شماره ۴۵۱ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۳ آذر
صفحه را ببند
اصل برابر کپی!

سوشیانس شجاعی‌فرد

طنزنویس

آیا می‌دانید دغدغه ذهنی این روزهای مردم ما چیست؟ مذاکرات؟ گرانی نان؟ سقوط قیمت نفت؟ سخنرانی دکتر اباذری؟ گزارش شکنجه‌های سیا؟ نه آقا، از این خبرها نیست. حالا فکر کرده‌اید اگر اینها دغدغه بود، بنده می‌آمدم راجع به آن چیزی می‌نوشتم؟! به‌نظر من، مهم‌ترین موضوعی که ذهن مردم را مشغول کرده، بحث گوجه‌فرنگی و نارنگی‌هایی است که با مواد سرطانزا رنگ می‌شوند و می‌رسند! اصلا کل بدبختی‌های ما از همین غوره‌هایی هستند که در جای‌جای عرصه مدیریتی ادعای مویز بودن دارند! ما نارنگی رسیده می‌خریم می‌بینیم ترش‌ترش است! خلاصه هر چیزی را که دستمان می‌گیریم، می‌بینیم درواقع یک چیز دیگری است که دستمان است! نه آن چیزی که می‌خواستیم! مثلا آمدیم گوجه‌فرنگی قرمز خریدیم، آن را که شستیم دیدیم گوجه‌سبز است، آمدیم روی گوجه‌سبز و زخممان نمک بپاشیم، دیدیم، این نمک نیست که از بقالی خریدیم، شیشه است!
دوباره رفتیم بقالی اهل حال سر کوچه‌مان، یک بطری شیر نیم‌چرب خریدیم، بعدا فهمیدیم این شیر نیست، روغن پالم است که جان می‌دهد برای سیب‌زمینی سرخ‌کردن! البته با توجه به وجود وایتکس در شیر
 از آن به‌عنوان پاک‌کننده دستشویی توالت هم می‌شود استفاده کرد! کلسیم هم دارد برای توالت خوب است! حالا گفتم سیب‌زمینی یادم آمد که چند‌سال پیش رفتیم سیب‌زمینی بخریم، پوستش را کندیم، دیدیم تبلیغات انتخاباتی است! بعدا تلافی کرد، او پوست ما را کند!
رفتیم 18میلیون تومان دادیم ماشین خریدیم، دیدیم درواقع یک فقره فرقون است که شیشه بالابر برقی و فرمان هیدرولیک دارد. حوصله‌مان سر رفته بود، گفتیم مثل بقیه جوان‌ها که حوصله‌شان سر می‌رود برویم قلیان بکشیم، فهمیدیم داریم سرطان می‌کشیم، سرطان دوسیب، سرطان بلوبری، سرطان لیمونعناع! که البته توصیه بنده به شما سرطان پرتقال خامه است! البته جدیدا یکسری سرطان‌های سوئیسی هم به بازار آمده که ما را متوجه کرد که سوئیسی‌ها هم قلیان می‌کشند!
از همان میوه‌فروشی معروف نارمک که گوجه ارزان می‌فروخت رفتیم انار خریدیم، آمدیم دیدیم ذرت را رنگ کرده‌اند جای انار انداخته‌اند بهمون!
خواستیم سپندارمذ را جشن بگیریم، باز کردیم دیدیم ولنتاین است، تا آمدیم به خودمان بجنبیم ما را سوار ون کردند، کافی‌شاپ هم پلمب شد رفت پی کارش!
یک بار هم 300تومان دادیم بابت ماهواره، روشن کردیم دیدیم پارازیت خریدیم که کمی هم شبکه‌های ایرانی ازش آویزان است! برنامه‌های تلویزیون ایران هم کلا همان وضع معلق جامعه ایران را دارد مابین سنت و مدرنیته! هر کانالی را زدیم که کمی آگاه شویم، بعد از 10 دقیقه سیاه شده بودیم و مقداری روغن روی سر و صورتمان بود، کمی هم برنج هندی و مقداری پشمک!
گفتیم خب حداقل برویم کتاب بخریم، کتاب‌ها را که باز کردیم چندتایی استاتوس فیس‌بوک ازش ریخت، کمی هم فال قهوه!
کلافه شدم، گفتم چاره کارم موسیقی است. رفتم یک سی‌دی شجریان بخرم، گذاشتم توی دستگاه، دیدم مرتضی پاشایی است! دیگر طاقتم تمام شد رفتم سم سوسک بخرم بخورم، آن‌هم چینی بود، زنگ زدند اورژانس آمد، ما را که داخل آمبولانس گذاشتند دیدیم آمبولانس‌چی‌اش پوریا عالمی است و این هم آمبولانس نیست و خلاصه مرامی ما را بردند بیمارستان، داخل که رفتیم دیدم همچین بیمارستان هم نیست، واحد بازرگانی و بازاریابی سازمان قبرستان‌هاست!


تعداد بازدید :  334