شماره ۴۳۹ | ۱۳۹۳ شنبه ۸ آذر
صفحه را ببند
ویکتور خارا، زندان قصر و بي‌خانمان‌های ما

سعید  اصغرزاده روزنامه نگار

زمستان دارد از راه می‌رسد و بسیاری از مخلوقات خدا بي‌سرپناه‌اند! به داد بي‌خانمان‌ها رسیدن هم علاوه بر این‌که امری است داوطلبانه، شاید امری واجب هم باشد. تجربیات عمده‌ای در دنیا در این خصوص وجود دارد. ازجمله استفاده از مراکز عمومی برای سرپناهی امن و شبانه. هرچند حالا برخی از خیابان خواب‌های ما به شکرانه سیستم پیشرفته بانکی دیگر در بالای پل‌های عابرپیاده و گوشه‌های دنج خیابان نمی‌خوابند و با کشیدن کارت اعتباری یک شهروند فداکار، درون اتاقک‌های دستگاه‌های خودپرداز بانکی مدرن، شب را به صبح می‌رسانند اما این کافی نیست. چرا که هنوز خیلی از شهرهای ما مدرن نشده‌اند. اصلا بگذارید از تجربه‌ای خوب در کشور شیلی حرف بزنم. البته قبلش باید بگویم که ویکتور خارا که بود.آلنده که بود و...
خلاصه‌اش این‌که ویکتور یک شاعر انقلابی شیلیایی بود. در ‌سال ۱۹۷۳ با وقوع کودتای پینوشه بسیاری از انقلابی‌های پیشرو ازجمله رئیس‌جمهوری آلنده به قتل رسیدند و بسیاری دیگر نیز بازداشت شدند. خارا نیز در جمع دانشجویان دانشکده فنی دستگیر شد و به همراه تعداد زیادی از دانشجویان به استادیوم سانتیاگو منتقل شد. در آن‌جا استخوان‌های دست و انگشت‌های او را شکستند و از او خواستند در حضور سایر بازداشت‌شدگان آواز بخواند و او ترانه «ما پیروز خواهیم شد» را سرود. در روز ۱۶ سپتامبر جسد تیرباران شده او را در کنار خیابان پیدا کردند. آخرین ترانه او که حکم وصیتنامه‌اش را داشت، روی تکه‌ای از روزنامه نوشته شده بود و توسط یکی از افرادی که از استادیوم شیلی جان به در برد، به دست همسرش رسید.
این روزها نام استادیومی که او در آن شکنجه شد و به قتل رسید، به‌نام ویکتور خارا نام‌گذاری شده است. این شکنجه‌گاه بدنام دوران دیکتاتوری حالا کارکرد دیگری پیدا کرده است. هنوز هم در آن مسابقه‌هایی مثل تنیس روی میز، فوتبال داخل سالن و بسکتبال برگزار می‌شود. تا چند ‌سال پیش کنسرت‌هایی هم در آن‌جا اجرا می‌شد. اما حالا کارکرد اصلی استادیوم ویکتور خارا، پناه دادن به مردم بی‌خانمان است. نزدیک به ۵۰۰ نفر از افراد بی‌خانمان سانتیاگو شب‌ها در همان جایی می‌خوابند که در آن «سپتامبر سیاه» ‌سال ۱۹۷۳ به شکنجه‌گاه و کشتارگاه حامیان سالوادور آینده تبدیل شده بود.
و سوال من این است چرا حالا که ما زندان‌هایمان را کرده‌ایم موزه و باغ موزه، آنها را گرمخانه نکنیم؟ موزه زندان قصر، موزه عبرت و... یا بسیاری از مراکز دیگر با کارکردهای متشخصانه‌ای دیگر! راستش در مورد بي‌خانمان‌ها نظریات متعدد دانشگاهی و کلاسیکی ازجمله نظريه «گوتليب»، «باومن» و «گريگسبي»، «كوگل» و «كوهن» و... وجود دارد كه از دل نظريه‌هاي فوق متغيرهاي حمايت اجتماعي، حمايت عاطفي، اعتماد اجتماعي، وضعيت اشتغال و درآمد و... استخراج می‌شود و باید به آنها پرداخت و... بله، اگر بنا باشد که برای رفع مشکل بي‌خانمان‌ها دل به نظریات و استنتاج‌ها و چرایی بي‌خانمانی بپردازیم، این زمستان هم می‌آید و می‌رود و رو سیاهی به شهرهایی می‌ماند که بي‌خانمان‌هایش از فرط سرما جان داده‌اند!
کار من روزنامه‌نگار چینش و استنتاج علمی شاید نباشد. کار من دیدن برش‌های واقعی زندگی اجتماعی شهروندان کشورم است. کار من اطلاع‌رسانی است. کار من بزرگنمایی واقعیات و آسیب‌های اجتماعی است تا به چشم بیاید و آن استاد دانشگاه راهکار ارایه بدهد و آن مقنن تصویب کند و آن مجری اجرا کند و آن مردم کمک کنند و...
من که نمی‌دانم در این سرما و باران، کارتن‌خواب‌هایمان در چه حالی هستند! تازه می‌خواستم از ضرورت کمک به پرندگان و گربه‌ها و... بنویسم. اما دیدم که هنوز تا رسیدن به استانداردهای انسانی و رفاه اجتماعی هم فاصله داریم. شما خواننده عزیز می‌توانید اما خیلی موثر باشید! می‌پرسید چگونه؟ راستش در کشور ما مسأله بي‌خانمانی در مورد گروه‌های مختلفی به کار می‌رود. از نظر برخی، بي‌خانمان‌ها را غالبا افرادی نظیر متکدیان، معتادان، کودکان آسیب‌پذیر، بیماران روانی یا غیرروانی، بزرگسالان بي‌کس و ناتوان و دختران فراری تشکیل می‌دهند. ولی به‌نظر می‌رسد گروهی در این میان فراموش شده‌اند: آن دسته از افراد و خانواده‌هایی که به‌دلیل عدم توانایی در پرداخت «اجاره افزایش یافته مسکن» مجبور به انتقال اثاثیه‌شان به کنار خیابان‌ها و سطح معابر شهری شده‌اند. مشکلی که به نظر می‌رسد به نسبت گذشته به معضلی عیان‌تر و همچنین حادتر تبدیل شده است. شما می‌توانید اگر صاحبخانه‌اید و اجاره می‌گیرید، قدری، فقط قدری منصف‌تر باشید...

دیدگاه‌های دیگران

م
مریم |
مخالف 0 - 0 موافق
نظرپردازی خیلی راحت است از حرف تا عمل بسیار راه طولانی می باشد از خود شروع کردن هم بسیار سختتر شعاردادن اما بسیار زیبا و راحت موفق باشید
ت
تبریزی |
مخالف 0 - 0 موافق
برادر دردمندم دیگه یواش یواش داره تصویر واضحی از شخصیتداستان های داستایوفسکی در تو روز بروز پررنگ‌تر میشه دردهایت را با تمام وجود میفهمم و ستایشت میکنم

تعداد بازدید :  187