شماره ۴۴۳ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۲ آذر
صفحه را ببند
گپ‌وگفتی با پیروز کلانتری، مستندساز
با کفش‌هایم، بدن خیابان را لمس می‌کنم
علی پاکزاد خبرنگار گروه طرح نو پیروز کلانتری عاشق پیاده‌روی و سفرکردن است. سال‌هاست مستند می‌سازد. به‌نظر او پیاده‌روی در یک خیابان خلوت،‌ هزار فکر جور واجور به ذهن می‌آورد و می‌گذارد آن فکرها هرطور دلشان می‌خواهد بروند و بیایند. خودش درباره حال و احوالش می‌گوید: «اگر وضعم بد باشد 49‌درصد خوبم و اگر اوضاع خوب باشد 51‌درصد خوبم؛ بنابراین هیچ‌وقت تفاوت شدیدی درحال و روزم ایجاد نمی‌شود. نه از اتفاقات خوب چندان هیجان‌زده می‌شوم و نه از اتفاقات بد حالم دگرگون می‌شود». «شهروند» با کارگردان مستندهای «حکایت باقی»، «پناهنده» و «سالینجرخوانی در پارک شهر»، گپ و گفتی صمیمی داشته که شرح آن در ادامه مطلب آمده است:

 حال و احوال شما چطور است؟
حالم بد نیست. شاید به خاطر سن و سالم توقعاتم از زندگی تا حدود زیادی در مقایسه با دوران جوانی واقعی‌تر شده است. هم خوبم و هم بد. این یعنی واقعی شدن. آدم که جوان است پر است از شر و شور . البته فکر می‌کنم حتی در سن و‌ سال من هم که باشی باید شور را حفظ کنی. گاهی اوقات می‌گویم چون بین 49 و 51 حرکت می‌کنم، وضعم بد نیست. اگر وضعم بد باشد 49‌درصد خوبم و اگر اوضاع خوب باشد 51‌درصد خوبم. بنابراین هیچوقت تفاوت شدیدی درحال و روزم ایجاد نمی‌شود. نه از اتفاقات خوب چندان هیجان‌زده می‌شوم و نه از اتفاقات بد حالم دگرگون می‌شود.
 شور و شوق داشتن در سن ‌و ‌سال شما چه شکلی است؟
به‌نظرم وقتی به سن‌و‌سال من برسید شورهایتان درونی‌تر می‌شود. انگار از یک شور بیرونی به نوعی شور درونی و کنکاش‌های ذهنی‌تر می‌رسید.
 توضیحتان برایم خیلی جذاب است. وقتی به خودم و سن و سالی که در آن قرار دارم فکر می‌کنم می‌بینم دقیقا نقطه مقابل آن چیزی هستم که شما درباره‌اش حرف می‌زنید. گاهی که حالم خوب می‌شود به خودم می‌گویم: وای چقدر حالم خوب است؛ و بعد می‌گویم: باید همین الان هیجانم را بیرون بریزم... شما هیجانتان را کنترل می‌کنید؟
نه اصلا. به نظرم کنترل کردن هیجان اصلا کار خوبی نیست. زندگی را باید در گذران لحظه‌های کوچک و جاری حس کنی نه در آینده یا گذشته دور. زندگی در لحظه اکنون و فعال‌کردن حواس برای لمس بی‌چون و چرای لحظه‌ای که در آن به سر می‌برم، بیشترین لذتی است که از زندگی می‌برم. هیجان هنوز هم هست. اما تفاوت اساسی در جنس هیجان است. قرار نیست این کار آگاهانه اتفاق بیفتد. همه ما در دوران جوانی مدام تغذیه می‌شویم. از دوره‌ای به بعد این حس و حال‌ها در درون آدم رسوب می‌کند و بعد که به سن و‌ سال من رسیدید احساس می‌کنید دارید از یک منبع درونی استفاده می‌کنید.
 وقتی که پایتان روی زمین است و شلوغی، جمعیت و همهمه را با تمام وجود لمس می‌کنید، حس و حالتان چه شکلی است؟
مترو شلوغ‌ترین جایی است که فضایش پر است از آدم‌ها و صداها. شکل خلوت‌تر این حضور در کنار مردم، پیاده‌روی است. این دقیقا همان کاری است که همیشه انجام داده‌ام. هیچ‌وقت خودرو نخریدم و هیچ‌وقت هم رانندگی را یاد نگرفتم. همیشه سعی می‌کنم بین دو قرار ملاقات یک ساعت پیاده‌روی کنم. خیلی هم اهل سفر رفتن هستم. به نظر من اتفاق وقتی می‌افتد که به جای کندن خودت از جایی به جای دیگر، در شهر سر می‌کنی. من نمی‌روم تا آدم‌ها را ببینم و شلوغی را. من پیاده‌روی می‌کنم چون از این کار لذت می‌برم. وقتی با کفش‌هایم بدن خیابان را لمس می‌کنم حالم خوب می‌شود. همین قدم زدن و همین راه رفتن باعث می‌شود هزاران فکر به ذهنم بیاید. هیچ‌وقت سعی نکردم تنها روی یکی از این فکرها تمرکز کنم. آنها  اجازه می‌دهم  هرطور می‌خواهند در ذهنم گردش کنند. فکرها را می‌گویم!
 وقتی به همین پیاده‌روی‌های همیشگی دل می‌دهید و لحظه‌های حضور افکار متعدد در ذهنتان را قدم می‌زنید، خودتان را چطور آدمی می‌بینید؟
من یکی از آن آدم‌هایی هستم که می‌خواهم فضاهای خودم را پیدا کنم و با آنها سر کنم. همین... شهر برایم موضوع خیلی مهمی است.
