محمد صادق شایسته
وقتی که نخستینبار شنیدیم قرار است زوج بهرام توکلی و سعید ملکان پس از موفقیت «تنگه ابوقریب»، سراغ زندگی جهانپهلوان «غلامرضا تختی» بروند، چند ترس بزرگ همراه این خبر ایجاد شد؛ یکی درست بازسازینکردن مهمترین لحظات ورزش قهرمانی تختی یا از قلم انداختن نقاط عطف زندگیاش، یکی تکرار تجربه تلخ تلاش قبلی برای به تصویرکشیدن زندگی او که نسخه علی حاتمیاش با مرگ شاعر سینمای ایران ناقص ماند و نسخه تکمیلیاش که دستپخت بهروز افخمی بود، چندان آش دهانسوزی از کار درنیامد و از همه مهمتر به تصویر نکشیدن بیطرفانه و بدون تحریف از زندگی پر از حاشیه و معمای اسطوره معاصر اخلاق و مردمداری و ورزش ایران! اما بعد از تماشای فیلم نفس راحتی کشیدیم. درست است که فیلم «غلامرضا تختی» شاهکار نیست اما ساختاری که برای ساخت فیلمی استاندارد از یک قهرمان ملی انتخاب کرده، آن هم با توجه به زندگی پرفراز و نشیب تختی درست و هوشمندانه است و نتیجهاش اثری درآمده که تنها بعد از پایان فیلم میتوانید دربارهاش بحث کنید و داخل سالنهای تاریک غرق در جهان پهلوان و چالشهای ریز و درشتش میشوید.
ماجرا از چه قرار است؟
فیلم که به سبک و سیاق فیلمهای همان دوران سیاه و سفید است، از کودکی تختی آغاز میشود؛ با سکانسی تکاندهنده از لحظه غرقشدن او و درگیری بعدیاش با لشگری از بچههای مهاجم در یک فضا و موقعیت چرک و دهشتناک جنوب شهری! خیلی زود با خانواده و زندگی فقیرانهاش آشنا میشویم و به دوران نوجوانی سخت او میرویم، بعد هم ماراتن تلاشهایش برای پیشرفت در کشتی و آغاز دوره قهرمانی و شهرت و محبوبیت و زندگی سیاسی-اجتماعی پرتناقض و عجیب اعتراضیاش! آخر هم که ازدواج و پدرشدن و دوران افول ورزشی و خودکشی غیر قابل باورش! و همزمان در طول فیلم یک قهرمان مردمدوست، سر به زیر، سربلند، معترض، غیرحکومتی، تنها و دلشکسته به تصویر کشیده میشود که توأمان قربانی تصمیمات خودش و رفتارهای اطرفیانش و حکومت شد.
روایت مستند وار زندگی پهلوان
میگویند: «واقعیت همیشه بیپروا است!» این جمله را میتوان به اثری که توکلی ساخته است، تعمیمش داد. فیلم به هر دری میزند تا از حدس و گمان درباره ناگفتهها و حاشیههای زندگی تختی یا خوانش مصادره به مطلوب از تصمیمات و اعتقادات سیاسی-اجتماعی او در جهت انتفاع یک تفکر خاص دوری کند؛ تلاش میکند وارد هر بخشی از زندگی تختی شود و بر اساس مستندات حرف بزند و حتی گاهی از صحنههای مستند موجود هم در پیشبرد روایت خود استفاده کند. این مستندگونه بودن باعث شده است که فیلم زبانش بیپروا باشد و بسیاری اوقات حرفهایی را بزند و نکاتی را گوشزد کند که اگر قرار بود با محافظهکاری به سراغشان برود، امکان روایتشدن در دوران فعلی را نداشت. البته این روایت بدون داشتن یک تیم فنی خوب از فیلمبردار و تدوینگر گرفته تا طراح صحنه و لباس و جلوههای ویژه احتمالا حد و اندازهاش از الان خیلی پایینتر بود اما بعد فنی فیلم به قدری قدرتمند و استاندارد است که در بسیاری مواقع پوششی بر برخی نقاط ضعف داستان میشود!
مروری که بد نیست!
