلقیات و ویژگیهای شخصیتی ایشان برایمان میگویید؟
کاپیتان وحید از من شادتر بود. شوخ طبع و در موقعیتهای مختلف سخت نمیگرفت و آدم راحتتری نسبت به من بود. من شخصیت جدیتری نسبت به او دارم. او انسان بسیار خوبی بود. واقعا نمیدانم الان از کدام ویژگی اخلاقیاش برایتان بگویم.
شروع همکاری و دوستیتان با کاپیتان وحید به چه سالی برمیگردد؟
ازسال 54 و شروع فعالیت در هوانیروز با همدیگر دوست بودیم وسال 70 هر دو با هم وارد هلالاحمر شدیم.
چه شد که وارد هلالاحمر شدید؟
قبل از سال 70 در یگان هوایی کمیته امداد امام خمینی(ره) کار میکردیم که این یگان با نیروی انتظامی ادغام شد. ما نمیخواستیم وارد کارهای نظامی شویم. همین شد که به صورت داوطلبانه وارد هلالاحمر شدیم. اول به صورت قراردادی استخدام شدیم و بعد به صورت رسمی تا بازنشستگی در هلالاحمر در بحثهای امداد هوایی فعالیت و خدمت کردیم.
شما بازنشسته شدهاید؟
بله. سال 1395 که به سن 60سالگی رسیدم، بازنشسته شدم. ولی آقا وحید هنوز مشغول به کار بودند و در شرکت هلیکوپتری نوید زیرمجموعه هلالاحمر کارهای مدیریتی انجام میدادند.
آخرین بار چه زمانی کاپیتان وحید را دیدید یا با ایشان صحبت کردید؟
همین یک هفته پیش بود که تلفنی با هم صحبت کردیم و حالش هم خوب بود. ولی متاسفانه از بینمان رفت.
خاطرهای از ماموریتی که در کنار کاپیتان وحید بودید، در ذهن دارید؟
در زلزله بم 17 روز با هم بودیم. در طول این روزهای سخت امدادرسانی هیچ غذای گرمی نخوردیم. نان و گاهی کنسرو تنها غذایی بود که میخوردیم. یک هواپیمای خارجی آمد تا اقلام کمکی پیاده کند و آنها یک وعده غذای گرم به ما دادند. اینها خاطره چندان جالبی نیست. همه چیزی که در ذهنم میآید، روزهای کار و ماموریت برای امدادونجات در حوادث و بحرانها و خدمت به مردم آسیب دیده است.