شهروند| امروزه واکنشها به رويدادهای پيش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسيار متناقض است. برخی از نابودی تشکيلاتی که 70سال آن سرزمين را اداره میکرد افسوس میخورند و عدهای ديگر از آزادیای که در پی فروپاشی شوروی احساس شد، استقبال میکنند.
اما نگاهی گذرا به تاریخ بینالملل، این نکته را بر ما مکشوف میکند که نقطه پایان حکومتهای گوناگون، در بسیاری از موارد در شرایط مشابه و به دلایل یکسانی روی میدهد؛ فساد، دیکتاتوری و تحدید آزادیهای اساسی مردم. اما نکته جالب توجه این است همواره پیش از آغاز بحران، علایم آن آشکار میشود. اگرچه زیر سایه استبدادی حاکمیت، پیشرفت اقتصادی قابل توجهی شکل گرفته بود، اما این، آن چیزی نبود که مردم روسیه با انقلاب اکتبر به دنبال آن بودند. شوروی تحت حکومت کمونیستی به جایی رسید که تنها رقیب هستهای ایالات متحده بود و در حوزه استخراج نفت و بهرهبرداری صنعتی دستاوردهایی داشت، اما اهداف اولیه انقلاب مهیا نشده بود.
مردم آغازگر انقلاب روسیه بودند و به امید آنکه آزادی، دموکراسی، زمین و غذا به دست آورند، اما ماحصل آنها حکومتی مستبدتر از گذشته بود. حکومتی که این بار در پناه ایدئولوژی پنهان شده بود و همانطور که پیشتر اشاره شد، حتی ایدئولوژی را نیز به خدمت مسیر قدرت خود درآورده بود، تا هرکجا نیاز بود تفسیری جدید از مکتب مارکسیست ارایه دهد. به دنبال جنگ جهانی دوم، حاکمان شوروی به جای آنکه اقتصاد خسته خود را دریابند به دنبال رویارویی با آمریکا به پا خاستند؛ تقابلی که البته همواره به صورت نیابتی پیش می رفت و نتیجه آن فشار بیشتر بر مردمی بود که در کنار گمشدهای به نام آزادی و دموکراسی، اقتصاد را نیز اندک اندک از دست میدادند؛ چرا که همه هزینههای دولتمردان یا برای رقابتهای تسلیحاتی بود و یا جنگهای نیابتی به واسطه حمایت از گروههای مقابل آمریکا در کشورهای فقیر و جهان سوم.«ولادیسلاو زوبوک» در کتاب بچههای دکتر ژیواگو مینویسد: «مطبوعات روسیه پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی و بیکاری و آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتشسوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مأیوسکننده دیگر، به گونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد نمایشگاه آمریکا چیزی جر یک مشت آتوآشغال و تبلیغات نیست.» تقابل ایدئولوژی شوروی با غرب که سردمدار آن آمریکا بود، هزینههای هنگفتی را بر مردم تحمیل میکرد و آرامآرام اقتصاد کشور را در معرض فلجشدن کامل قرار داد. در پایان سال ۱۹۹۱، بزرگترین مشکل گورباچف، جنبشهای استقلالطلبانه در تعدادی از جمهوریهای شوروی بود. ادامه حیات شوروی، بدون جمهوریهای کشورهای حوزه دریای بالتیک یعنی استونی، لتونی، لیتوانی ممکن اما بدون اوکراین یا روسیه غیرممکن بود. در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ در یک دیدار پنهانی، بوریس یلتسین رئیسجمهور جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه، لئونید کراوچوک رئیسجمهور جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین و استانیسلاو شوشکویچ رئیسجمهور جمهوری سوسیالیستی بلاروس شوروی در اقامتگاهی در جنگلهای بلاروس با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل همسود پدید آمدند. در 25 دسامبر، گورباچف از سمت خود کنارهگیری کرد و اتحاد شوروی بطور رسمی از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیه انحلال را تصویب کرد.