جدا از وجه مستند روایت، این هم نکته مهمی است که زندگی تختی با حجم بالایی از اتفاقات و شایعات ریزودرشت قابلیت تبدیلشدن به یک سریال چند ده قسمتی را دارد و توکلی به عنوان نویسنده و کارگردان با اشراف به این موضوع و محدودیتهایش در سینما به درستی تصمیم گرفته که زندگی او را تنها بهسرعت مرور کند. در این بین طبیعتا مدت زمان کمتر از دو ساعت فیلم باعث شده است که بسیاری از اتفاقات زندگی تختی یا در فیلم نباشد یا به شکل گذرا دربارهشان حرف زده شود. مسأله مرور سریع و مستندگونه زندگی تختی در فیلم منتقدان و موافقان زیادی پیدا کرده است. منتقدان میگویند که این اتفاق تنها وجه مستندگونه ناقصی به فیلم بخشیده که باعث ایجاد خلأ یک درام سینمایی جدی و کوبنده و در نتیجه دورشدن از ذات سینمای داستانی شده که البته از یک نظر حرف اشتباهی نیست اما به عقیده موافقان فیلم برشهایی درست از لحظات تاثیرگذار زندگی تختی است که به خوبی هم از عهده نمایش آنها برآمده است؛ مثل سکانس درخشان و میخکوبکننده کشتی دراماتیک او در فینال المپیک 1956 ملبورن یا نمایش فقر و نداری بیحد و حصرش در دوران کودکی. جذابیت این لحظات در کنار ارایه درست اطلاعاتی کلی از زندگی او به تنهایی میتواند فیلم را برای بسیاری از کسانی که تختی را تنها در حد یک نام بلندآوازه میشناسند و ارتباط نزدیکی با منش و تاثیر و دلایل ماندگاری او نداشتهاند، به اثری مهم و تاثیرگذار تبدیل کند؛ به همین دلیل شاید از این منظر بتوان مرور مستندگونهاش را یک ویژگی منفی ندانست.
جدیدی رفت، جدیدها آمدند!
باید گفت که این شانس و اقبال یا شاید هم تصمیم درست امیر جدیدی و سازندگان فیلم «غلامرضا تختی» است که او از ادامه بازی در نقش جوانیهای تختی کنار رفت. با انتخاب چهار بازیگر ناشناس و بکر هم لحظات خالصتری در فیلم خلق شده و هم کارنامه بازیگر و پیشزمینههای قبلی در باورپذیرشدن شخصیت نقش مهمی ندارد و حواس مخاطب از ابتدا به زندگی و اتفاقات تختی معطوف میشود، البته هر چهار بازیگر تازهکار فیلم به خوبی از پس کاری که باید انجام میدادند، برآمدهاند ولی احتمالا اگر چهار بازیگر مثل رابرت دنیرو در «گاو خشمگین» داشتیم، خیلی خوشحالتر میشدیم!
دستمان برود روی نقاط ضعف!
اما نقاط ضعف نسبتا آشکار فیلم! اول از همه کم حرفبودن و گاهی عبوسبودن تختی در نوجوانی و جوانی و خیلی خشک و اتوکشیدهبودن رفتار و صحبتهایش بود که در تاریخ تقریبا برعکس اینها روایت شده و یکی از نقاط ضعف شخصیتپردازی فیلم است؛ از طرفی فیلم یک جاهایی که خوشبختانه زیاد نیست به ورطه شعاریبودن میافتد، انگار باید و به زور درسهایی عبرتآموز از زندگی را یا خود تختی در فیلم بگوید یا از زبان دوست و دشمنش بشنویم، این جاها مکالمات خیلی از جنس فیلم و قهرمان اصلیاش نیستند و به دل نمینشینند. برخی کاراکترهای فرعی هم بدون عمق و سطحی هستند و قصه درستی ندارند. یک ایراد دیگر هم اینکه اگر اتفاقات 37 سال زندگی تختی که در فیلم روایت میشود را دانههای تسبیح فرض کنیم، توکلی نخ تسبیح خیلی نازک و کمزوری را برای وصلکردن آنها به هم انتخاب کرده و خب از کارگردانی باسابقه و توانایی او انتظارمان نخ محکمتر و سفتتری بود.
فیلم میفروشد؟
با همه اینها «غلامرضا تختی» فیلم خوشساخت، صادق، صریح و آبرومندی در رثای قهرمان مردمی و دوستداشتنی ایران است و حسابی برای اجزای مختلف آن زحمت کشیده شده و این را روی پرده عریض سینما حس میکنید! آن هم برخلاف انبوهی از فیلمهای سطحی و شعاری و بدساخت که بارها با نتیجه معکوسی نسبت به هدفی که داشتند، مواجه شدند و سرمایههای کلانی را آتش زدند. ساخته بهرام توکلی اگر برایش تبلیغات خوبی شود و در فرصت مناسبی روی پرده برود، میتواند به اثری پرفروش در سال 98 تبدیل شود؛ دلیلش؟! مردم ایران هم مثل بسیاری از نقاط این کره خاکی همیشه تشنه دیدن تصویری بیغرض و درست از اسطورههای فراموشنشدنی و ملی خود هستند و شاید حتی تشنهتر از بقیه!