| ناپلئون هیل|
پول فلزی مسکوک یا اسکناسی مچاله شده است. بسیاری از گنجینههای قلبی و روانی را نمیتوان با پول خرید. اما اغلب کسانی که در فقر و مسکنت به سر میبرند این را نمیپذیرند. وقتی مردی ندار است و باید در خیابانها پرسه بزند، وقتی بیکار است و نمیتواند شغلی دست و پا کند، گرفتار ذهنیتی است که میتوان آن را در حالت شانهها، در طرز کلاهی که به سر گذاشته، در طرز راه رفتن و نگاهش متوجه شد. او نمیتواند در جمع توانگرانی که شغل و پست و کار و مقام دارند احساس حقارت نکند؛ هرچند بداند که آنها لزوما همعرض او نیستند و به اندازه او ذکاوت و فراست ندارند. صاحبان امتیاز مقام و امکان و ثروت دیگران را ناخواسته قربانی میکنند. ممکن است ندار مدتی از دیگران قرض بگیرد اما این قرض گرفتن اغلب به اندازهای نیست که او را راضی کند. از آن گذشته نمیتواند برای همیشه قرض بگیرد. اما کسی که برای امرارمعاش خود قرض میگیرد افسرده میشود. پول قرضی هرگز به اندازه سایر پولها الهامبخش نیست. وقتی مردی در شرایط نامناسب به سر میبرد، وقتی شغل و کار و کاسبی ندارد، گاهی برای یافتن کار کیلومترها، تن به سفر میدهد. بعد جواب میگیرد که شغل را به شخص دیگری دادهاند. کاری پیدا میکند که کسی برای آن پولی نمیپردازد باید براساس درصد فروش کار کند؛ آن هم برای کالایی که خریداری ندارد جز آنکه کسانی به ترحم آن را بخواهند.
برشی از کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید»