شماره ۱۶۴۵ | ۱۳۹۷ شنبه ۲۵ اسفند
صفحه را ببند
که مردم به معنی چه باشد یکی!

شهرام شهیدی طنزنویس

عموجان تکیه داد به پشتی و گفت: «می‌دونین امروز چه روزی‎ است؟»
ما بِر و بِر نگاهش کردیم. یکی گفت: «یک وقت نگین روز خانه‌تکانی‌ها؟» دومی گفت: «نه، نه. امروز روزی است که باید پیشواز چهارشنبه‌سوری برویم.» سومی گفت: «امروز عیدی‌های ما را زودتر می‌دهید؟» عموجان لبخندی زد و گفت: «نخیر، عزیزانم. بیست‌و‌پنجم اسفند روز پایان سرایش شاهنامه است.»
دختردایی‎ام گفت: «عجب! یعنی قشنگ معلومه فردوسی هم حوصله نداشته مشق شب عید داشته باشد و قبل از نوروز ته شاهنامه را هم آورده.»
برادرم گفت: «اتفاقا این موضوع نشان میده که خانم فردوسی بهش گیر داده بوده که مرد خسته نشدی از بس نشستی و سرت را الکی کردی توی دفتر دستک خودت و انگار نه انگار خانه‌تکانی داریم و ....»
پدرم پرسید: «پس این‌که میگن شاهنامه آخرش خوشه درواقع همین پایان ‌سال و رسیدن بهار منظورشان است. وگرنه ما که در پایان شاهنامه آنقدر‌ها هم خوشی‌موشی نمی‌بینیم.»
روح آقاجان از تو انباری گفت: «ته همه چیز خوش و شیرینه. مثلا ته آبمیوه. یا ته دیگ.»
صدای خودسر گفت: «مثل ته خیار.»
روح آقاجان گفت: «اَه... چرا اذیت می‌کنید؟ ته خیار هم شد مثال؟ این همه مثال قشنگ داریم؛ مثلا ته خط مترو که آدم می‌تواند قشنگ بنشیند و جا گیرش بیاید یا مثلا ته قهوه که آدم می‌تواند فال زندگی‌اش را بگیرد و ....»
خانم باجی داد زد: «دِ نه دِ . نشد. من که هرچی می‌کشم از دست همین ته فنجان قهوه و فال مزخرف قهوه بوده. اگر آن فالگیری که بعدها فهمیدم دوست خودت بوده برای من نسخه نمی‌پیچید که تا سه روز دیگه شاهزاده آرزوهات میاد در خونه و بهش نه نگو و تو طبق نقشه قبلی‌تان سر و کله‌ات پیدا نمی‌شد، من الان راحت بودم و این همه‌سال به سختی  زندگی نمی‌کردم؛ که الان نتوانم یک کیلو آجیل برای عید بخرم.»
پدرم گفت: «خانم‌باجی جان! شما مگر ارادی و دلبخواهی نیست که آجیل نمی‎خرید؟ من فکر کردم به این کمپین نخریدن آجیل....»
روح آقاجان گفت: «بی‌زحمت کسی هم مدتی گرز نخره که گرز گران رستم ارزان شود.»
صدای خودسر گفت: «از این یک قلم نمیشه چشم‌پوشی کرد. شرمنده داداش. گرز نخریدن و گرز نورزیدن نداریم.»
خانم‌باجی گفت: «با این حرف‌ها و لودگی‌کردن‌ها نه چیزی حل میشه نه ....»
عموجان گفت: «شما خون خودتان را کثیف نکنید. خود حکیم فردوسی جواب اینها را داده و دعوتشان کرده به خردورزی و جایگزینی دانش به جای گرز. ایشان سروده: ز راه خرد بنگری اندکی/ که مردم به معنی چه باشد یکی/ نگه کن سرانجام خود را ببین / چو کاری بیابی از این به گزین...»
برادرم گفت: «عموجان خواهش می‌کنم یک لحظه تامل فرمایید. فردوسی فرموده چو کاری بیابی؟ یعنی آن وقت‌ها هم مشکل بیکاری بیداد می‌کرده؟»
خانم‌باجی گفت: «باز این ماست‌ها را ریخت تو قیمه‌ها. نخود نخود هرکه رود دنبال کار خود.»


تعداد بازدید :  349