سعید اصغرزاده
هفته بزرگداشت امر داوطلبی است و حیفم آمد که به شهرداری یا استانداری یا فلان مرکز تعاون و رفاه و تأمین یا هر نهاد دیگری پیشنهاد ندهم که آنها هم یک کاری بکنند. میپرسید در چه موردی؟ راستش دیروز متنی را در یکی از شبکههای اجتماعی دیدم از احسان. و احسان در ذیل متن خود یادداشتی را از بهمن که در وبلاگش چاپ کرده بود همخوان کرده بود و بعد دیدم که اینها از همه مقامات قطع امید کردهاند و دست به دامن مردم شدهاند. اصلا دو تا متن را با هم بخوانیم و بعد بگویم چه خوابی دیدهام!
متن اول. یادداشت احسان: ما برای یک میهمانی کوچک و جمع و جوری که قبل از عروسیمان با دوستان گرفتیم، از غذای آشپزخانهای که شرحش در نوشته بهمن آمده است استفاده کردیم. کیفیت عذا بدون اغراق عالی بود در نظرمان. قیمت هم غیرقابل مقایسه با رستورانهای معمول و خوب شهر و به شدت ارزانتر. اگر هم دغدغه کار اجتماعی و توانمندسازی مردم را داشته باشیم، این پروژه از مثالهای خوبی است که زنده است و کار میکند. ایدهآل این است که تعداد پروژههای اینچنینی بیشتر باشد و گسترده در تمام کشور. کمکشان کنیم که دوام پیدا کنند.
متن دوم. قسمتی از یادداشت بهمن: مامان من حدود ۱۶سال پیش پروژهای را از طرف موسسه پژوهشی کودکان دنیا در کوی ١٣ آبان شهرری شروع کرد. این پروژه اول در قالب پروژه «شهر سالم» شهرداری بود که با شهردار شدن احمدینژاد کمکم متوقف شد. اما پروژهای که مامان شروع کرده بود تعطیل نشد و هنوز هم ادامه دارد. نقطه شروع این پروژه آموزش مهارتهای زندگی و رفتار با کودک و رفتار در خانواده به خانمهای عموما خانهدار محله بود که کمکم تبدیل شد به چیزی گستردهتر که الان حدود 20 نفر از زنان محله ۱۳آبان در آن مشغول به کارند و حقوق میگیرند. 2پروژه مشخص در همه این سالها ادامه داشته: یکی آشپزخانه زنان کوی سیزده آبان و یکی هم کارگاه دوخت کتابهای پارچهای. دومی تعریف کار مشخصی دارد. کتابهای پارچهای در موسسه طراحی میشوند و این خانمها آنها را میدوزند و بعد هم در نمایشگاهها و فروشگاهها فروخته میشوند. آشپزخانه هم برای شرکتها، مهمانیها و... غذا میپزد و میفرستد.
این 2 پروژه سالهاست که در خانههای 2طبقه اجارهای در منطقه سیزده آبان مستقرند. اما هر بار صاحبخانه بعد از مدتی بلندشان میکند و هر جای جدیدی که میروند باید کلی تعمیرات بکنند تا مناسب آشپزخانه شود. ضمن اینکه مالکهای خانههای محل دیگر آنها را شناختهاند و طبعا راضی نیستند خانهشان آشپزخانه شود و هر بار خانه پیدا کردن برایشان سختتر از قبل میشود. امسال دیگر عزمشان را جزم کردهاند که هر طور شده خانهای بخرند و این مشکل را برای همیشه حل کنند. یکی، دو خانه دیدهاند که برایشان مناسب است و قیمتشان بین ۳۰۰ تا ۴۰۰میلیون تومان. پولی که خودشان دارند خیلی ناچیز است و عملا باید قسمت اعظم پول خانه را به نحوی جمع کنند. درخواست ما از شما همینجاست.
باید کسی یا جایی را پیدا کنیم که یا ۳۰۰میلیون تومن بلاعوض کمک کند یا این ۳۰۰میلیون را با بهره خیلی کم وام بدهد. آنها میتوانند حداکثر تا ماهی 1.5 (یکونیم) میلیون تومان قسط بدهند. این را هم بگویم که در این حدود پانزدهسالی که از تأسیس این تعاونی میگذرد بارها و بارها و بارها به هر اداره دولتی و عمومی که فکر کنید رفتهاند و درخواست وام و جا و... کردهاند اما به هیچجا نرسیده. خود من شاهدش بودهام. از شهردارهایی که مدام عوض میشوند تا وزارت تعاون و مجلس و معاونت زنان ریاستجمهوری. خلاصه که متأسفانه به راههای دولتی هیچ امیدی نیست و پول این خانه باید از همین راه جور شود.
متن سوم: این متن نوشته خودم است. یک نوع مشارکت را گاهی اوقات مردم هر کار بتوانند بکنند نمیشود. تعارف که نداریم وضع مالی بسیاری از آحاد جامعه خوب نیست. نانشان قسطی است. حالا چه میشود که فلان وزارتخانه به جای اجرای یک سمینار میلیونی، برود و به این خانمها کمک کند. چه میشود که فلان شهرداری به جای نصب بیلبوردهایی با هزینههای گزاف که نه فرهنگسازند و نه زیباساز، برود و به اینها کمک کند. حالا چه میشود که فلان نهاد و بنیاد و....
نمیدانم. لابد یک چیزی میشود که اینها پا پیش نمیگذارند و به عوض انجام این کارهای عملی، مشاور امور زنان دارند. بخش توانمندسازی بانوان دارند. مرکز امور مشارکتهای زنان دارند و... نگویید که فکر میکنید مسخره است. نه مسخره نیست. پستها و مشاغل و عناوین و.... لازم است. تحقیق و پژوهش لازم است. قانون و تبصره لازم است... اما بیرون یکی دارد میمیرد... تنها کاری که من توانستم بکنم این بود که بنویسم. شما چه میکنید؟ منظورم شما خواننده گرامی نبود. البته فکر نکنید منظورم وزیر و وکیل و شهردار هم باشد. آخر گاهی اوقات وقتشان نباید صرف مطالعه شود. کارهای مهمتری از امور داوطلبی وجود دارد. شاید فقط نوشتم تا در جایی ثبت شود. بماند و شاهد باشد زمانی!