محمدعلی الستی جامعهشناس
در باب «سرخوشی» و مذمت اجتماعی آن، میتوان از چند وجه به این مقوله پرداخت. نگارنده قصد دارد در این یادداشت، وجوه ادبی و تاریخی آن را مورد بررسی قرار دهد.
اگرچه همه این وجوه همانند تسبیحی به یکدیگر مرتبطاند و نمیتوان خط فاصلی میان آنها نهاد به نحوی که کاملا مستقل و غیرمرتبط با سایر وجوه در نظر گرفته شوند. در این یادداشت نیز خواهید دید که وجه ادبی بیمرتبط با وجه تاریخی این مقوله نیست و در نهایت، هر دو این وجوه، میتوانند منطبق با وضع اجتماعی موجود باشند.
هر مقوله، پدیدهای که در ادبیات ما پیدا میشود، که بیانگر رابطه لفظ و معناست، قطعا نشأت گرفته از یک تجربه است. خواه این تجربه، تجربهای عینی، بیرونی و ابژکتیو باشد؛ خواه تجربهای درونی، خیالی و سابجکتیو.
اما در هر حال، این لفظ، بازتابی از یک تجربه است. در این ساحت، تفاوتی میان شکلهای عرفانی یا عامه وجود ندارد. در هر حال، پدیدهای است که انسان را از حالت عادی خارج میکند. چنین چیزی را سرخوشی مینامند.
در ادبیات نثر و نظم و اشعار شاعران نیز چنین چیزی به وضوح دیده میشود. حافظ در یکی از ابیاتش میگوید:
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر/ سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
یا در بیت دیگر:
قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام / تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
این ابیات و ابیات مشابه، نشاندهنده منشأ این سرخوشی است. گاهی هم که فردی بدون این منشأ، به سرخوشی میرسد، عجیب به نظر میرسد:
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام/ حقا که مینمیخورم اکنون و سرخوشم
در هر صورت، این حالت سرخوشی در ادبیات ما، اشاره به نوعی حالت شادابی و طرب دارد که انسان را از حالت طبیعی خارج میکند. اینکه چرا مذموم بوده و هست، به این دلیل است که انسان را از حالت عادی خارج میکند و این حالت، در فرهنگ ما وضع نامطلوبی قلمداد میشود.
حال اگر از طرف دیگر به این مقوله نگاه بیندازید، میبینید که غالبا تلقی نادرست دیگری نیز وجود دارد که وزین بودن و متانت افراد، با شاد بودن، شادمانی کردن و شاد کردن دیگران تضاد و حتی تناقض دارد. لذا در این تلقی، این شادمانی و سرخوشی، با نوعی سبکسری و جلفی همراه خواهد بود.
با مطالبی که گفته شد، بعید نیست که در چنین فرهنگی که سرخوشی و شادمانی کردن را با اتهاماتی مثل «نداشتن عقل و شعور کافی»، «خارج شدن از حالت عادی»، «دیوانه بودن»، «بچه بودن» و مواردی از این دست مواجه میشود.
تلقی عدهای این است که تنها انسان در چنین شرایطی باید انتظار شادی و شادمانی را داشته باشد. به همین دلیل است که وجود چنین نگاهی، فرصت شادی، سرخوشی و شاد ماندن را از جامعه میگیرد. این نگاه متضمن این است که آدمهایی که سعی میکنند در عین درد و غم، خوش باشند، افراد «بی خیال»، «بیغم» یا حتی «الکی خوش» هستند.
یعنی سرخوشی را تقسیم به سرخوشی واقعی و غیرواقعی میکنند. این عده انتظار دارند که انسان باید زمانی شاد و سرخوش باشد که همه چیز بر وفق مراد است. یعنی چیزی که تقریبا موکول به محال است. وجه دیگری که میتوان آن را تبیین کرد، ارتباط میان غم، غصه و توسعهنیافتگی است.
انسان همواره وضعی که در آن زیست میکند را بهعنوان وضع موجود و وضعی را که به خاطر آرمانگرا بودن، برای خود ترسیم میکند، به مثابه وضع مطلوب تلقی میکند. فاصله میان این دو وضع را در روانشناسی به «عدم رضایت» تعبیر میکنند.
لذا زمانیکه میخواهند به کسی احساس رضایت القا کنند، وضع موجود را برایش بهتر و وضع مطلوب را نزدیکتر و دستیافتنیتر ترسیم میکنند تا این فاصله کمتر به چشم بیاید.
در کشورهای درحالتوسعه، توسعهنیافته، جهان سوم، عقبافتاده یا عقب نگاه داشته شده و همه دیگر تعابیری که برای این کشورها به کار میبرند، فاصله میان وضع موجود و وضع مطلوب بسیار زیاد است.
این فاصله، احساس عدم رضایتی را بهوجود میآورد که ادبیات آن کشورها، به این احساس، دامن میزند و حالتی غمگین را که نوعی همسویی و سازگاری با وضع موجود دارد، به فرد القا میکند. به خاطر همین سازگاری و مطابقت، حفظ و ماندگار میشود.
در صورتیکه انسانی که در این جهان پر از درد زندگی میکند، اگر بخواهد با شاد بودن و سرخوشی برخلاف جهت موجود شنا کند، گویی معارض و متناقض با عرف و وضع جامعهاش حرکت میکند.
احساس عدم رضایت نیز در کشورهای توسعهنیافته به دلایل متعددی مثل مرگومیر و ناقص شدن ناشی از فقدان بهداشت، فرهنگ رانندگی، ایمنی، کیفیت زندگی و وضع اقتصادی نامطلوب، گرسنگی و موارد دیگر بهوجود میآید و هرگونه نوای حزنانگیزی که توصیف وضع موجود آنها را بکند، با آن سازگار است و هرگونه خوشی و سرخوشی، وصله ناجوری است که با تحقیر و تهمت همراه خواهد شد.