شماره ۴۵۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۴ آذر
صفحه را ببند
دیروز، امروز، فردا با رابرت موگابه

پدرام ابراهیمی

طنزنویس

ادعای آزادی و آزادمنشی کار راحتی‌ است. معمولاً هر کسی سفره از زیر دستش کشیده شده و یا مسئولیت اجرایی ندارد، یاد این می‌افتد که رأی مردم خوب است و نظر مردم فلان است و حق مردم بیسار. ولی اندک‌اند کسانی که در عین قدرتمندی و درحال داشتن اختیارات کامل باز هم به صندوق رأی و آرای مردم مراجعه می‌کنند و یکی از آن نوادر دوران، همین آقای رابرت گابریل کاریگامومبه موگابه رئیس‌جمهوری زیمبابوه است. ایشان هفته قبل برای یک دوره 5ساله دیگر به‌عنوان رهبر حزبش انتخاب شد که این انتخاب به موگابه امکان می‌دهد تا کاندیدای حزب برای انتخابات ریاست‌جمهوری ‌سال 2018 شود (یعنی وقتی 94‌سال خواهد داشت) موگابه از‌ سال 1980 و همزمان با استقلال کشورش از بریتانیا نخست‌وزیر شد و از ‌سال 1987 به‌عنوان رئیس‌جمهوری، زمام امور را در دست دارد (کلاً زیاد درگیر القاب دنیوی نیست، بیشتر زمام امور برایش اهمیت دارد) وی به صورت پیگیر و تحسین‌آفرینی همواره تعهد خود را به صندوق رأی حفظ نموده و هرگز وسوسه نشده که از راه‌های غیردموکراتیک بر مسند قدرت بنشیند. البته وسوسه که شده ولی خب در قاره آفریقا هزینه وسوسه شدن زیاد است و آدم زرتی ایدز می‌گیرد بنابر این او جلوی خودش را گرفته و تن به وسواس نداده است.
رابرت موگابه در دوران تصدی خودش بر همه چیز زیمبابوه کارنامه‌ای متفاوت رقم زده است. یکی از آن متفاوت‌هایش این است که او را به نژادپرستی بر علیه سفیدپوستان متهم کرده‌اند که باید گفت همیشه شعبون یک‌بار هم رمضون! نکته دیگر درباره او این است که اگر خودتان عکس‌های مربوط به این 34‌سال او را جست‌وجو کنید خواهید دید که ماشاا...‌هزار ماشاا... چشمم کف‌پاش کوچکترین تغییری نکرده و همین خاصیت باعث شده که او در این 10 دوره‌ آخر ریاست‌جمهوری‌اش همیشه کاندیدای نسل جوان باشد. یکی از رهبران اپوزیسیون زیمبابوه دراین‌باره می‌گوید: «با اجازه‌ آقای رئیس. مخلصیم. هیچی غرض فقط عرض ارادت بود که انجام شد.»
برای این‌که با او و نظریات و تفکراتش بیشتر آشنا شوید، چند جمله از میان دفتر خاطرات او برای شما آورده‌ایم.
1974: ‌ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این چند روزه دریابی. یعنی دریابی‌هاااااااا!
1980: لامصب این صندلی چه رکابی می‌دهد. من از وقتی روی این صندلی نشسته‌ام با اعتمادبه‌نفس بیشتری در مهمانی‌ها و محل کار ظاهر می‌شوم.
1986: امروز به آقای ریگان گفتم برای جیفه دنیا و این پست‌های زودگذر این‌قدر تلاش و تقلا نکن. لااقل بیا مثل من برای این پست‌های دیرگذر دنیا تلاش و تقلا کن.
1990: منزل آقای بوش مهمان بودیم. بچه‌ تخم جن‌اش نگذاشت بفهمیم شام چه خوردیم. به خدا اگر پسر من آن‌قدر شرارت کند، چنان لگدی می‌زنم به سیستم‌ هاضمه‌اش که الماس [...] (دفع کند)
1992: فوت همسرم مرا بسیار ناراحت کرده ولی حضور روسای قبایل، ابرهه، نجاشی، ‌هارون‌الرشید و سایر دوستان و آشنایان در مراسم سوم آن مرحومه باعث تسلای خاطر من شد.
1995: صد دفعه گفتم به جای رفتن به مجمع عمومی سازمان ملل، برویم همان مجمع غیرمتعهدهای خودمان. یکدفعه دیگر این بیل کلینتون بی‌ناموس به منشی من این‌جوری نگاه کند، می‌ریزیم آمریکا را ضمیمه زیمبابوه می‌کنیم.
1997: توی دروازه. توی دروازه. خداداد عزیزی. باز هم روی زمین... احمد عابدزاده... احمد عابدزاده...
2001: اسم پسرش هم که پرزیدنت شده، جرج است. جرج دبلیو! خخخخ! اسمشان را شبیه هم انتخاب می‌کنند که ادای من را دربیاورند.
2008: وادادگان و فریب‌خوردگان مجبورم کردند اختیاراتم را با مورگان چانگیرای – رهبر اپوزیسیون - تقسیم کنم. قرار شد از این به بعد آفتابه را او برای من بیاورد.
2010: به دوست عزیزم محمود گفتم از من یاد بگیر. خودم نخست‌وزیر بودم حالا خودم رئیس‌جمهورم. این‌طوری دیگر کسی نمی‌تواند نخست‌وزیر را بکوبد توی سر من.
2012: آلبوم عکسم را نگاه می‌کردم. همه رفتن کسی دور و برم نیست... واقعاً انگار همین امروز بود که دیروز بود!
2014: نمی‌گذارند کار کنم ولی امیدوارم. فردا برای ماست.

 


تعداد بازدید :  234