شماره ۱۷۱۹ | ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۸ خرداد
صفحه را ببند
هیچ‌کس تنها نیست

شهاب پاک‌نگر طنزنویس

نشسته بودم و توی اکسپلور اینستاگرام ول می‌چرخیدم. به همسرم گفتم: «واقعا آدم تو اینترنت امنیت نداره‌ها! صبح داشتم دنبال آپارتمان رهن کامل می‌گشتم، الان همه‌ پست‌های اینستا آگهی املاک شده!» همسرم یه ذره نگاهم کرد و گفت: «مگه قرار نشد با صابخونه صحبت کنی؟» بهش گفتم: «صحبت کردم، این یارو گیر داده پول پیش رو دو برابر کنه» هنوز حرفم تموم نشده بود که یه دفعه پست‌های اینستا خودبه‌خود عوض شد و «تیکه سنگین شاه ماهی طنز ایران حسن ریوندی به صابخونه‌های عوضی!» اومد. از این تغییر ناگهانی خیلی تعجب کرده بودم. همسرم گفت: «حالا قیمتا چه جوری شده؟!» یهو یه اس‌ام‌اس اومد «سلام! خوبی؟ اگه قیمت لحظه‌ای می‌خوای عدد 1 رو بفرست!» شوکه شدم! همسرم گفت: «دارم با تو حرف می‌زنما! پس چی می‌گن قیمتا کشیده پایین؟! چی داری می‌بینی تو گوشیت؟!» پست‌های اینستاگرام یه دفعه بازم عوض شد و یه سری کلیپ اومد «کلیپ‌های خاک بر سری! خخخخخ.» همزمان هم برای گوشی همسرم یه پیام اومد که «اگه می‌خوای ببینی تو گوشی همسرت چه خبره اپلیکیشن مچش رو بگیر رو نصب کن، شیش گیگ اینترنت رایگانم می‌ده! من خودم اول باورم نشد، ولی دو تا سه گیگ گرفتم!» به همسرم گفتم: «ببین ما دیگه آرامش نداریم! تو رو خدا حرفت رو کامل بزن، اینترنت سوءبرداشت نکنه.» همسرم هم مثل من ترسیده بود، یه دفعه برام توی تلگرام یه پیام اومد «اونی که دنبالشی تو دست منه! با استرس خدافظی کن! دمنوش‌های آرامش را فقط از ما بخواهید.» همسرم گفت: «ببین شهاب جان! منظورم این بود که مگر مسئولان زحمتکش نگفته‌اند که قیمت‌ها پایین آمده!» گوشی همسرم صدا داد و یه دفعه یه پیام ناشناس براش اومد که «جیره‌خوارِ بدبخت! یه روز پیدات می‌کنیم!» جفت‌مون خیلی ترسیده بودیم، اما اون به خودش مسلط شد و گفت: «حالا چقدر پول داری واسه رهن؟» هر دومون منتظر بودیم ببینیم باز اتفاق جدیدی میفته یا نه. چند دقیقه هیچ پیامی نیومد و جفت‌مون خوشحال شدیم که بالاخره این بازی کثیف تموم شده. گفتم: «هیچی! نهایت بتونم ده تومن از بابام اینا قرض کنم، بذاریم رو پول پیش اینجا!» یک‌دفعه تلفن خونه زنگ خورد. گوشی رو برداشتم، صدای یک پیغام ضبط شده بود که می‌گفت «آب قطعه؟! نگران نباشین با منبع‌های آب...» نذاشتم حرفش تموم بشه و گوشی رو قطع کردم. اوضاع دیگه داشت از کنترل خارج می‌شد. دوتایی‌مون گوشی‌هامون رو خاموش کردیم و تلفن خونه رو هم از پریز کشیدیم. فقط به همدیگه نگاه می‌کردیم. نیم‌ساعت همین‌جوری گذشت که همسر گفت «ببین من می‌رم بخوابم، تو نمی‌خوابی؟» بهش گفتم: «نه من الان خوابم نمیاد!» اونم جواب داد: «باشه منم خیلی
سر درد دارم! شب بخیر.» همسرم رفت خوابید، بعد از چند دقیقه زنگ در خونه رو زدن. از پشت آیفون پرسیدم کیه؟ یه آقای جوونی گفت: «سلام! شما تا حالا از قوتوی کرمان استفاده کردین؟ ضدافسردگی و درمان قطعی...» درحالی‌که داشت همینجوری توضیح می‌داد، گوشی آیفون رو گذاشتم. همون موقع تلویزیون داشت یه تبلیغ پخش می‌کرد که می‌گفت: «هیچ کس تنها نیست.»

 

 


تعداد بازدید :  657