شیده لالمی روزنامه نگار
ساخت و ساز به جان تهران افتاده اینکه میگویم به جان تهران افتاده یعنی مثل مرض، مثل خوره این شهر را در ظاهر و باطن میخورد و تحلیل میبرد و ما هم شاهدان خاموش دردها و رنجهای این شهریم. سالها پیش از این روزها، نه اینکه فکر کنید خیلیسال همین 5سال پیش، زمانی که دفتر یکیاز خبرگزاریها در شمال تهران بود هر روز که شیب خیابان کامرانیه را بالا میرفتم دو طرف خیابان پر از باغهای قدیمی شمیران بود و در بعضی هم خانه باغی. آنها که از اره و آهن جان سالم به در برده بودند و هنوز نفس میکشیدند و در پاییز سیمای شهر را زرد میکردند و در بهار سبز.
در همان سالها شورای شهر تهران مصوبهای تصویب کرد که برمبنای آن اعضا میگفتند تخریب همه باغهای بزرگ تهران متوقف میشود و باغهای حاشیه خیابان کامرانیه هم، همه جزو همان باغهای بزرگ بودند. مصوبه صیانت از باغات که به تصویب رسید دلم قرص شد که دستکم سرنوشت این باغها برج و ساختمانهای بلندمرتبه شدن نیست اما دلگرمی خوشبینانه ما به این مصوبات، همان و برج و پاساژ و مغازه شدن آن باغها هم همان. چند هفته پیش از کامرانیه گذر کردم؛ چقدر ناآشنا بود، انگار خیابان دیگری بود باغها و خانهباغهای قدیمی که جایشان را به ساختمانهای بلند و لوکس امروزی پسند دادهاند و چند قطعه زمین دیگر هم در آستانه ساخت و سازهای جدیدند.
چند روز پیش خبر رسید که خانه قدیمی ثابت پاسال در خیابان جردن هم قرار است طعمه جدید ساختوساز یک هیولای تازه در تهران باشد. خانهای که اگرچه برای خیلیها شناخته شده نیست اما در زمان خود یعنی در دوران پهلوی دوم زیباترین و گرانترین خانه تهران بوده است با معماری منحصربهفرد و باغی بزرگ و درختانی کهنسال. اگرچه سازمان میراث فرهنگی طبق معمول عقب مانده است و این اثر را در فهرست میراث فرهنگی تهران ثبت نکرده اما چه کسی هست که این خانه را دیده و تردید داشته باشد که این بنا یک اثر فرهنگی نیست؟ حالا قرار است به جای این خانه یک «مال» بسازند، مال یعنی یک مرکزی تجاری بزرگ، یک هیولای تجاری بزرگ به جای خانه ظریف «ثابت پاسال». روی خاکستر دهها درخت کهنسالش. مثل همان «مالی» که در نیاوران ساختهاند. حالا در کنار بلندمرتبهها و پاساژها نوبت «مال»هاست، مال ساختن در تهران مد شده نه اینکه این شهر به این همه مرکز تجاری بزرگ و مال نیاز داشته باشد، نه اینکه مردم این شهر، این هیولاهایی که روی جنازه باغها، روی جنازه خانههای تاریخی، روی سرای دلگشاها قد میکشند و بالا میروند را دوست داشته باشند، مالها آمدهاند چون برای بروکراسی صدور مجوز و بعد برای صاحبان سرمایه سودآورند، چون آنها که پول دارند تشخیص میدهند که تهران به مرکزهای تجاری جدیدی نیاز دارد. نظر مردم چه اهمیتی دارد وقتی این شهر گسترده جولانگاه مجوزها و عدهای سرمایهدار است که پولشان هر جا لازم باشد معجزه میکند؟ اصلا چه اهمیتی دارد که همه کارشناسان میدانند و تأیید میکنند که خیابان جردن ظرفیت بارگذاری جدیدی ندارد. در شهری که روی انگشت سرمایهداران و بساز و بندازها میچرخد مهم نیست که مردم چه میخواهند، چه فکر میکنند و چه دوست دارند؟ این روزها این مالها، مراکز تجاری و پاساژها هستند که به جان تهران افتادهاند، به جای پارکینگهای عمومی، به جای مراکز خدماتی و به جای خانههای تاریخی «مال» میسازند؛ مالها و مراکز تجاری عظیم که تهران را بیش از هر زمان دیگری به شهری برای یک زندگی مصرفی بیکیفیت تبدیل میکنند. ایکاش ان.جی.اوهای فرهنگی و اجتماعی در ایران آنقدر فعال بود که آدمها میتوانستند اندوهشان را برای نابودی نشانههای فرهنگ تاریخی و طبیعی تهران و بیزاریشان از این مالها، از این هیولاهایی که گوشه و کنار تهران مثل قارچ بالا میآید آنجا فریاد بزنند هر چند میدانم صدای این بیزاری حتی اگر به گوش دکانهای مجوز و صاحبان سرمایه و دستاندرکاران تجارت بیپایان شهر فروشی برسد باز هم بیاثر است و من فکر میکنم هیچ مصوبهای و هیچ شورایی هم دیگر قدرت رویارویی با مافیای ساخت و سازهای عظیم تهران را ندارد... و ما اگر نه همه ما اما خیلی از ما آدمهای این شهر یادمان نمیرود که این مراکز تجاری عظیم چه آن پاساژی که روی جنازه سرای دلگشا ساخته شد و چه هیولایی که این بار عنقریب با تعلل و دیر فهمی همیشگی سازمان میراث فرهنگی روی خانه ثابت پاسال بالا میرود، خاطرات و فرهنگ این شهر را چطور زندهبهگور ميكند و با خود ميبرد.