شماره ۴۴۳ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۲ آذر
صفحه را ببند
در ستایش زندگی

|  آتوسا اسکویی  |   روزنامه نگار   |

این روزها همزمان با برگزاری جشنواره
«سینما حقیقت»، یک بار دیگر حال و هوای لذت بخش سینمای مستند، بر دل و جان سینمادوستان – اگر نه همه، که بِکرپسندترین‌هایشان - مستولی شده و همچون سال های گذشته سالن‌های سینما فلسطین و سینما سپیده به میعادگاهی برای تجربه حسی غریب و شاید هم کمی عجیب بدل گشته‌اند. اگر فکر می‌کنید این چند جمله تبلیغی است برای شما تا در روزهای باقی مانده شال و کلاه کرده و به این 2 سینما بروید و فیلم مستند ببینید، باید بگویم کاملا درست حدس زده‌اید. در این چند روز گذشته با وجود همه گرفتاری‌ها و مشغله‌های رنگارنگ، این فرصت را داشتم تا در سالن‌های تاریک، از ورای نوری که پرده نقره‌ای انتهای این سیاهی بی‌پایان را روشنی می‌بخشد، شاهد تعدادی از تجربه‌های ناب سینمای مستند باشم. فرصت کم است و فضای این باکس محدودتر از آن که بتوان همه دیده‌ها و شنیده‌ها را به قلم آورد پس به مُشتی بسنده می‌کنم تا بعد که... «كوروش حافظى،  افسر بازنشسته نيروى دريايى است. سال‌ها قبل او به همراه 4 ایرانی دیگر به آلمان غربی می‌رود تا در دانشکده نیروی دریایی این کشور تحصیلات خود را دنبال کند. حافظی به محض بازگشت به ایران به عنوان فرمانده دوم یک کشتی مشغول به کار شده و بعد از 2 سال – در
 1353 خورشید – عنوان جوانترین فرمانده کشتی در ایران را بدست می‌آورد.» این بخشی از داستان فیلمی مستند با عنوان «دست به مهره» ساخته سیدوحید حسینی است. مستندی که در وهله اول (خصوصا بعد از خواندن خلاصه داستانی که در بالا آمد) به نظر می‌رسد حرفه خاص – دریانوردی – یک مرد را به تصویر کشیده است. اما نه، این همه ماجرا نیست. حافظی مردی شوخ طبع است که در طول فیلم به او دل می‌دهیم و به تنها چیزی که فکر نمی‌کنیم این است که بیمار باشد. این تا جایی است که خود به شوخی رو به دوربین می‌گوید: «نمی‌دانستم که تعداد زياد سرطان هم آدم را معروف مى‌كند!» و در ادامه پرونده پزشکی یا به قول خودش «آلبوم» را ورق می‌زند. بعد از این صحنه است که ما متوجه می‌شویم حافظی به نوعی کلکسیونر انواع و اقسام سرطان‌هاست و حالا این ما هستیم که با دیدن رفتارش واقعاً نمی‌دانیم باید این روح جاری زندگی در وجود او را باور کنیم یا پرونده پزشکی‌اش را. حالا خود سوژه به قدری جذاب است که ديگر به ضعف‌هاى تكنيكى فیلم توجه نمى‌كنيم و به دنبال ماجرا مى‌رويم. او حتی عمل «بای‌پس» نیز داشته و داخل 4 تا از رگ‌هایش فنر کار گذاشته‌اند. البته خودش همچنان با شوخ طبعی به این قضیه نگاه می‌کند و آن را در برابر سرطان حنجره، سرطان ریه (که باعث می‌شود ریه سمت راستش را بیرون بیاورند)، سرطان طحال و آدرنال (بالای کلیه)، سرطان پروستات و فک پایین و حتی استخوان و... چیز خاصی نمی‌داند. او روحیه خوبی دارد و تقریبا تمام پزشکانش از این روحیه خوب به عنوان عاملی موثر در جهت مبارزه و پشت سر گذاشتن این بیماری‌های مهلک یاد می‌کنند. حافظی خود در جایی از فیلم یاد حرف‌های مادرش می‌افتد که از او ‌خواسته غصه نخورد زیرا ثانیه‌ این حادثه (مرگ) نیز تعیین شده است و فراتر از آن اتفاقی نمی‌افتد. «الان 63 سالم است و اگر بمیرم دیگر از سن و سال و کهولت مُردم و نه از سرطان... حالا هم اگر بگویند باز یک سرطان دیگر گرفته‌ام ناراحت نمی‌شوم فقط دیگر نمی‌دانم پولش را از کجا بیاورم!» کوروش حافظی با این روحیه استثنایی در تيرماه ١٣٩٣ در یک حادثه رانندگى در جاده هراز نَرد زندگی را به مرگ باخته و از دنیای ما می‌رود، اما خاطراتش را باقی می‌گذارد. خاطره مردی که تسلیم دشواری‌های بنیان‌کن زندگی‌ نشد و زندگی را زندگی کرد.
هشتمین دوره جشنواره «سینما حقیقت»، به همت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، از نهم آذر در سینماهای فلسطین و سپیده آغاز شده و تا شانزدهم این ماه ادامه خواهد داشت. شاید همه فیلم‌های جشنواره دیدنی نباشند اما در لحظه کشف یک فیلم خوب، یک سوژه بکر یا یک شخصیت خاص، لذتی هست که نمی‌توان هیچ جایگزین دیگری برای آن پیدا کرد. باور کنید.


تعداد بازدید :  308