شماره ۱۵۹۳ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۰ دي
صفحه را ببند
درباره «مویِ سیاهِ خرسِ زخمی» اثر جابر رمضانی
آزاری دوساعته که یک عمر می‌گذرد!

پویا سعیدی نویسنده و کارگردان تئاتر

«مویِ سیاهِ خرسِ زخمی» یک سقوط آزاد و دردناک است برای خالق «سوراخ» و «صدای آهسته‌ برف» و «اسکیس». یک نزول تمام‌عیار، یک بازی دو سر باخت و یک افسوس ممتد که «چه شده» و «چرا؟» و «چه بلایی به سر آن جابر رمضانی آمده است؟!» می‌گویم «بلا» و روی بلا بودن این نمایش تاکید دارم. آزاری دو ساعته که یک عمر می‌گذرد بر تماشاگر بینوایی که ما باشیم و حتی گروه بازیگران درخشانش هم نمی‌توانند قدمی در جهت کم‌درد برگزار شدن این آزار بردارند. اقتباسی بی‌در و پیکر و بی‌هویت از هملت، یا درست‌ترش، اقتباس از اقتباس‌های توماس اوسترمایر از شکسپیر، با معجون ایده‌های معوج و معلق از «ممنتو»ی نولان و چند چیز دیگر از چند جای دیگر و البته، ایده‌هایی از فرط دم‌دستی بودن، اعجاب‌آور مثل نام‌گذاری «بود» برای شخصیت اصلی و خوردن اسکلت پدر توسط گورکن‌ها. بلاکینگ‌های غلو شده و پر از ادای بازیگران و داستانی که مدام این سوال را در ذهن متبادر می‌کند: «که چی؟»، «برای کی؟ برای چی؟» و تنها پاسخی که شاید دست آدم را بگیرد این است که انگار کارگردانی پشت نمایش ایستاده که رفتن به جشنواره‌های خارجی و گشتن کشورهای اروپایی زیر دندانش مزه کرده است و هر کاری کرده تا نمایشش را بزک کند برای مخاطبی که ما نیستیم و «مایل»ها از ما و امروز ما و دغدغه‌های ما دور است. [که البته بعید می‌دانم آنها هم این مخلوط سرگیجه‌آور را هضم کنند.]
مونولوگی در خود نمایش هست که شخصیت «بود!!!» -با بازی پر از ظرافت اما به هدر رفته‌ حامد رسولی- شخصیت «مانکن» با بازی پرتلاش اما تکراری مینا زمان را توصیف می‌کند. می‌گوید که او «پلاستیکی»، «مصنوعی» و «ماشینی» است و «در نشئگی سلیقه‌اش افتضاح می‌شود» و «تنها در نشئگی می‌توانسته او را تحمل کند» فکر نمی‌کنم هیچ یادداشت دیگری بهتر از همین مونولوگ بتواند «موی سیاه خرس زخمی» را توصیف کند و به هیچ شکلی به جز نشئگی بتوان از آن لذت برد.

 


تعداد بازدید :  278