علی میرمیرانی طنزنویس
پیشینه کشور ما (که البته این پیشینه مربوط به دههها و حتی سدههای اخیر هم نیست) نشان میدهد در این بوم، زیست شادمانه، چندان مورد وثوق عام نبوده است.
در پیشینه باستانی ما شادی و سرخوشی عنصری مهجور بوده و اگر اکنون نیز چنین فضایی وجود دارد و سرخوشی، شادی (و اصطلاحا شنگولی) عنصری به حاشیه رانده شده است، ریشه در زیست باستانی ما دارد که تاکنون نیز بر همان صراطیم.
هر چند چنین برداشتی از زیست باستانی ملت ایران، با مخالفتهای فراوانی همراه است و بسیاری بر این اعتقادند که ملت ما در عهد باستان و در گذشته، ملت بسیار شاد زیستی بوده اما این نوع تلقی، بیشتر حاصل برخی توهمات است که از همسان پنداری واژگانی چند از فرهنگ ایرانی، با واژههایی فرنگی، استنباط شده که واژه «جشن» یکی از این واژگان است.
ریشهیابی واژه «جشن» که بسیاری آن را معادل «پارتی» انگلیسی به شمار میآورند، برخی از این گفتهها را تأیید میکند. واژه «جشن»، از واژه فارسی میانه جشن و اصل اوستایی«یسنه»، به معنی ستایش و ستودن است. یسنه در اوستایی مرکب است از «یس» و «نه». صورت اصلی یس است و ریشه آن «یز».
در عهد باستان و پس از آن نیز بیشتر «جشن»ها آیین دینی و مذهبی بودند و حتی خود کلمه جشن نیز چنین معنایی را
در بر دارد.
برای دریافت برداشتی عمیقتر از محتوای برگزاری هر جشن، پرداختن به تاریخچه، اسطوره، آداب و رسوم، کاربرد اجتماعی و ریشهشناسی مربوط به همان جشن ضروری به نظر میرسد اما آنچه از لحاظ وسعت بخشیدن به دید تطبیقی و یافتن وجوه مشترک در همه جشنها دارای اهمیت است بخش اسطورهشناسی و آداب و رسوم آنهاست. در جشنهای باستان مانند آنچه در آیین مسیحیت درباره «نان مقدس» وجود دارد، نوعی غذا پخته میشده و فردی کنار در میایستاده و به مدعوین و حاضران در جشن به تبرک میداده که به این فرد «میزد» میگفتهاند و صاحبخانه را «میزدبان». این واژه بعدها به میزبان تبدیل شده است. غرض از پرداختن به این موضوع این است که برخی چون واژه جشن را معادل پارتی انگلیسی میدانند این اعتقاد برایشان به وجود آمده که جشنهای باستانی ما مهمانیهای بسیار شاد و پرسر و صدا بوده است اما همانطور که پیش از این گفته شد، جشنها بیشتر ریشهای مذهبی و دینی داشتهاند و بسیار آرام و کم سر و صدا برگزار میشدند. این نکته نیز قابل توجه است که اساسا از آیین مهر، شادی استنباط نمیشود. به همین دلیل از عهد باستان تاکنون، خیلی شاد و سرخوش نبودهایم. البته این موضوع را نمیتوان کتمان کرد که برخی از جشنهای گذشته با نوعی شادی عجین بوده اما در مجموع این موضوع، بهعنوان رویه وجود نداشته است. اگر سازهای سنتی ما را هم مورد توجه قرار دهید خواهید دید صدای سازهای ما در نمیآید و صدای آنها، صدایی است حزین که نهایتا یک گروه 5 نفره میتواند آن را به خوبی بشنود. این بدان معناست که نوعی تمایل به غم و دوری از شادی حتی بر ابزار آلات موسیقی ما هم تأثیر گذاشته است.
از دیگر سو، فرهنگ شرقی نیز فرهنگی نبوده که در آن سرخوشی عنصری مورد توجه باشد و بیشتر به جای آن، غم نفوذ داشته است. این نوع الگوی رفتاری در شرق آسیا به خوبی دیده میشود، چین، کره، ژاپن و حتی هند نیز غم را بیشتر مورد توجه داشتهاند (هر چند هندیها اکنون ملتی سرخوش هستند). به هر روی در تاریخ 5هزار ساله کشور ما و حتی کشورهای شرقی؛ غم بیشتر ظهور و بروز داشته است تا شادی و سرخوشی. به همین دلیل این استنباط وجود داشته و دارد که آدمهای سرخوش و شاد، آدمهای کمعمق و سطحیای هستند و هرچه آدمها کمسروصداتر باشند، از نوعی پختگی و ... برخوردارند. البته حوادث بسیاری در اینکه سرخوشی نوعی لودگی و ... جلوه کند تاثیرگذار بوده است.
تاریخ کهن و معاصر را که بررسی کنیم ارتباط رعایا با حاکمان در ایران نیز بر این فضا تأثیر گذاشته است و هر چه به دوره معاصر نزدیکتر شدهایم نوعی گوشهگیری و انزوا ما را با خود عجین داشته است. بهویژه از 150 ساله اخیر از دوره قاجار به بعد، نوع ارتباط ملت با حاکمان خود طوری بوده که انزوای بیشتر در مردم به وجود آمده است. در این صورت بسیاری امور پنهانی انجام میشد و افراد برای ابراز شادی، بیشتر در جمعهایی به انزوا شادی میکردند. از آن پس بده بستان مردم با حاکمیت طوری بوده که شادی و سرخوشی را بیشتر در خفا انجام میدادند و مثلا عزا را در دید. همین موضوع هم باعث میشد هرکس در جامعه نوعی از شادی و سرخوشی را از خود بروز دهد که در دید عموم باشد نوعی از بلاهت به او چسبانده میشد.
به هر روی سرخوشی به دلایلی که از نظر تاریخی هم قابل استناد است به این دلیل به انزوا کشیده شده که امری نسبتا پنهانی بوده و بهعنوان امری ظاهری، نمادی از بیپروایی یا نوعی بلاهت را هم با خود داشته و مردم از آن دوری میجستهاند.