شماره ۴۴۹ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۹ آذر
صفحه را ببند
خاطرات سولفرینو

در ارتش فرانسه كار تعدادى از سربازان شناسايى و دفن مردگان بود و معمولاً هر واحدى كشته‌شدگان خودش را جمع مى‌كرد و با كمك روستاييان لامباردى مردگان را در قبرهايى دفن و اشيای شخصى آنها را جمع‌آورى مى‌كردند. متأسفانه با عجله‌اى كه داشتند و به خاطر بى‌توجهى از طرف روستاييان، بر اين باورم كه حداقل يك مردِ زنده هم در ميان مرده‌ها دفن شد. نشان‌ها، پول، ساعت‌ها و نامه‌هاى افسران مرده براى خانواده‌هاى آنها فرستاده مى‌شد، ولى اين كار به خاطر تعداد زياد تلفات براى همه ممكن نبود.
پسرى كه پدر و مادرش او را مى‌پرستيدند، بزرگ شده و پرورش يافته به همت مادرى كه از فكر كمترين آسيب به پسرش، بر خود مى‌لرزيد.
يك افسر عالى با خانواده‌اى كه او را دوست داشتند، با زن و بچه‌اى كه در خانه منتظرش بودند. سرباز جوانى كه مادر يا دلداده ‌اى را پشت سر گذاشته بود تا به جنگ برود؛ حال همه اين مردان در خون خود غرق بودند. شمشير يا تير كار خود را كرده و آن جوان خوش‌اندام و خوش سيما را كاملاً غيرقابل شناسايى كرده بود. مرد زخمى رنج مى‌كشد و سپس مى‌ميرد. بدن عزيزش كه حالا سياه و كبود شده در يك قبر نيمه‌كنده پرتاپ مى‌شود؛ و تنها چند بيل خاك به رويش ريخته مى شود.
پرنده‌هاى شكارى به دست‌ها و پاهايى كه از زير خاك در خواهند آمد، هيچ رحمى نخواهند كرد. شايد بعدا كسى برگردد و شايد تنها چند بيل خاك ديگر را بر روى او بريزد و يك صليب ساده چوبى را بر سر قبرش نصب كند، همين!
هزاران جسد از اتريشى‌ها همه‌جا پراكنده بود، بر فراز تپه‌ها، خاكريزهاى دفاعى، پشته‌ها افتاده در بيشه‌ها و جنگل‌ها يا بر دشت‌ها و چمنزارهاى مدولا. حال مگس‌ها و پرندگان شكارى بر بالاى كت‌هاى پاره‌پاره، پالتوهاى بزرگ خاكسترى رنگ يا پيراهن‌هايى كه زمانى سفيد بودند و حالا باخون، قرمز رنگ شده بود، به اميد ضيافتى رنگين، پرواز مى‌كردند. اين اجساد را به صورت چند صدتايى در گورهاى دسته‌جمعى مى‌ريختند.
ادامه دارد...


تعداد بازدید :  59