 حال جامعه امروز چطور است؟ به نظرتان حال مردم خوب است؟
پاسخم به این سوال اصلا محققانه و کارشناسانه نیست و از موقعیتم به‌عنوان یک مستندساز نشأت نمی‌گیرد. به‌عنوان آدمی که مجموعه‌ای از موقعیت‌ها را با خودم همراه دارم، می‌خواهم جواب دهم، نظریه نمی‌دهم. جامعه خصوصا در مورد مسائل اقتصادی لحظات سختی را می‌گذراند. با این وجود جوامعی که سخت می‌گذرانند چند دسته‌اند: برخی نا امیدند، برخی منفعل و برخی افسرده. به نظر من  در ایران من با وجود آن‌که مردمش سخت زندگی می‌کنند هیچ‌کدام از این سه ویژگی را ندارد. البته نه به این معنا که خیلی امیدوار یا فعال یا شاد است. احساس می‌کنم قضاوت‌های صفر و صدی در مورد مسائل راه ما را به سمت زندگی کردن یا حتی به سمت نگاه کردن می‌بندد. نمی‌شود گفت یا خیلی شادیم یا خیلی غمگین. اگر از من بپرسید انقلاب چه چیزی را به وجود آورد که هنوز این مردم آن را با خود به همراه دارند، می‌گویم: انقلاب جامعه را شبیه دیگ جوشانی کرد که هنوز بعد از 37‌سال هنوز می‌جوشد. داغ بودن جوشش قسمت سخت ماجراست. داغ است پس می‌سوزاند. اما نقطه مثبتش آن است که این جوشش زندگی و تکاپو را با خود به همراه دارد. چیزی که در جامعه بعد انقلاب به وجود آمد و هنوز که هنوز است وجود دارد، آن است که آدم‌ها در زندگی‌هایشان توقع دارند.
 این مردم چه می‌خواهند؟ در جست‌وجوی چه چیزی هستند؟
آنها می‌خواهند زندگی بهتری داشته باشند. دوست ندارم این زندگی بهتر داشتن را به گروه‌های فرهنگی یا اقتصادی تقسیم کنم و بگویم منظور فقط پولدار‌تر شدن است و... البته همه اینها هست اما فقط اینها نیست. کسی که می‌خواهد زندگی بهتری داشته باشد از زندگی تعریف دارد. آدم‌های پایین یا بالای جامعه از این نظر تفاوت زیادی با هم ندارند. منظورم از این افراد، آدم‌هایی هستند که متوجه زندگی هستند، منظورم کسانی است که زندگی اسیرشان نکرده. به گمان من جامعه ایران جامعه سختی کشیده‌ای است که توقع زندگی بهتر را دارد. بنابراین ممکن است خسته باشد اما هوش و انرژی زیادی دارد و مسیر  حرکت رو به جلو را برای خودش هموار می‌کند. این جامعه راحت نمی‌افتد و راحت پا پس نمی‌کشد. این جامعه به این راحتی‌ها ناامید نمی‌شود. این جامعه مطالبه‌گر است. این جامعه نمی‌ایستد تا حاکمیت توقعش را برآورده کند. خودش حرکت می‌کند؛ چون می‌خواهد زندگی خودش را بسازد. اگر سه جا کار می‌کند برای درآوردن نان شب نیست. برای آن است که زندگی بهتری داشته باشد.
 آخرین مستندی که دیدید چه بود و چه حسی به شما داد؟
آخرین مستندی که دیدم و جذبم کرد «عمل کشتن» نام داشت. این مستند را پنج‌بار دیدم. فیلم کار غریبی بود. نه فقط به‌عنوان یک مستند بلکه به‌عنوان یک فیلم. این فیلم کشتار کمونیست‌های اندونزی را دنبال می‌کرد. فیلمساز اندونزی الاصل که در دانمارک زندگی می‌کند به کشورش می‌رود و با آدم‌هایی که در آن کشتارها از بین می‌روند کار می‌کند و به دنبال آنها می‌رود. فیلم درباره خشونت است. می‌خواهد بگوید می‌شود خشونت در درون آدم‌ها باشد اما خودشان وجود آن را فراموش و با آن زندگی کنند.
 نظرتان درباره تعریف کردن خاطره چیست؟ می‌شود برایمان تعریفش کنید؟
شاید برایتان تعجب‌برانگیز باشید اما خاطرات هیچ‌وقت در شکل خالص‌شان با من نمی‌مانند. اگر هم چیزی از گذشته در یادم مانده باشد بعد از مدت اندکی تبدیل به خوانشی امروزی و البته شخصی می‌شود. به این معنا فیلم «سالینجرخوانی در پارک شهر» را ساختم. از دوران بچگی خیلی به پارک‌شهر می‌رفتم. درون فیلم «سالینجرخوانی در پارک شهر» تمام ایده‌هایی که می‌خواستم با استفاده از آنها به ساخت فیلمی دست بزنم را نشان دادم. چگونگی خاطره‌ شدن ایده‌ها را نشان دادم. به نظر من به دو صورت می‌شود با خاطره مواجه شد. یک موقع هست که ما به گذشته می‌رویم و نوستالژی بازی می‌کنیم، صورت دیگر آن است که خاطره را به زبان حال می‌آوریم. آن را به زمان حال فرا می‌خوانیم، به عبارت دیگر خوانشی جدید از آن را برای خودمان تعریف می‌کنیم. به همین معنا خاطره به درد امروز می‌خورد. می‌شود کار لحظه حال را با خاطره راه انداخت. به همین خاطر نقل یک خاطره خاص برایم کار خیلی سختی است.


تعداد بازدید :  253