شماره ۱۶۲۷ | ۱۳۹۷ شنبه ۴ اسفند
صفحه را ببند
اگر این دو پیرمرد پارتی داشتند...

دکتر ناصر عمادی پزشکی است که مرز نمی‌شناسد. او متخصص پوست، عضو هیأت‌‌علمی دانشگاه علوم‌پزشکی تهران و از مجروحان شیمیایی جنگ است. این پزشک داوطلب هلال‌احمر در کشورها و شهرهای مختلف حاضر می‌شود و نیازمندان را رایگان درمان می‌کند. آن‌چه در ادامه می‌آید، خاطره او از مواجهه با دو پیرمرد و عمل جراحی آنهاست:  
18 تیر 91 قرار بود 2 بیمار با نوعی بدخیمی پوست را در  بیمارستان‌های تهران عمل جراحی کنم. هر دو بیمار پیرمردانی با سن بیش از 60‌سال بودند. صبح روز عمل اتفاقی برایم افتاد که ذهنم را بشدت مشغول کرده بود. اگرچه اهمیت حادثه پیش‌آمده بیشتر از انجام تعهد و مسئولیت پزشکی‌ام نسبت به آن بیماران مسن نبود، اما گویا قبل از آمدن بیماران، آرزو می‌کردم به هرشکلی عمل‌های جراحی ایشان به هفته بعد موکول شود یا خودشان فعلا منصرف شوند.
برخلاف انتظار و توقعم هر دونفر آمدند تا جراحی شوند و اتفاقا در هر 2نفر بهانه نصفه‌نیمه برای انصراف از جراحی پیدا کردم. اگرچه آنها اصرار داشتند که عمل شوند اما یکی پاسخ مشاوره قلب را نیاورده بود (اگرچه ظاهرا مشکل قلبی نداشت) و دیگری هم به علت عدم پاسخ کامل یکی از آزمایشات- که خیلی مهم نبود- فرصت بهانه را به من دادند تا عمل را به هفته بعد موکول کنم. از هر دو عذرخواهی کردم و آنها هم با نهایت احترام پذیرفتند. خیالم راحت شد.
ساعت 2 بعدازظهر از تهران به سمت مازندران حرکت کردم. در بین راه نزدیک فیروزکوه روز را مرور می‌کردم. آرام‌آرام موضوع بیماران به فکرم آمد و از خود پرسیدم این چه کاری بود که امروز کردم؟ چرا عمل جراحی آنان را به راحتی کنسل کردم؟ عدم آزمایش آنان دلیل واقعی انصراف از جراحی بود یا حال‌نداشتن خودم؟
دقایقی نگذشت که بسیار نگران شدم. به خود گفتم اگر این 2 پیرمرد پارتی درست و حسابی داشتند، می‌توانستم از عمل جراحی آنها منصرف شوم؟ لااقل جواب مشاوره قلب را می‌توانستم اورژانسی درخواست کنم که یکی دوساعته جواب می‌دادند. باز هم از خود پرسیدم مگر وجود همین انسان‌ها موجب الطاف و برکات الهی بر کره‌خاکی نیست؟ پس چرا خودت (دکتر عمادی) نرفتی دنبال آزمایشاتشان؟ باز هم از خودم پرسیدم «مگر تو مدعی کمک به انسان‌ها در آفریقا نیستی؟ پس چگونه برای 2 پیرمرد هموطن خود بیشتر حوصله نکردی؟» بسیار پشیمان و ناراحت شدم از آن‌چه اتفاق افتاده. آن‌قدر از این عمل خود متاثر شدم که بلافاصله به آقا‌هاشم همکار و منشی درمانگاه زنگ زدم و بی‌پروا سهل‌انگاری خود را برایش گفتم و از ایشان خواستم از روی برگه بیمه اسم و شماره تلفن بیمار را برایم پیدا کند تا با ایشان تماس گرفته و همین فردا برای انجام عمل آنها به تهران برگردم تا کمی وجودم از آن‌چه می‌بایست انجام دهم- که متاسفانه ندادم- آرام شود. آقا‌هاشم وقتی متوجه نگرانی و صدای گرفته من شد، به فاصله یک‌ربع بعد اسم بیمار و شماره تلفن را برایم ارسال کرد؛ که متاسفانه هرچه تلاش کردم، نتوانستم ارتباط برقرار کنم. آن‌جا پی بردم وقتی نصیحت ارزان را نمی‌پذیریم، دیری نخواهد گذشت که پشیمانی را باید به قیمت گران بخریم.
به خودم گفتم این‌که به راحتی همراه شیطان می‌شویم و کار مردم را از امروز به فردا می‌اندازیم، چقدر آسان و بدون دردسر است. بدون آن‌که بدانیم چه تعهد و مسئولیت بزرگی به وجود چنین بیمارانی با این سن‌وسال داریم که به‌واقع میهمانانی و فرستادگانی از سوی خدا هستند که طلب نیاز و استمداد را به در خانه تو آورده‌اند. حالا جواب من به خدا و بنده او چه خواهد بود؟
خواهران و برادران پزشک هوشیار باشید؛ هم عمر کوتاه است و هم فرصت‌ها محدود. پس تلاش کنیم انسان مفید باشیم تا پزشک مهم.

 


تعداد بازدید :  297